part7

1.5K 218 112
                                    

با پایین اومدن چان ، سونگمین آروم سمتش رفت و
گفت:چیشد؟لیکس رو دیدی؟
چان بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و گفت:اره سونگ خیلی
خوشگل شده.
سونگمین لبخندی زد و گفت:حتما هیونجین تا الان خوردش.
چان قهقه ای زد و آروم در گوش سونگمین گفت:شک نکن.
سونگمین هم خنده ای کرد و با گرفتن دست چان به سمت
سالن مهمانی به راه افتادن.
.................................................................................
با استرس از بغل هیونجین خارج شد و نگاه خسته و البته
ترسیده اش رو به هیونجین داد و با ترس گفت:من باید چیکار
کنم؟
هیونجین لبخند ارومی زد و آروم لباش رو روی پیشونی
فلیکس گذاشت و گفت:اولش که رفتیم پایین خود رو معرفی
میکنی و میگی..من لی راچل هستم.دوست دختر هیونجین
هستم. خوش بختم.... همین.
فلیکس با چشمای گرد نگاهش کرد و گفت:یعنی اینقدر پرو
باشم؟
هیونجین آروم لپ فلیکس رو کشید و لبخند دندون نمایی
گفت:این پرویی نیست که. این حقیقته محضه.
فلیکس لبخند ارومی زد و گفت:بعدش؟
هیونجین دستش رو روی چونه اش گذاشت و چونه ی بدون
ته ريشش رو خاروند و گفت:احتمالا صدای همه در میاد .
مخصوصا خانواده ی لی و مادرم.
فلیکس با تعجب گفت:خانواده ی لی؟
هیونجین اوم ارومی گفت.
فلیکس همچنان با تعجب بهش نگاه میکرد . هیونجین یه دفعه
چشمش به فلیکس افتاد و گفت:چرا اینطوری نگاه میکنی؟
فلیکس سریع سرش رو پایین انداخت و گفت:هی..هیچی.
ولی خب کنجکاوی کار خودشو کرد و سریع سرش رو بالا آورد
و خجالت رو کنار گذاشت و گفت:خانواده ی لی کین؟
هیونجین با بی حوصلگی گفت:دوست خانوادگی و البته
خانواده ی همسر داداشم و نامزد خودم.
فلیکس با تعجب بهش نگاه کرد و سریع چشماش شروع به
برق زدن کرد.
هیونجین که چشمای فلیکس رو دید تازه فهمید که چه گفته.
آروم به سمت فلیکس رفت و بازوهاش رو گرفت و گفت:نه.
گوش کن. اون نامزد من هست ولی من عاشقش نیستم. فلی...
با بالا اومدن دست فلیکس ادامه ی حرفش رو نزد.
فلیکس آروم دستاش رو از دستاس هیونجین بیرون کشید و
اشکاش رو پاک کرد و گفت:نمیخواد برای من توضیح بدی
بهرحال من بعد از انتقام از پدرت از اینجا میرم.
هیونجین چشماش رو ریز کرد و گفت:چی؟
فلیکس پشتش رو به هیونجین کرد و به سمت در راهی شد.
هیونجین سریع به سمتش رفت و گفت:چی گفتی فلیکس؟
با ندیدن توجهی از طرف فلیکس، بازوش رو محکم کشید.
فلیکس با شدت زیادی به عقب برگشت و بخاطر کفشای که
پاش بود، پاش پیچ خورد و درد وحشت ناکی به سراغش
اومد .
با داد جیغ مانندی روی زمین نشست و مچ پاش رو توی دست
گرفت و شروع به زجه زدن کرد.
هیونجین که متوجه تند رویش شده بود سریع نشست و به
مچ فلیکس نگاهی انداخت.
فلیکس با صدای پر از بغض گفت:میشه اینقدر وحشی نباشی؟
هیونجین درحالی که کمی چشماش خیس شده بود باخنده
گفت:اذیتم نکن تا وحشی نشم.
بعد از حرفش آروم دستش رو به سمت زیر بغل فلیکس برد و
بلندش کرد و تمام وزن فلیکس رو روی خودش انداخت و به
سمت تخت بردش .
بعد از نشستن فلیکس روی تخت به سمت دستشویی رفت تا
جعبه ی کمک های اولیه رو بیاره.
بارفتنش فلیکس با شیطنت بهش نگاه کرد و شروع به تکون
دادن پاش کرد و ریز خندید.
اونقدر غرق صورت هیونجین بود و خنده های ریزی میکرد که
نفهمید هیونجین پشت سرشه و داره با تعجب البته کمی
عصبانیت نگاهش میکنه.
هیونجین:پس داشتی منو مسخره میکردی؟
فلیکس سریع به سمتش برگشت و گفت:چی؟ها؟
نه..نن..نه..چیزه.
