part 38

1.2K 144 19
                                    

های کیوتی ها .
اینم پارت ۳۸ امیدوارم از خوندنش لذت ببرید .
لطفا ووت و نظر فراموش نشه .
شرط برای آپ پارت بعد ۶/۵کا ووت .

🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰

پشت ماشینی که حس می کرد متعلق به چان هست پارک کرد و ترمز دستی رو بالا کشید .
خطاب به فلیکس که داشت کمربندش رو باز می کرد گفت : درد داری هنوز ؟
سری تکون داد و گفت : خوبم نگران نباش .
اخمی کرد و خودش رو بخاطر اون سکس تقریبا وحشیانه سرزنش کرد .
فلیکس که حس کرد هیونجین داره با خودش کلنجار میره ، لبخندی زد و به طرفش خم شد .
بوسه ای روی لبای جلو اومده اش زد و گفت : گفتم خوبم دیگه .. باید 16 روز این روند ادامه پیدا کنه .
هیونجین سری تکون داد و گفت : بریم ؟
فلیکس : بریم .
سپس هر دو در رو باز کردن و از ماشین پیاده شدن .
بعد از قفل کردن در ماشین به سمت فلیکس رفت و دست چپش رو بالا گرفت .
فلیکس متعجب به سمتش برگشت و منتظر موند تا ببینه هیونجین چیکار می خواد بکنه .
نگاهی به چشم های فلیکس انداخت و گفت : اینو میخواستم روز تولدت بهت بدم ولی هم خیلی ازش گذشته و هم وقت نشد که بدم ..
سپس دستش رو توی جیبش کرد و جعبه ی سرمه ای و مخملی بیرون کشید و گفت : واسه همین الان بهت میدمش .
و بلافاصله در جعبه رو باز کرد .
با نمایان شدن دو تا حلقه که یکی کوچکتر از دیگری بود و از جنس طلای سفید بود ، لبخندی زد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت .
هیونجین با دیدن عکس العملش ، لبخندی زد و یکی از حلقه ها که متعلق به فلیکس بود رو برداشت و جعبه رو روی کاپوت گذاشت .
نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : اجازه هست ؟
خنده ی ریزی کرد و دست چپش رو که همچنان توی دست هیونجین بود رو به حلقه نزدیک تر کرد و اجازه داد هیونجین حلقه ی درخشان رو وارد انگشت حلقه اش کنه .
با ورود حلقه به دستش ، نگاه تیزی بهش انداخت و گفت : یعنی منم باید دست تو کنم ؟
هیونجین با استرس لب زد : اگر دوست داری .
سری تکون داد و حلقه رو از توی جعبه در اورد و مثل خودش وارد انگشت حلقه ی هیونجین کرد و تا خواست عقب بکشه ، دستش توسط هیونجین کشیده شد و بوسه ای روی پوست صاف و سفیدش گذاشته شد .
لبخندی زد و گفت : بریم دیگه هیونی .. دیر شد .
و هر دو با هم راه افتادن .
همانطور که داشتن پارک بزرگ رو قدم میزدند تا بقیه رو پیدا کنن ، دختری به سمتشون اومد و رو به روشون ایستاد .
فلیکس و هیونجین متعجب به دختر چشم دوختن .
دختر خطاب به هیونجین لب زد : ام سلام . میتونم وقتتون رو بگیرم ؟
هیونجین با تخسی لب زد : خیر .
دخترک دوباره لب زد : لطفا .. از موقعی که وارد چمن ها شدید چشمم بهتون خورد و از شما خوشم اومده میشه با هم باشیم ؟
هیونجین واقعا خنده اش گرفته بود .
تکخندی زد و انگشت حلقه اش رو بالا اورد و گفت : متاسفم .
دخترک با بی شرمی لب زد : مشکلی نیست .. خیلی از مرد ها هستن که زن دارن ولی میتونن با کس دیگه ای هم باشن .
فلیکس یه ابروش رو بالا داد و با لبخندی یور به دخترک پروی مقابلش نگاه کرد .
