part 24

1.6K 203 84
                                    

فلیکس با خنده خطاب به جونگین گفت : اسمشم قشنگه .
جونگین خنده ای کرد و گفت : نارا رو بده به من ، پاهات خسته شد .
فلیکس دستمالی از روی میز برداشت و دهن و دماغ شکلاتی دختر کوچولو رو پاک کرد و گفت : نه .. خسته نشدم .. بزار توی بغلم باشه .
جونگین خطاب به فلیکس با لبخند محوی گفت : بچه دوست داری ؟
فلیکس لبخند ارومی زد و گفت : خیلی .
جونگین با همون لبخند گفت : خب چرا به هیونجین راجبش نمیگی ؟ البته اون از بچه ها متنفره .
لبخند از روی لبای قلوه ای فلیکس حذف شد .. با لحن گرفته ای ادامه داد : من هنوز نمیتونم میتونم با هیونجین ادامه بدم یا نه ... اون هنوزم به جیهون فکر میکنه و مطمئنم من هنوز یه سایه ام .
جونگین با اخم و تعجب گفت : چرا خودت رو برای کسی که مرده عذاب میدی ؟
فلیکس خواست جواب بده که موبایلش روی میز ویبره رفت و شماره ی ناشناسی نمایان شد .
نارا رو به دست دیگه اش سپرد و موبایلش رو از روی میز برداشت .
ایکون سبز رو زد و موبایل رو به گوشش چسبوند : الو ؟
هیونجین با صدای لرزون و گرفته ای گفت : سلام فلیکس من .. نمیخوای بیای خونه ؟ خانواده ی بنگ خیلی وقته رسیدن ... دلم برات تنگ شده . برگرد خونه .
فلیکس نگاهش رو به جونگین که داشت دهن نارا رو پاک میکرد داد و خطاب به هیونجین گفت : هیونجین من امشب نمیام خونه .
جونگین با تعجب سرش رو بالا اورد و فلیکس نگاه کرد .
فلیکس چشمکی زد و موبایل رو از گوشش فاصله داد و روی بلند گو گذاشت .
هیونجین با لحنی گرفته تر از قبل گفت : یعنی چی نمیخوای بیای خونه فلیکس ؟ م .. من امشب چطوری بخوابم بدون تو ؟ برگرد خونه لطفا ... اشتباه کردم .. بعد از رفتن تو هر چیزی که به جیهون مربوط میشد رو سوزوندم ... تورو به مسیح برگرد پیشم فلیکس ... ترکم نکن .
جونگین با چشم های از حدقه در اومده نگاهش رو به اسکرین که همش روشن و خاموش میشد داد .
تا حالا این روی هیونجین رو که واسه تنها گذاشته نشدن ، التماس کنه ندیده بود .
فلیکس از لحن هیونجین دلش گرفت .. با صدای ارومی گفت : برمیگردم ولی تا یک هفته نباید پیشم بخوابی .
هیونجین کم مونده بود بزن زیر گریه ... با صدای لرزون و ناراحتی گفت : تو برگرد پیشم .. هرچی که تو گفتی همونه .. خوبه ؟ فقط برگرد .
جونگین تکیه اش رو به صندلی داد و گفت : واو .
فلیکس لبخندی زد و گفت : باید قطع کنم .
هیونجین سریع و با عجله گفت : فلیکس .. برمیگردی درسته ؟
فلیکس با همون لبخند زمزمه کرد : اره .
و بدون اجازه دادن به هیونجین برای ادامه ی حرف ، تماس رو پایان داد .
جونگین با نیشخند شیطونی گفت : چیکار کردی باهاش نامرد .. نکنه مهره ی مار داری که یک دفعه اینقدر زود عاشقت شده .
فلیکس خنده ای کرد و گفت : اگر مریض نمیشدم هیونجین هنوزم همین بود .
و یکبار دیگه گوشی فلیکس ویبره رفت .. البته اینبار پیامی دریافت کرده بود .