هیونجین جعبه رو روی تخت گذاشت و به سمت فلیکس رفت.
دستاش رو دوطرف پاهای فلیکس گذاشت و توی صورتش خم
شد و گفت:چیزه؟
فلیکس از این نزدیکی نفس برید. با استرس و اضطراب
گفت:م..من.. نمی.. خواست...
و همزمان شروع به ور رفتم با انگشتاش کرد.
این حرکت به حدی برای هیونجین کیوت بود که عصبانیتش
یادش رفت.
:نمیخواستی چی فلیکس؟
فلیکس به چشمای هیونجین نگاه کرد و گفت:من...من..م..
هیونجین دیگه طاقت نیورد.
دستش رو پشت گردن فلیکس گذاشت و بوسه ای از لبان
فلیکس گرفت و با صدا جداشد.
فلیکس از شدت تعجب دستاش رو روی شونه های هیونجین
گذاشت و محکم فشار داد.
هیونجین خنده ای کرد و گفت:دیگه بریم پایین ..
فلیکس سرش رو پایین انداخت و آروم با سر تایید کرد.
هیونجین آروم ایستاد و دستش رو به طرف فلیکس، فلیکس
آروم دستش رو جلو برد و دست های کوچیکش رو توی دست
های هیونجین جا داد .
با کمک هیونجین از روی تخت بلند شد و به سمت در اتاق راه
افتادن.
به محض باز شدن در هیونجین دست فلیکس رو سفت فشار
داد و گفت:فقط بهم تکیه کن باشه؟
فلیکس آروم با سر تایید کرد .
هیونجین لبخندی زد و پیشونی فلیکس رو بوسید و با هم به
سمت سالن راهی شدن.
به در اصلی سالن که رسیدن لحظه فلیکس دست هیونجین رو
کشید و محکم بهش چسبید و گفت:هیونجین مم..من..
هیونجین انگشت اشاره اش رو روی لبای فلیکس گذاشت و
گفت:هیشششش. بسپارش به من.
فلیکس با نگرانی نگاهش کرد.
هیونجین به جلو نگاه کرد . هوف بلندی کشید .
دست فلیکس رو توی دست بزرگ خودش فشرد و در سالن رو
بازکرد.
با باز شدن در سالن همه ی نگاها رو اون دوتا برگشت.
بعضی های متعجب و بعضی ها لبخند به لب زیبایی فلیکس
رو تحسین میکرد.
هیونجین با غرور به سمتشون حرکت کرد و با صدای رسایی
گفت:بابت تاخیر متاسفم.
خانم هوانگ برای در اوردن حرص هیونجین گفت:میشه علت
تاخیر رو بگی پسرم؟
هیونجین لبخند کجی زد و گفت:البته. آقایون فکر کنم بیشتر
منظورم رو متوجه بشن.
همه با گیجی نگاهی به هیونجین کردن .
جونگین گفت:میتونم بدونم نامزدم چرا تاخیر کرده؟
هیونجین به سمت جونگین برگشت و فشار دست فلیکس و
صدای نفس نفس زدن های از روی حرصش رو نادیده گرفت و
گفت:اوه البته. بعد از آماده شدن راچل نتونستم جلوی خودم
رو بگیرم و میخواستم بایه بوسه خودم رو ارضا کنم ولی نشد
اخه میدونی تن راچل فوق العاده است.
و به پایین تنه ی خودش نگاه شرمساری انداخت و گفت:تا
راچلم این رو راه انداخت یکم طول کشید.
فلیکس با خجالت لب پایینش رو گزید و خوشحالیش رو
مخفی کرد.
خانم هوانگ با داد گفت:بسه هیونجین خجالت بکش.
جونگین با حرص دستش رو روی میز مشت کرد و گفت:تو که
از دخترا متنفر بودی. چیشد حالا عاشق یه دختر شدی.
هیونجین لبخند تمسخر زد و گفت:چه میشه کرد دله دیگه.
با دیدنش قلبم لرزید.
خانم هوانگ با عصبانیت به سمتشون رفت.
فلیکس دستش رو از دست هیونجین در آورد و پشتش قائم
شد و محکم کت هیونجین رو از پشت کشید.
هیونجین نگاه کوتاهی به پشت سرش انداخت و بلافاصله
نگاهش رو به مادرش داد.
خانم هوانگ به سمت فلیکس رفت و گفت:خیلی هرزه ای.
هیونجین اوف عصبی کشید و گفت:هرزه است؟
خانم هوانگ با غرور سینه سپر کرد و گفت:اره هرزه است و
فقط یه زیر خواب آشغاله.
هیونجین به سمتش برگشت.
فلیکس رو از پشت کمرش بیرون کشید و توی بغلش گرفت.
