part 31

1.3K 198 45
                                    

چنل تلگرام

@SKZ-8Some +18




توی خونه روبه روی تلویزیون نشسته بود و در حال مشروب خوردن بود که زنگ در به صدا در اومد .
پاهاش رو از روی میز برداشت و به سمت در رفت .
بدون نگاه کردن از توی چشمی ، در ضد سرقت رو باز کرد و نگاهش رو به رو به رو داد .
با دیدن خانم هوانگ ابرویی بالا انداخت و گفت : به به .. زن دایی عزیز .. حالتون چطوره .
با اتمام حرفش از چارچوب کنار رفت تا خانم هوانگ وارد بشه .
به محض ورود بدون اینکه پا به سالن بزاره ، به سمت جیهون برگشت .
نگاه غمگینی بهش انداخت و بلافاصله جلوی پاهاش زانو زد .
جیهون متعجب قدمی عقب رفت و گفت : داری چیکار می کنی ؟
با لحنی پر از بغض و ناراحتی لب زد : خودت می دونی زانو زدن برای زنی که سالها از کسی بزرگتره خیلی سخته .. من اومدم التماست کنم .. اومدم ازت خواهش کنم دست از سر زندگی مینهو و جیسونگ و فلیکس و هیونجین برداری .. اونا عاشق همن .. تو که به چیزایی که می خواستی رسیدی .. شرکتت رو توی امریکا داری .. با دروغت که حتی خوده منم باور کرده بودم تونستی هیونجین رو نابود کنی و انتقام بگیری پس دیگه چی می خوای ؟ ازت خواهش می کنم راحتشون بزار ... خواهش می کنم .
و صدای قهقه ی بلند جیهون ساکتش کرد : باورم نمیشه خانم هوانگ یا نه بهتره بگم خانم هان اعظم داره برای دوتا بچه التماس می کنه . خیلی خودتو خورد کردی ازت انتظار نداشتم زندایی جونم .. انتقام ؟ من هنوز کامل از هوانگ هیونجین انتقام نگرفتم .. تا زمانی که مامان و بابام مثل یه نوکر دارن توی خونه ی اون عوضی زندگی می کنن ، من به ازار و اذیتم ادامه می دم .
خانم هوانگ : ولی اونا فکر می کنن تو مردی .. تو حتی فامیلیتم عوض کردی تا هیونجین نفهمه پسر کی هستی ... پدرت و مادرت با دیدنت توی عمارت جا خوردن ولی حرفی نزدن یعنی نمی تونستن حرفی بزنن ...
بازم خنده ی بلندی و ناگهانی جیهون بلند شد .
خواست حرفی بزنه که ایفون زنگ خورد .
با دیدن مادرش ، زیرچشمی و با یک نیشخند به خانم هوانگ نگاه کرد .
درب پارکینگ رو باز کرد و منتظر شد تا زنگ واحدش خورده بشه .
خانم هوانگ که دید این اصرار ها فایده نداره و فقط خودش رو خورد کرده از روی زمین بلند شد و به سمت در رفت .
داشت کفشاش رو می پوشید که زنگ واحد به صدا در اومد .
جیهون پوزخندی زد و در رو باز کرد .با باز شدن در ، عصبی وارد خونه شد و ضربه ی محکمی به گونه ی پسرش زد : پسره ی احمق .. من بهت گفتم زندگیاشون رو نابود کنی بعد تو کاری کردی که بیشتر بهم وابسته بشن ؟
خانم هوانگ با چشمایی که گشاد تر از این نمی شدن به خانم سونگ نگاه کرد و گفت : ت .. تو می دونستی جیهون زنده است ؟
خانم سونگ ترسیده نگاهش رو از پسرش گرفت و به زن برادر سابقش و البته ناتنیش داد .
نگاه از خانم هوانگ گرفت و به جیهون داد .
جیهون با لبخند شونه ای بالا انداخت و خودش رو کنار کشید .
خانم سونگ دوباره نگاهش رو به خانم هوانگ داد و گفت : اوه .. متاسفم که بهت چیزی نگفتم .