رمز موبایلش رو زد و پیام رو خوند : سلام عزیزم ... زود برگرد خونه دیگه واقعا نمیتونم دوریت و حرف های بنگ چان که فکر میکنه بلایی سرت اوردم رو تحمل کنم .. میشه فقط برگردی ؟ دلم واست تنگ شده .. لطفا بیا خونه فلیکس .. اقای سونگ بهم گفت با دوست قدیمیت رفتی کافه ی رو به روی پارک نزدیک خونه .. لطفا بیا .. دوست ندارم بیام اونجا و جلوی همه رفع دلتنگی کنم .. زود برگرد خونه و توی اغوش من .. منتظرتم .
جونگین از روی صندلی بلند شد .
باخنده به سمت فلیکس رفت و نارا رو از بغلش بیرون کشید و گفت : پاشو .. پاشو بریم که الان اقای عاشق دیونه میشه .
فلیکس با خنده از روی صندلی بلند شد و به سمت صندوق رفت .. تمام سفارشات رو حساب کرد و همراه با جونگین از کافه بیرون زدن .
به محض رسیدن به خیابون اصلی ، جونگین شماره ی فلیکس رو گرفت و گفت : بهت زنگ میزنم ... ادرس خونه رو برات میفرستم که گه گاهی بیای شب سه نفره داشته باشیم . من و تو نارا ... خوبه نارا ؟
نارا چشم های نیمه بازش رو با خستگی باز کرد و گفت : پیلیس موخاد پیاد پیس نالا ؟ ( فلیکس میخواد بیاد پیش نارا ؟)
و با دست های مشت شده اش ، چشمای کوچولو و عسلیش رو مالید .
دل فلیکس از اینهمه کیوتی این دختر کوچولو اب شد . با لبخند موهاش رو نوازش کرد و گفت : فردا بیام پیش نارا کوچولو ؟
نارا همونطور که با چشم های بسته سرش رو روی شونه های پدرش فیکس کرد تا بخوابه هومی گفت و خطاب به فلیکس زمزمه کرد : بیا .
جونگین دستش رو دور کمر دخترش گذاشت و اروم موهای مشکیش رو نوازش کرد و گفت : هیچ کس از وجود نارا خبر نداره جز من و تو مامانم .. لطفا به هیچ کس راجبش نگو .
فلیکس لبخندی زد و اروم سرش رو بالا و پایین کرد .جونگین کمی سرش رو خم کرد و گفت : بخاطر نجات جون نارا واقعا ازت ممنونم .. خدانگهدار تا فردا ... منتظرتم .
فلیکس نوازشی نصیب کمر نارار کرد و گفت : خواهش میکنم ... خدانگهدار .
جونگین لبخندی زد و بعد از دست دادن به فلیکس از اون محوطه خارج و  به سمت خونه اش حرکت کرد .
فلیکس تا لحظه ی محو شدنش موند . بعد با اه کوچکی خلاف جهت جونگین حرکت کرد و به سمت خونه ی هیونجین رفت .
با رسیدن به خونه اقای سونگ رو دید که با نگرانی داشت توی باغ قدم برمیداشت .
به سمت اقای سونگ رفت و گفت : مشکلی پیش اومده ؟
اقای سونگ نفس راحتی کشید و گفت : قربان سریع برید داخل .. ارباب تا الان خیلی خودشون رو کنترل کردن تا حرفی نثار خانواده ی بنگ نکنن .
فلیکس لبخندی زد و گفت : فهمیدم
با اتمام حرفش به سرعت وارد خونه شد و به سمت سالن رفت .
با دیدن هیونجین که پیشونیش رو محکم ماساژ میداد لبخندی زد و با صدای بلند گفت : بخاطر تاخیرم متاسفم .. یکی از دوست های قدیدم رو توی پارک دیدم و زمان از دستم در رفت .