از لرزش بدن فلیکس فهمید که درحال گریه کردنه. آروم بوسه
ای روی سرش گذاشت و به خانم هوانگ و با صدای بلندی که
همه بشنون گفت:هرزه تویی یا اون؟
خانم هوانگ با شرم دستش رو روی دهنش گذاشت و
گفت:چی؟
هیونجین با عصبانیت گفت:هرزه تویی . تو. تویی که مادر منو
کشتی و با اون پسرت اومدین توی خانواده ی ما. هرزه تویی
که کاری کردی که اون هوانگ احمق مادرمو نابود کنه. هه.
فکر کردی نمیدونم این چیزارو. چرا اینارو میدونم خانم هان
به اصطلاح هوانگ.
هرزه تویی که با وجود بار دار بودنت ، با این هوانگ نفهم
سکس کردی که بگی بچه مال اونه.
همه با تعجب به حرف های هیونجین گوش میدادن و این
وسط جیسونگ بود که با گریه و لرز به حرفای برادرش گوش
میداد.
خانم هوانگ با لکنت گفت:تو..توی حرومزاده اینارو از کجا
میدونی؟
هیونجین پوز خندی زد و گفت:شواهدا رو خوب از بین برده
بودی ولی میدونی هیچ وقت ماه پشت ابر نمیمونه.
بعدش هم بدون در نظر گرفتن خانم هوانگ فلیکس رو از
بغلش بیرون کشید و گفت:عشق من... حالت خوبه؟
فلیکس با چشمای قرمز بهش نگاه کرد و آروم سرش رو تکون
داد.
هیونجین بوسه ی آرومی روی لباش گذاشت .
لبخندی زد و با گرفتن دست فلیکس به سمت مبل ها رفت.
..................................................................................‌
لرزش نامحسوس دستاش و اشکایی که پی در پی میریختن
ته دل مینهو رو خالی میکرد.
آروم دستش رو روی دست جیسونگ گذاشت و فشار داد.
جیسونگ بدون توجه به مینهو گریه میکرد و این حتی دل
هیونجین هم به لرزه مینداخت.
درسته که دل خوشی از خانم هوانگ نداشت ولی تند روی
کرده بود چرا که حتی خود جیسونگ هم این مسئله رو
نمیدونست .
برای آروم کردن دل جیسونگ با صدای ارومی گفت:جیسونگ،
میتونیم با هم صحبت کنیم.
با شنیدن صدای هیونجین با چشمای براق از اشک به
سمتش برگشت و آروم سرش رو تکون داد.
هیونجین از جاش بلند شد تا بره که دستش توسط فلیکس
کشیده شد.
آروم به سمت فلیکس خم شد و بوسه ای روی لباش گذاشت و
گفت:نگران نباش.
و جوری که بقیه متوجه بشن گفت:کسی حق نداره بهت دست
بزنه عزیزم.
فلیکس سری تکون داد و آروم دست هیونجین رو رها کرد.
جیسونگ هم دستش رو از توی دست مینهو بیرون کشید و
بدون توجه به مینهو راه افتاد.
.
.
توی حیاط ایستاده بودن و درحال تماشای مهتاب بودن .
سکوت حیاط با صدای هق هق های جیسونگ و صدای
جیرجیرک ها پاره شده بود.
هیونجین آروم به سمت جیسونگ برگشت و گفت:ناراحتی؟
جیسونگ آروم سرش رو بالا و پایین کرد و باعث شد چند
قطره اشک از چشماش پایین بریزه.
هیونجین به سمتش برگشت و گفت:درسته من از مادرت
دلخوشی ندارم. و بهتره بگم ازش متنفرم. ولی من تورودوست
دارم جیسونگ. تو برادرمنی. مطمئن باش تا روزی که زنده ام
ازت محافظت میکنم.
جیسونگ آروم سرش رو بلند کرد و توی چشمای هیونجین
نگاه کرد و گفت:هیونگ. لطفا.. لطفا ...مادرم رو ببخش.
اخم روی صورت هیونجین نشست و با صدایی که لرز به تن
آدم مینداخت گفت:حرفشم نزن.
جیسونگ با عجز دوباره درخواست کرد که صدای داد خدمتکار
شخصی هیونجین بلند شد:قربانننن.
هیونجین به سمتش برگشت و گفت:چیشده؟
آقای سونگ:قربان. خانم راچل...








هایییییی.
امیدوارم از این پارت هم لذت ببرید.
لطفا ووت و کامنت فراموش نشه ممنونم.
خیلی ها میگن چرا نمیذاری ولی ووت نمیدن .
لطفا ووت بدید تا بزارم.
برای آپ پارت بعدی حداقل ۲۰ووت لطفا بدید .😊😊😊😊😊😊😊
ممنونم که طلسم انتقام رو دنبال میکنید

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now