هیونجین بلند زد زیر خنده و دست چپ فلیکس رو بالا اورد و حلقه ی کاپلیشون رو به دخترک نشون داد و گفت : ایشون همسر من هستن .. وقتی حرف میزنی یکم به اون مغز پوکت فشار بیار شاید کسی که جفت فرد مورد نظرت باشه ، همسرش یا عشقش باشه .
فلیکس خنده ی ریزی کرد و دستش رو دور ارنج هیونجین حلقه کرد و گفت : بریم عزیزم ؟
سری تکون داد و گفت : بریم عشق من .
و بی تفاوت از کنار دخترک رد شدن و راهشون رو ادامه دادن و اون رو توی خماری ول کردن .
کمی طول کشید تا بقیه رو پیدا کنن ولی به محض دیدنشون ، نارا به سمتشون دوید و خواست خودش رو توی بغل فلیکس بندازه که هیونجین روی زمین خم شد و بغلش کرد و بلند شد .
نارا با ذوق از ارتفاع پیش اومده خنده ای کرد و گفت : شلامممممم . (سلامممممم.)
فلیکس با خوشرویی و البته خنده از حرکت هیونجین برای محافظت از کمر و سوراخ اسیب دیده اش ، لب زد : سلام به روی ماهت عزیزدلم .
هیونجین با لبخند به ذوق فلیکس و سپس نارا نگاه کرد و گفت : بابایی و عموها کجان ؟
نارا با دست به درختی که کنار جدول ها بود اشاره داد و گفت : اونزا .(اونجا )
فلیکس لبخندی زد و دست ازاد هیونجین رو توی مشت فشرد و گفت : بریم عزیزم .
با لبخند تایید کرد و با نارای توی بغلش راه افتادن و به سمت اون درخت حرکت کردن .
با رسیدن بهشون ، چان سرش رو از روی پاهای سونگمینی که داشت تخمه میخورد بلند کرد و گفت : پس چرا اینقدر دیر اومدین ؟
هیونجین با غیض لب زد : سلام .
چان بی اهمیت به هیونجین گفت : فلیکس حامله نیستی ؟
خنده ای کرد و همانطور که به جونگین و البته اخرین نفر سلام میکرد گفت : نه هیونگ چه خبره .. به این زودی که نمیشه .
چان با شیطنتی که فقط سونگمین میشناخت گفت : پس چرا لنگ میزنی ؟
با اتمام حرفش ، بالشتی محکم به صورتش خورد و پایین افتاد .
با لبخند به هیونجینی که بالشت رو به سمتش پرت کرده بود نگاه کرد و گفت : چیه ؟ کردیش ؟
با اخم گفت : سونگمین چرا اینقدر باسنش گنده شده ؟ کردیش ؟
چان بدون خجالت لب زد : یس .
سونگمین ضربه ای محکم روی رون مردش زد و گفت : بچه نشسته چان .. ادم باش .
چان خوشحال خنده ای کرد و بوسه ای روی گونه ی سونگمین گذاشت و گفت : هرچی تو بگی .. ولی هیونجین گردنت چرا اینقدر کبوده ؟
جیسونگ خنده ای کرد و گفت : الان مثلا قرار بود دیگه راجب این حرفی نزنی ؟
چان ادامه داد : واقعا کنجکاوم .
روی زیر پایی نشست و فلیکس رو جلوی خودش نشوند تا به سینه اش تکیه بده و سپس لب زد : اره کردمش .. راحت شدی ؟ دفعه ی بعد زنگ می زنم اجازه می گیرم .
چان تخمه ای شکوند و بدون نگاه کردن به هیونجین گفت : خوب میکنی .
هوفی از این همه پرویی چان کشید و خواست حرفی بزنی که دست فلیکس روی رونش قرار گرفت و سعی کرد ارومش کنه .
مینهو با درخشش شی ای توی دست فلیکس لب زد : فلیکس شی ازدواج کردین ؟
فلیکس با خوشرویی لب زد : خب ما میخواییم بچه دار بشیم و اینو فقط برای مالکیت گذاشتیم نه چیزه دیگه ای .