هیونجین با لبخند وسیعی از روی مبل بلند شد و به سمتش رفت .
بوسه ای رو پیشونیش گذاشت و گفت : تو برگشتی ؟
فلیکس لبخند خجلی زد و گفت : بعدا حرف میزنیم .. الان مهمان داریم .
هیونجین رو که لبخند روی لباش ماسید رو کنار زد وبه سمت اقا و خانم بنگ و سونگمین و چان قدم برداشت .
خانم بنگ با لبخند به سمتش اومد و گفت : خوبی عزیز ؟
ولی با دیدن صورت فلیکس از نزدیک لبخندش از بین رفت . نگاهش رو بین فلیکس و هیونجین گردوند و گفت : چرا صورتت اینقدر کبوده ؟
فلیکس با لبخند گفت : چیز نگران کننده ای نیست .. از روی پله ها افتادم .
بنگ چان با صدای بلند و سرزنش گری گفت : پس جای این چهارتا انگشت روی صورتت چی میگه فلیکس ؟ لابد نقش و نگار هاییه که روی کاشی هاست نه ؟
هیونجین با عصبانیت جلو اومد و گفت : اصلا به توچه ربطی داره هان ؟ من توی زندگی مشترک تو و سونگمین دخالت میکنم که تو الان داری دخالت میکنی ؟ فلیکس ماله منه و هر کاری دوست داشته باشم میکنم .
بنگ چان جوری به سمت هیونجین اومد که همه فکر کردن از سرعت زیاد داره پرواز میکنه .
فلیکس با عجله یه سمتشون دوید ولی دیگه کار از کار گذشته بود . بنگ چان مشت محکمی به صورت هیونجین زد و با داد گفت : تو غلط میکنی بهش دست بزنی عوضی حرومزاده .
هیونجین از درد چشماش رو محکم بست و با دستش کمی فکش رو ماساژ داد .
فلیکس با عجله به سمت هیونجین اومد و بعد از کنار زدن دست هیونجین ، دست خودش رو جایگزین کرد و با لحن نگرانی گفت : خوبی عزیزم؟
هیونجین با چشم های قرمز شده از عصبانیت ، نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن نگاه نگرانش دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و اروم و با کمی لبخند گفت : خوبم عشقِ من خوبم .
فلیکس با چشم های پر از اشک نگاهش رو به چان داد و گفت : هیونگ چرا زدیش ؟ هق هق .
چان با تعجب به فلیکس نگاه کرد .
سونگمین سریع به سمت فلیکس رفت خواست بغلش کنه که فلیکس گفت : دیگه دست روی هیونجین من بلند نکنید .. برای چی زدیش هیونگ ؟
با جواب ندادن چان ، فلیکس که از لحاظ روحی داغون بود و توی فشار بیماریش بود به سمت چان رفت و محکم توی سینه اش کوبید و با صدای جیغ و بغض داری گفت : چرا زدیش ؟ نباید میزدیش ؟ الان داره درد میکشههه .
هیونجین با عجله به سمت فلیکس رفت و مچ دست های مشت شده اش رو گرفت و از چان دور کرد . با صدای تقریبا بلندی گفت : فلیکس .. فلیکس عزیزم اروم باش .. به من نگاه کن .. ببین .. ببین من حالم خوبه عزیزم .
فلیکس با گریه و داد گفت : نه نه تو خوب نیستی .. خودم دیدم اون ضربه خیلی عمیق بود .
هیونجین با دیدن بی قراری فلیکس با داد گفت : سونگ .. قرصای فلیکس رو بیار .
بعد از حرفش ، محکم فلیکس رو توی بغل گرفت و شروع به بوسیدن سر شونه و گردنش کرد .
با صدای ارومی زمزمه کرد : من خوبم عزیزم .. بهتر از این نمیشم فلیکس .
با اومدن اقای سونگ سریع از فلیکس جدا شد .