خانم هوانگ : ولی .. تو .. تو چطور میتونی اینکار رو با فلیکس بکنی ؟ مگه .. مگه اون چه بدی بهت کرده ؟
پوزخند صدا داری زد و به خانم هوانگ نزدیک شد : من کاری به اون پسره ی احمق ندارم .. من با اون هوانگ هیونجین کار دارم و بهت قول می دم تک تک عزیزاش رو جوری می کشم که یک لحظه هم لباس سیاه از تنش خارج نشه .. اول همه هم اون پسره رو می کشم تا راه رو برای ورود شکوه مندانه ی پسرم باز کنم .
خانم هوانگ : ولی .. ولی تو که خیلی فلیکس رو دوست داشتی .
خانم سونگ بار دیگه بلند خندید و یک دفعه جدی شد .
با دیدن جیهون که همراه با دوتا چاقو داشت خیلی اروم به خانم هوانگ نزدیک میشد گفت : نقش بازی کردن خیلی برام سخت بود .. حتی نقش بازی کردن برای همسرمم برام سخت بود ولی چه میشه کرد ؟ من راحتی و اسایش پسرم رو به هیچ چیز ترجیح نمیدم ... مهربونی و اشکایی که برای لی فلیکس ریختم همش دروغ بود ...مطمئن ب ...
خانم هوانگ با عجله و داد گفت : من همه چیز رو به هیونجین می گم نمیذارم زندگیش رو بهم بریزی .. نمیذارم زندگی پسرم رو نابود کنی .
و اولین قدم رو برداشت هم به سوی در و هم به سوی مرگ ..
...................................................................................................................................................
فلیکس با داد خطاب به هیونجین که حریفش توی بازی منچ بود گفت : هیونجین به مسیح اگر منو سونگمین ببازیم امشب باهات سکس نمیکنم .
جیسونگ و چان و سونگمین خنده ی بلندی از این حرف کردن .
هیونجین با تعجب به حرکات هول شده ی فلیکس نگاه کرد و خنده ی ریزی کرد .
مینهو که متوجه سستیش شد ، با جدیت گفت : هیونجین .. هیونجین باور کن به زورم می تونی بکنیش ولی اگر ببازیم همه مرغ سوخاری می خورن و من و تو برنج خالی .
هیونجین لبخندی به روحیه رقابت طلبی اون دوتا زد و حرفی نزد .
همانطور که داشتن بازی می کردن ، هیونجین عدد دو رو اورد .
مهره ی فلیکس دقیقا با اون عدد خورده می شد .
هیونجین زیر چشمی نگاهی به فلیکس کرد و واقعا دلش نیومد که بزنش برای همین مهره ی مینهو رو حرکت داد .
مینهو با داد گفت : خاک تو سر حشریت .
تموم حضار توی سالن به جز فلیکس و مینهو چنان بلند خندیدن که گلوهاشون درد گرفت .
تاس بعدی رو فلیکس باید میاورد و از قضا عدد چهار که تنها مهره ی مینهو که دم خونه اش بود و تا یک قدمی بردن بود رو تونست بزنه .
مینهو نگاه برزخیش رو بین فلیکس و هیونجین تاب داد و گفت : جیسونگ بیا این برادرت رو جمع کنننن .
جیسونگ که خودش نزدیک بود کیش و مات بشه توسط چان هیونگ گفت : مینهو حواسمو پرت نکن ببازم تو تا یک هفته نمیتونی سکس کنی نه یک شب .
به وضوح دهن مینهو بسته شد .
هیونجین خنده ی ریزی کرد و تاس انداخت و عدد شش رو اورد .
با لبخند به فلیکس نگاه کرد و با دیدن چشماش که از استرس دو دو میزدن ، دلش ضعف کرد .
دوباره تاس رو تاب داد تنها عدد یک کافی بود تا برنده بشه و فلیکس و سونگمین رو از غذا محروم کنه .