جونگین با خوش رویی گفت : وای خیلی خوشحال شدم برات عزیزم .
لبخندی زد و تشکری کرد .
جیسونگ دست به سبدی که با خودش اورده بود برد و ساندویچ هایی که خریده بودن رو بیرون کشید و گفت : بیایین غذا بخوریم .
مینهو لب زد : زود نیست عزیزم تازه ساعت هشته .
جیسونگ با اخم گفت : من گشنمه .. تو نخور .
و سپس شروع به دادن ساندویچ ها کرد و اولین نفر گاز درشتی از نونش زد .
فلیکس خنده ی ریزی بخاطر لپ های پف کرده ی جیسونگ زد و کاغذ ساندویچ هیونجین رو باز کرد و به دستش داد .
هیونجین با لبخند ازش تشکر کرد و نون رو گرفت و نگاهش رو به فلیکس داد تا اول اون بخوره و بعد خودش شروع کنه .
فلیکس هم کاغذ دور نونش رو باز کرد و گاز ریزی از نون زد و از طعم خوبش ، سری تکون داد و با اشتها قورتش داد .
هیونجین با لبخند از خوش خوراک شدن فلیکس ، نون رو وارد دهنش کرد و شروع به خوردن کرد .
وسط غذا حرفی زده نشد و هر کس مشغول غذا خوردن و رسیدگی به زوجش بود .
فلیکس خم شد تا سس سفیدی از توی پلاستیک برداره که یقه ی باز پیراهنش ، کبودی هاش رو به نمایش چان که رو به روش نشسته بود در اورد .
با لبخند شیطانی گفت : فلیکس فکر کنم پشه خیلی بدنت رو دوست داره .
با اخم از سر نفهمیدن موضوع سرش رو بالا اورد و گفت : جونم ؟
چان اشاره ای به سینه و شکم فلیکس که انگار یه گرگ وحشی بهش حمله کرده بود ، کرد و حرفی نزد .
فلیکس با عجله نگاهش رو به جایی که چان گفته بود داد و با متوجه شدن موضوع ، سریع صاف نشست و بلوزش رو از سرشونه هاش بالا تر کشید .
هیونجین که متوجه خجالت فلیکس شد لب زد : اره اون پشه خیلی بدنش رو دوست داره .. مشکلی هست ؟
چان با شنیدن لحن جدی هیونجین صاف نشست و گفت : نه .
سری تکون داد و گفت : خوبه .
فلیکس با خجالت لبش رو گاز گرفت و خیلی نامحسوس یکی از دو دکمه ی باز پیراهنش رو بست .
هیونجین از پشت بهش نزدیک شد و توی گوشش لب زد : غذاتو بخور عزیزم .
با لبخند به هیونجین نگاه کرد و شروع به خوردن غذاش کرد .
یه لحظه با اشاره ی چان ترسید که هیونجین به لباس بازش گیر بده ولی نه تنها گیر نداده بود بلکه ازش در برابر حرفای چان هم مراقبت کرده بود .
سونگمین که دید کمی فلیکس ناراحت و معذبه ، نامحسوس رون عضله ای همسرش رو نیشگون گرفت و زیر لب گفت : بس کن دیگه .
چان سری تکون داد و چون خودش هم متوجه خجالت فلیکس شده بود دیگه حرفی نزد و غذاش رو خورد .
کمی طول کشید تا ساندویچ ها تمام بشن و این وسط فقط نارا و فلیکس بودن که کامل نخورده بودن .
کاغذ رو دور ساندویچ پیچید و خواست توی پلاستیک بزاره که هیونجین لب زد : چرا نمیخوری ؟
اب دهنش رو قورت داد و گفت : یکم حالم بده .
با اخم دستاش رو دور کمر فلیکس پیچید و گفت : چته ؟
دوباره اب دهنش رو قورت داد و گفت : حالت تهوع دارم .
نگران شده لب زد : بریم بیمارستان ؟
سری به نشونه ی منفی تکون داد و گفت : نه .. عوق .