قرص رو از اقای سونگ گرفت و توی دهن فلیکس بزور جا داد و توجهی به تقلا هاش نکرد .
لیوان رو سریع به لب های فلیکس چسبوند و وارد دهنش کرد .
فلیکس از قرص خوردن متنفر بود ولی هیونجین نمیتونست اون رو به حال خودش بزاره و ذره ذره اب شدنش رو ببینه .
اونقدر تقلا کرد که بیشتراب روی سینه و گردنش ریخت و فقط کمی از اب رو به گلوش وارد کرد و قرص رو بلعید .
هیونجین وقتی حرکت سیبک گلوش رو دید ، لیوان رو پایین اورد و به اقای سونگ داد .
فلیکس با چشم های خیس بهش نگاه کرد و با همون چشن ها ازش خواست که بغلش کنه .
هیونجین سریع فلیکس رو توی بغلش گرفت و صورت خیسش رو از دید بقیه دور نگه داشت .
چان با صدای متعجبی گفت : این چه قرصی بود ؟
هیونجین نگاهش رو به فلیکس که کمی بخاطر قرص خواب الود بود داد و گفت : بعد از خوابیدن فلیکس میام توضیح میدم .. پس اگر میخوای بدونی چه اتفاقی افتاده تا اون موقع منتظر باش .
با اتمام حرفش ، فلیکس رو براید استایل بغل کرد و از پله ها بالا رفت .
با رسیدن به اتاق ، فلیکس رو روی تخت نشوند و پیراهن خیسش رو از تنش خارج کرد .شلوار لی فلیکس رو هم به کمک خودش از تنش بیرون کشید و فقط با یه باکسر تنگ مشکی فلیکس رو روی تخت خوابوند .
فلیکس با ناله دست هیونجین رو کشید و بهش فهموند که ترکش نکنه .
هیونجین با لبخند نگاهش رو به فلیکس داد و کنارش دراز کشید .
سر فلیکس رو روی سینه اش فیکس کرد و موهای توی صورتش رو کنار زد .
بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و سعی کرد با نوازش کردن موهای فلیکس ارامش رو بهش تزریق کنه .
به محض اینکه نفس های فلیکس سنگین شد و مطئن شد که خوابش برده ، از روی تخت بلند شد و بعد از کشیدن پتو تا روی گردنش و زیاد کردن درجه ی شوفاژ از اتاق خارج شد .
از پله ها پایین اومد و به سمت سالن رفت . همونطور که انتظار داشت بنگ چان و سونگمین منتظز بودن و خانم و اقای بنگ رفته بودن .
هیونجین روی مبل نشست و گفت : چی میخوای بدونی ؟
سونگمین پیش دستی کرد و گفت : فلیکس چرا داره قرص میخوره ؟ چرا صورتش کبوده ؟ چرا جای 4 تا از انگشت های تو روی صورتشه ؟
هیونجین اهی کشید و گفت : قرص هاش مال افسردگیشه .. کبودی صورتشم ....
با مکث هیونجین ، چان با عصبانیت دستی به پیشونیش کشید و گفت : زدیش نه ؟
هیونجین حرفی نزد و این مهره ی تاییدی برای تمام حرف های چان بود .
سونگمین با عصبانیت گفت : چطوری میتونی بزنیش ؟ تو اصلا خویی از انسانیت بردی ؟ من فردا میام فلیکس رو با تمام وسایلش شده به زور میبرم .
هیونجین با لبخند عصبی گفت : تو غلط میکنی . فلیکس ماله من پس پیش من میمونه .. بهتره شما دوتا هم زندگی خودتون رو داشته باشید . الان جیسونگ و اون زن میان بهتره شما دوتا نباشید .
با اتمام حرفش از روی مبل بلند شد و خطاب به اقای سونگ با صدای بلندی گفت : راهنماییشون کن .
سونگمین با عصبانیت از روی مبل بلند شد و با یه تنه ی محکم به شونه ی هیونجین از خونه خارج شد .