ولی خب به قول مینهو وقتی که دید هیونجین با تقلب داره تاش رو میندازه تا عدد یک رو نیاره : بسوزه پدر عاشقی .
فلیکس با لذت به عدد پنج هیونجین نگاه کرد و از ذوق زیاد محکم دستاش رو به هم کوبید .
اینبار نوبت سونگمین بود .. اون مهره ای داخل نداشت ولی به فلیکس توی تاس انداختن کمک می کرد .
فقط عدد 6 لازم بود تا برنده بشن که دست بر قضا سونگمین اوردش و برنده شدن .
فلیکس با خوشحالی جیغ بلندی کشید و خودش رو توی بغل سونگمین پرت کرد .
مینهو عصبی به هیونجین که با لذت و عشق به فلیکس نگاه می کرد ، چشم دوخت و منچ رو توی صورتش پرت کرد : خر .. اخه شتر دراز ... حشرییی بدبخت .. امشب رو باید گرسنه بخوابیم هوانگ هیونجین .
هیونجین با خنده مهره ها رو از روی خشتک شلوارش برداشت و گفت : یک شب غذا نخورم بهتره یا سکس نکنم ؟
مینهو هوفی کشید و از روی زمین بلند شد و به سمت جیسونگ رفت .
جیسونگ با خوشحالی به رابطه ی مینهو و هیونجین که عین سابق شده بود نگاه میکرد و دقیقا همون لحظه بود که چان از این غفلت استفاده کرد و جای مهره های جیسونگ رو عوض و کیش و ماتش کرد .
بنگ چان : هی هان جیسونگ .. کیش و مات .. هههههه .
جیسونگ با تعجب نگاهش رو از اون طرف سالن گرفت و به صفحه ی شطرنج داد .
با داد گفت : هیونگ من مطمئنم به هیچ عنوان کیش و مات نمیشدمممم .
بنگ چان ابرویی بالا داد و گفت : فعلا که شدی .. با مرغ سوخاری بای بای کن پسر قشنگم .
مینهو با حرص گفت : هان جیسونگ من تموم امیدم برای غذا به تو بود .
جیسونگ عصبی از روی صندلی بلند شد و گفت : ولی من از همون اول هیچ امیدی به تو نداشتم .
چان با صدای بلند خندید و از روی صندلی بلند شد : من برم .. شما دعوا کنید .
مینهو با حرص و دقیقا مثل قبل ، با پا زد توی باسن چان و گفت : ببند .
چان با دیدن سونگمین که داشت بهش می خندید رگ غیرتش گل کرد و سعی کرد خودی نشون بده .
سینه سپر کرد و به مینهو نزدیک شد : تو الان چی کار کردی ؟
مینهو ابرویی بالا داد و اونم متقابلا سینه سپر کرد : زدم تو کونت .
فلیکس که نمی دونست اینا همش شوخیه به سمت هیونجین رفت و گفت : هیونجین دارن دعوا می کنن ؟
نگاهش رو به سمت پسری که با نگرانی بهش نگاه میکرد داد .
دستش رو دور کمرش حلقه کرد و گفت : نه عزیزم دارن شوخی می کنن .. همیشه همین بوده .. نگران نباش .
نفسش رو بیرون داد و گفت : هوف خیالم راحت شد .
هیونجین نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید اون چهارتا در گیرن ، دستش و دور گردن فلیکس گذاشت و گونه اش رو به طرف خودش هل داد .
فلیکس سرش رو برگردوند و با دیدن نگاه خیره ی هیونجین روی لباش ، نگاهی به اطراف انداخت و وقتی توجهی از کسی ندید ، روی نوک پاهاش بلند شد و لباش رو روی لب های هیونجین گذاشت و از همون اول زبونش رو وارد کرد .
هیونجین با لبخند از حرفه ای شدن فلیکس توی بوسه ، کمرش رو خم کرد و گردنش رو کج تر کرد .
زبونش رو روی زبون هیونجین کشید و از داخل به دیواره های لپش ضربه میزد و زبونش رو روش می کشید .
جیسونگ برای یه لحظه به عقب برگشت و با این صحنه مواجه شد .