با عوقی که زد با عجله از روی زیرپایی بلند شد و بعد از پوشیدن کفشاش به سمت سرویس ها دوید .
هیونجین نگران و مضطرب دنبالش دوید و توی زمان کمی بهش رسید .
بقیه هم با نگرانی به سرویس ها که فلیکس و هیونجین مشخص بودن نگاه کردن و چان گفت : چشه ؟
سونگمین سری تکون داد و گفت : نمیدونم .
جونگین با نگرانی داشت به فلیکس نگاه می کرد که یک دفعه فکری به ذهنش رسید و گفت : نکنه بارداره ؟
جیسونگ کمی فکر کرد و گفت : نه بابا .. مدت زیادی نیست که عمل کرده .
جونگین شونه ی بالا انداخت و لب زد : من خودم 20 روزم بود که فهمیدم باردارم .
مینهو با اخم گفت : راست میگه شاید بارداره .
سونگمین لب زد : فکر نکنم .
.
همانطور که تمام غذاهایی که خورده بود رو داشت از معده اش خالی می کرد ، اشک از چشماش میریخت و نفسش به زور بالا میومد .
هیونجین دستش رو پشت کمرش گذاشت و تا جایی که میتونست شونه و کمرش رو ماساژ داد تا اروم بشه ولی بدتر شد .
موبایلش رو از توی جیبش در اورد و شماره ی یونگهون رو گرفت .
بعد از 6 تا بوق صدای دوستش توی گوشش پیچید : جونم هیونجین ؟
با استرس لب زد : سلام .. میگم فلیکس داره همین طور بالا میاره من چیکار کنم ؟
اخمی کرد و لب زد : یعنی چی بالا میاره ؟
نگاهش رو به فلیکس که با یه نفس عمیق دیگه تمام محتویات معده اش رو خالی کرد داد و گفت : نمیدونم .. تا شام خورد بالا اورد .
یونگهون ادامه داد : چی خورده ؟
هیونجین : ساندویچ همبر .
یونگهون دوباره یونیفرم پزشکیش رو پوشید و گفت : بیارش مطب .
هیونجین باشه ای گفت و تماس رو پایان داد و موبایل رو توی جیبش هل داد .
فلیکس تمام دهنش کثیف شده اش رو شست و با دست های لرزونش شیر اب رو بست .
هیونجین اروم شونه هاش رو گرفت و گفت : بریم مطب ، یونگهون میخواد ببینت .
سری تکون داد و با چشم های خمارش که به ثانیه نکشیده بود گود شده بود ، به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین ناراحت از این حالت فلیکس اخمی کرد و بوسه ای روی چشماش گذاشت و بعد از گرفتن دستش باهم از دستشویی خارج شدن و به سمت بقیه رفتن .
چان از روی زمین بلند شد و گفت : بهتری ؟
سری تکون داد و نفس عمیقی کشید .
هیونجین لب زد : ما میریم بیمارستان و احتمالا کارمون طول بکشه .. ببخشید بابت امشب .
جیسونگ سری تکون داد و گفت : زود تر ببرش .
سری تکون داد و بعد از خداحافظی با بقیه ، همراه با فلیکس به سمت ماشین رفت و اروم روی صندلی نشوندش و کمربندش رو بست .
اب دهنش رو قورت داد و چشماش رو بست که تا رسیدن به مطب یونگهون کمی بخوابه .
هیونجین ماشین رو دور زد و سوار شد .
نگاهش رو به فلیکس که چشماش رو بسته بود داد و ماشین رو روشن کرد و به سمت مطب یونگهون حرکت کرد .
وقتی به مطب رسیدن ، از ماشین پیاده شد و به سمت فلیکس رفت .
اروم از خواب بیدارش کرد و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و بعد از قفل کردن درهای ماشین وارد سالن شدن .
منشی با دیدنشون ، لبخندی زد و گفت : اقای دکتر منتظرتونن بفرمایید .
سری تکون داد و همراه با فلیکس وارد اتاق شد .