بنگ چان هم اهی کشید و بعد از سر تاسف نشون دادن واسه هیونجین از خونه بیرون زد .
همونطور که داشت از پله ها بالا میرفت با صدای بلند گفت : سونگ ... وقتی جیسونگ و اون زن اومدن بیدارم کن .
اقای سونگ احترامی گذاشت و گفت : چشم قربان .
هیونجین اروم وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست .
نگاهی به فلیکس که با دست و پای کاملا باز روی تخت خوابیده انداخت . خنده ی ارومی بخاطر اینطور خوابیدنش زد و به سمت تخت رفت .
پیراهنش رو در اورد و وارد تخت شد .
جوری که فلیکس بیدار نشه دست و پاهاش رو کنار زد و رو به فلیکس دراز کشید .
دستش رو از زیر سر فلیکس رد کرد و دست دیگه اش رو روی پهلوهای لختش گذاشت و چشماش رو بست تا یک خواب کوتاهی کرده باشه .
به محض اینکه چشم هاش کمی گرم شد ، فلیکس شروع به وول خوردن ، عرق کردن و ناله کردن کرد .
هیونجین سرش رو از روی بالشت بلند کرد و اروم فلیکس رو تکون داد و صدا زد تا از خواب بیدار بشه .
وقتی دید با این تکون های ریز از خواب بیدار نمیشه ، روی تخت نشست و با صدای نسبتا بلندی گفت : فلیکس بلند شو .
با صدای داد اروم هیونجین با ترس هین بلندی کشید و از خواب پرید .
با ترس و وحشت روی تخت نشست و گفت : هیونجین .. هیونجین ..
هیونجین شونه های فلیکس رو گرفت و به سمت خودش برگردوند و گفت : جانم عزیزم .. من اینجام فلیکسم .
فلیکس با گریه دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و سرش رو روی شونه اش گذاشت و گفت : ترسیدم .. توی خواب داشتی ولم میکردی .. جیهون رو به من ترجیح دادی .. هرچقدر صدات زدم بهم محل نذاشتی و رفتی .. من بازم تنها شده بودم .. دوباره برگشته بودم توی اون خونه بدون تو .. بدون راچل و مامان بابا .
هیونجین دستش رو نوازش وارد روی موها و کمر لخت فلیکس کشید و گفت : من تو رو با دنیا عوض نمیکنم فلیکس .. جیهون ؟ یه زمانی من برای این شخص میمردم فلیکس .. اون الان رفته و قرار نیست یه مرده زنده بشه .
فلیکس با ترس گفت : اگر زنده باشه چی ؟ حاضری من و بخاطر اون ول کنی ؟
هیونجین بدون تردید لب زد : معلومه که حاضر نیستم .. تو عشق منی .. کسی هستی که باعث شد جنون و دیونگیم کم بشه و هر لحظه احساس عذاب وجدان داشته باشم .. ولی جیهون منو فقط به سکس با خودش معتاد کرده بود .
فلیکس با ناراحتی لب زد : پس چرا منو سایه ی اون میدیدی ؟
هیونجین موهای فلیکس رو از روی پیشونی خیسش کنار زد و گفت : چون فکر میکردم بعد از سکسی که با هم داشتیم قراره جایگزین اون باشی .. ولی نبودی .. من از سکس با تو لذت بردم و سعی کردم توهم لذت ببری ولی برای جیهون هیچ وقت اینطوری نبوده ..
فلیکس دوباره دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و با هق هق لباش رو روی لب های هیونجین گذاشت و اروم مکید .
هیونجین اروم چشم هاش رو بست و دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد . به ارومی لباش رو بوسید تا بهش اطمینان بده هیچ کس رو به اندازه ی فلیکس ِخودش نمیخواد .
با در زدن اقای سونگ ، هیونجین لباش رو از روی لب های فلیکس با ارامش برداشت .