یونگهون با دیدنشون ، از روی صندلی بلند شد و به سمتشون رفت : سلام .. بزارش روی تخت .
سری تکون داد و فلیکس رو روی تخت دراز کش کرد و موهای ریخته توی صورتش رو کنار زد .
دستکش هاش رو پوشید و به سمت فلیکس رفت .
خوشبختانه یونگهون تمام دوره های سونوگرافی و زنان و زایمان رو گذرونده بود و دیگه نیازی به سونو های دیگه نداشت .
خطاب به هیونجین گفت : برو بیرون .
سری تکون داد و پشت پرده ها ایستاد .
یونگهون با دقت دکمه های لباس فلیکس رو باز کرد و ژل رو روی شکم تمیز و سفیدش مالید و دستگاه رو برداشت و روی جایی که رحم تشکیل شده بود رو فشار داد .
فلیکس بی حال به مانیتور نگاه کرد و منتظر حرف های یونگهون موند و مدام یک چیز توی ذهنش شکل میگرفت : نکنه کیسه درست تشکیل نشده باشه و من نتونم بچه دار بشم ؟
یونگهون لحظه ای به فلیکس نگاه کرد و با دیدن صورت خیس از اشکش ، لبخندی زد و گفت : چرا گریه میکنی ؟
هقی زد و گفت : میترسم .
دوباره به مانیتور نگاه کرد و گفت : از چی ؟
فلیکس ادامه داد : از اینکه کیسه تشکیل نشده باشه و نتونم بچه دار بشم .
خنده ای کرد و گفت : کیسه کاملا سالمه نگران نباش .. هیچ مشکلی نداری احتمالا معده ات به ساندویچ حساس بوده . جای نگرانی نیست .
نفس عمیقی کشید و گفت : یعنی هیچ مشکلی نیست ؟
با لبخند تایید کرد و دستکش هاش رو توی سطل انداخت و دستمالی به فلیکس داد تا شکمش رو پاک کنه .
سپس پرده ها رو کنار زد و به سمت میزش رفت .
هیونجین به سمت فلیکس رفت و دکمه های لباسش رو دونه به دونه بست و خطاب به دوستش گفت : چیشد ؟
یونگهون لب زد : هیچی .. الکی نگرانمون کردی .. همه چیز سالمه و فقط معده اش به همبر حساس بوده .
نفسی از سر راحتی کشید و همراه با فلیکس به سمت مبل ها رفت و اروم روش نشستن .
یونگهون با دقت عینکش رو زد و همانطور که چند تا برگه رو زیر و رو می کرد گفت : چند وقت از عملت میگذره ؟
فلیکس لب زد : دو هفته .
سری تکون داد و گفت : خب پس الان دیگه باید شروع کنید .
هیونجین لب زد : امروز انجامش دادیم ولی خیلی کمرش درد گرفت .. فکر نکنم تا 16 روز دووم بیاره .
یونگهون نگاهی به فلیکس انداخت و خطاب به هیونجین گفت : من بهتون پماد میدم ولی پوزیشن هاتون خیلی مهمه .
هیونجین جدی لب زد : مثلا چه پوزیشنی ؟
یونگهون دوباره به برگه ها نگاه کرد و گفت : فلیکس شی تو چطوری راحت تری ؟
فلیکس با خجالت لب زد لب زد : پهلو .
سری تکون داد و گفت : پس از پهلو انجامش بدید .
هیونجین دستی به کمر فلیکس کشید و گفت : یونگهون ؟ امکان نداره که باردار باشه ؟
سرش رو بالا اورد و گفت : نه .. اگر بیشتر از عمل گذشته بود این احتمال رو میدادم ولی شما فقط یک یا دوبار انجامش دادین و اصلا نمیتونه باردار باشه .
سری تکون داد و گفت : خب پس یعنی مشکلی نیست دیگه ؟
یونگهون لب زد : نه ... فقط اینکه توی این مدت خیلی حواست بهش باشه هیونجین .. غذاهای بیرون رو به هیچ وجه نخور .. به هیچ وجه .. احتمالا بهشون حساس شدی .. نخوری بهتره .
فلیکس به ارومی سری تکون داد و گفت : ممنونم یونگهون شی .
یونگهون با لبخند عینکش رو در اورد و گفت : کاری نکردم که .. الانم برو یه چیزی بخور .. بدنت نباید ضعیف باشه .
هیونجین به فلیکس کمک کرد بلند بشه و خطاب به یونگهون لب زد : مرسی .. متاسفم .. خیلی نگران شدم .
از روی صندلی چرخدارش بلند شد و گفت : درک میکنم .. بالاخره شما اولین نفری نیستین که این اتفاق براشون افتاده .
دستگیره رو پایین کشید و دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت تا خارج بشه و سپس خودش خارج شد و گفت : بازم مرسی . خدافظ .
یونگهون با لبخند سری تکون داد و رفتن اون زوج جوان نگران رو نگاه کرد و وقتی که ناپدید شدن دوباره وارد اتاقش شد تا لباس هاش رو عوض کنه و بره خونش .
.
.
وقتی به خونه رسیدن ، جونگین و مینهو دم در ایستاده بودن و یه ظرف غذا توی دستشون بود .
فلیکس خجالت زده از ماشین پیاده شد و به سمتشون رفت .
هیونجین متعجب بهشون نگاه کرد و زیر لب گفت : جیسونگ دهن لق .
جونگین لبخند به لب به فلیکس نزدیک شد و اروم بغلش کرد و گفت : خوبی ؟ رفتی دکتر ؟
سری تکون داد و گفت : اره .. بهترم .. اره رفتم گفت رو دل کردم .
اخمی کرد و گفت : اهان ..
سپس ظرف غذا رو به فلیکس داد و گفت : وقتی موضوع رو به مامانم گفتم ، غذایی که برای خودش و همکاراش درست کرده بود رو داد تا بیارم برای تو .
با لبخند لب زد : واقعا شرمنده ام .. ممنونم .. حتما ازشون تشکر کن .
هیونجین پشت فلیکس ایستاد و گفت : ممنونم .. ببخشید .. مرسی که این همه راه رو اومدین .
مینهو نگاه شیطنت باری بهش انداخت و گفت : الان به زبون بی زبونی داری عذرمونو میخوای دیگه .
هیونجین خواست تایید کنه که فلیکس جواب داد : نه اینطور نیست .. لطفا بیایید بریم بالا .
متعجب و البته کمی عصبانی به فلیکس نگاه کرد و حرفی نزد .
مینهو و جونگین با لبخند به تعارف ابکی فلیکس گوش دادن و مینهو گفت : نه دیگه ما باید بریم جیسونگ و نارا خونه ان مطمئنن تا الان نارا بهونه گرفته .
جونگین تایید کرد و دوباره فلیکس رو بغل کرد و به سمت صندلی کمک راننده رفت .
مینهو هم بعد از خداحافظی از اون دو نفر سوار شد و دنده عقب گرفت و از کوچه خارج شد .
فلیکس نگاهی به هیونجین کرد و گفت : هیونجین عزیزم لطفا یکم کمتر رک باش .
با لبخند ظرف رو از فلیکس گرفت و گفت : باشه .
و با هم وارد خونه شدن .
هیونجین ظرف غذا رو روی اپن گذاشت و توی این فاصله فلیکس وارد اتاقشون شد و یک رکابی گشاد و بلند لیمویی که پهلوهاش تا کمی بالای نافش ، باز بود پوشید و از اتاق بیرون زد .
هیونجین با دیدنش ، نفس عمیقی کشید و متقابلا وارد اتاق شد و لباس هاش رو با یک شلوار ورزشی بدون پیراهن عوض کرد و از اتاق خارج شد و به سمت اشپزخونه رفت .
فلیکس با دیدنش لبخندی زد و غذا رو روی میز چید و گفت : بیا بخوریم .
هیونجین که تا خرخره پر بود گفت : تو بخور عزیزم .