فلیکس رو مثل یه بچه ای که میخواد از شیر مادرش تغذیه کنه توی بغل خودش گرفت طوری که سر فلیکس روی ساق دست و پاهاش روی پاهای هیونجین بود .
پتو رو چنگ زد و کل بدن فلیکس رو با اون لحاف سفید پوشوند . بوسه ای روی پیشونی فلیکس گذاشت و گفت : بیا تو .
اقای سونگ وارد اتاق شد و با سر پایین افتاده گفت : قربان .. برادرتون و مادرشون تشریف اوردن .
هیونجین با اخم گفت : باشه میتونی بری .
با رفتن اقای سونگ فلیکس اروم از توی بغل هیونجین بیرون اومد و گفت : لطفا مهربون باش .. باشه ؟
هیونجین که بخاطر اومدن اسم خانم هوانگ به شدت اخم کرده بود ، با شنیدن صدای دلنشین فلیکس اخم هاش رو باز کرد و گفت : باشه عزیزم .
فلیکس با خیال راحت از روی تخت بلند شد و با همون باکسر مشکی تنگی که به تن داشت ، به سمت کمد هیونجین رفت .
یکی از پیراهن های سفید هیونجین رو به تن کرد و خواست از اتاق خارج بشه که هیونجین با داد گفت : فلیکس شلوار .
فلیکس به سمت هیونجین برگشت و گفت : هیونجین پیراهنم بلنده .
هیونجین اهی کشید و به سمت کمد رفت . شلوار مشکی رو که برای خودش تنگ و برای فلیکس کمی گشاد بود در اورد و به سمتش رفت .
خم شد و به زور شلوار رو توی پاهاش فرو برد و گفت : فقط من میتونم بدنت رو ببینم عزیزم .. این شلوارک رو هم نباید تنت میکرد برای جلوگیری از دعوا اینو انتخاب کردم از دفعه بعد یه شلوار میپوشی عشق ِ من .. حالا هم بریم پایین .
فلیکس با اخم های توهم رفته گفت : توعم پیراهن بپوش .. درسته جیسونگ برادرته و خانم هوانگ مامانت ولی خدمتکار ها چی ؟
هیونجین که از حساسیت فلیکس روی خودش به شدت خوشش اومده بود گفت : هرچی شما بگید قربان .
فلیکس لبخندی زد و گفت : من میرم پایین تو هم لباس بپوش بیا .
و با عجله از اتاق بیرون زد .
از پله ها پایین دوید و به سمت سالن رفت .
خانم هوانگ با دیدنش از روی مبل بلند شد و محکم بغلش کرد و گفت : خوبی عزیزم ؟
فلیکس با لبخند گفت : الان که شما رو دیدم خیلی خوبم .
خانم هوانگ فلیکس از بغلش خارج کرد . دستش رو روی صورت فلیکس گذاشت و گفت : صورتت چی شده ؟
فلیکس بلندی زد و گفت : مهم نیست .
از خانم هوانگ جدا شد و به سمت جیسونگ رفت .
با دیدن چهره ی پوکر جیسونگ و چشم های سرخ از اشکش ، با صدای ارومی گفت : چ .. چیشده ؟ بازم مینهو کاری کردی ؟ اذیتت کرده ؟ چی شده جیسونگ ؟
با اشک ریختن جیسونگ ، اخمی کرد و گفت : چرا گریه میکنی عزیزم ؟ فقط یه دعوای س ...
جیسونگ بین حرفاش پرید و با صدای لرزونی گفت : جیهون زنده است .

های های ..
بازم ببخشید بچه ها قول میدم warm body رو چهارشنبه آپ کنم .این هفته جای این دوتا عوض شد ولی از هفته ی بعدی روال همونه .
امیدوارم درکم کنید .
شرط برای آپ پارت بعدی ۳/۲ k .
امیدوارم راضی باشید کیوتی ها من .

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now