فلیکس ناراحت لب زد : نمیخوری ؟
سری تکون داد و گفت : خیلی پرم .
روی صندلی نشست و گفت : حداقل پیشم بشین .
با لبخند سر فلیکس رو بوسید و گفت : باشه عزیزم .
و کنارش روی صندلی نشست و به غذا خوردنش چشم دوخت .
به محض خوردن اولین قاشق ، هومی کرد و گفت : خیلی خوشمزه است .
و قاشق دوم رو هم بلافاصله خورد و با چاپستیک کمی گوشت روی برنجش گذاشت و با چنان اشتهایی خورد که هیونجین حس کرد گرسنه اش شده .
فقط نمیدونست بخاطر دیدم اشتهای فلیکس بود یا بخاطر دیدن پهلو و زیر بغل و دست های سفید و بدون موش .
سرش رو پایین انداخت و گفت : چقدر دیگه کارت تمومه ؟
غذا رو وارد حلقش کرد و گفت : هوم ؟
هیونجین نگاهش رو از فلیکس گرفت و به پایین تنه اش که کمی شلوارش رو به جلو کش داده بود نگاه کرد و دوباره به فلیکس چشم دوخت .
فلیکس متعجب گفت : چرا ؟
هیونجین خنده اش گرفته بود : چی چرا ؟
فلیکس ادامه داد : چرا راست کردی ؟
هیونجین با جدیت لب زد : عزیزم یه نگاه به تیپت بنداز انتظار داری با این پیراهن و بدون باکسر و بدن سفید ببینمت و سیخ نکنم ؟
سری تکون داد و از اونجایی که کمرش درد میکرد گفت : ولی من گشنمه .
هیونجین لب زد : با ارامش بخور عزیزم ... تا زمانی که خواستیم بخوابیم تحمل میکنم .
سری تکون داد و دیگه حرفی نزد و غذاش رو تا اخر خورد .
بعد از اون از روی صندلی بلند شد و ظرفش رو توی سینک گذاشت تا بشوره .
همانطور که داشت شیر اب رو باز میکرد ، دستایی دور کمرش حلقه شدن و لبایی روی گردنش قرار گرفت .
ناخواسته چشماش رو بست و سرش رو روی شونه ی هیونجین گذاشت و اهی اروم از دهنش خارج شد .
هیونجین با شنیدن اه فلیکس ، چشماش رو باز کرد و شیر اب رو بست و دوباره چشماش رو روی هم گذاشت و خودش رو بیشتر به فلیکس نزدیک کرد .
جوری که عضوش بین پاهای فلیکس قرار گرفت .
فلیکس اروم لب زد : هیونجین ..
هومی گفت و بوسه ای مکنده روی گردن کبود فلیکس کاشت و زبون زد .
دستش رو روی دستای هیونجین که دور کمرش بودن گذاشت و گفت : هیونجین بزار ظرفا رو بشورم .
هیونجین دوباره صدایی از ته گلوش در اورد و با یک دست ، پیراهن فلیکس رو بالا داد و دستی به لوب باسن و پهلوش کشید .
فلیکس ناخواسته قوسی به کمرش داد تا بیشتر با مرد پشت سرش برخورد داشته باشه .
هیونجین اروم لباش رو جدا کرد و یک باره رکابی رو از تن فلیکس خارج کرد و به سمت خودش برش گردوند .
حالا فلیکس کاملا برهنه بود و هیونجین تنها با یک شلوار ورزشی رو به روش ایستاده بود .
دوباره دستاش رو به لوب های باسن فلیکس رسوند و از هم فاصله داد و توی دستاش فشردشون .
فلیکس اه بلندی کشید و روی پاهاش ایستاد و دستاش رو دور گردن مردش حلقه کرد و لباشون رو بهم رسوند و ناخواسته و ناگهانی و بدون هیچ برنامه ریزی قبلی به هم وصل شدن و توی هم لولیدن و با هزار زحمت خودشون رو به اتاق و تخت مشترکشون رسوندن و عشق بازی بی نظیر و نفس گیری رو شروع کردن .



طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now