با ارنج به پهلوی سونگمین زد و گفت : به لپ هیونجین نگاه کن .
سونگمین لبخندی از دیدن اون دو زد و با دیدن زبون فلیکس که مدام باعث میشد لپ هیونجین به بیرون کشش پیدا کنه ، صورتش رو جمع کرد و اروم گفت : توی این چندسال زندگیم با چان یکبارم اینطوری نبوسیدیم همو ..
جیسونگ : منو مینهو هم اینقدر حرفه ای نبودیم .. این دوتا دست هرچه حشریه بدبخته از پشت بستن .
مینهو و چان که دیگه واکنشی از همسراشون ندیدن ، دست از کشتی گرفتن برداشتن و نگاهشون رو به جایی که اون دو بهش خیره شده بودن ، دادن .
مینهو با عجله هینی کشید و دستش رو روی چشمای چان گذاشت و اروم گفت : نبین برای بچه ها ضرر داره .
ولی چان با شیطنت ، کمرش رو خم کرد و از زیر دست مینهو بهشون نگاه کرد .
با کم اوردن نفس ، دستش رو روی سینه ی هیونجین گذاشت و کمی هلش داد .
هیونجین بوسه ی اخر رو با صدا به زبون و لب پایین فلیکس زد و ازش جدا شد و با لبخند خیسی لب هاش رو با شستش ، کنار زد .
جیسونگ و سونگمین به سرعت به سمت مینهو و چان که با پایان بوسه خودش رو دوباره مشغول کشتی گرفتن جاوه داده بودن ، برگشتن و ریز خندیدن .
هیونجین توی این چند وقت به شدت حشری شده بود و یک بوسه از فلیکس میتونست به سرعت ارضاش کنه .
.
هنگام شام ، هر کس پیش زوج خودش نشسته بود و در حال غذا خوردن بودن ولی این وسط مینهو و هیونجین و جیسونگ فقط برنج میخوردن و سه تایی دیگه مرغ سوخاری با سیب زمینی و سس .
مینهو با عصبانیت ضربه ای به پای هیونجین که با ارامش داشت میخورد زد و گفت : همش تقصیره توعه .
فلیکس با عجله گفت : مینهو شی نزنیش .. اش درد گرفت .
مینهو پشیمون از کارش ، سرش رو خم کرد و گفت : متاسفم .
فلیکس برای در اوردن حرص مینهو ، با لبخند به هیونجین نگاه کرد و تیکه ای از سینه ی سوخاری شده رو روی برنج معشوقش گذاشت و گفت : بخور عزیزم .
جیسونگ با داد گفت : این نامردیه ... یعنی فقط من و مینهو اینجا اضافیم ؟
فلیکس با بدجنسی خندید و گفت : میخواستین یکیتون برنده بشه تا بتونین بخورین .
جیسونگ با حرص خواست حرفی بزنه که مینهو با لوسی تمام دستش رو دور گردنش حلقه کرد و گفت : ولشون کن عزیزم .. کنار تو برنج خوردن برای من مثل خوردن همبرگره .
هیونجین خنده ای کرد و با صدا بلند گفت : سونگ ..
اقای سونگ وارد سالن شد و گفت : بله قربان .
هیونجین : مرغ سوخاری های بیشتری بیار و برنج ها رو جمع کن .
جیسونگ با خوشحالی دستاش رو به هم کوبید و گفت : مینهو بالاخره ماهم داریم به مرغ سوخاری می رسیم .
مینهو به شوخی اشکای نداشته اش رو از روی صورتش کنار زد و نگاهش رو به مرغ سوخاری ها داد : بالاخره قراره منم شما رو بخورم .
فلیکس با تعجبب به مینهو نگاه کرد .. اون هیچ وقت اینطوری و اینقدر شوخ طبع مینهو رو ندیده بود .
هیونجین نگاهش رو به فلیکس که داشت خیره و با لبخند به مینهو نگاه می کرد ، داد و اخمی کرد .
به سمتش خم شد و گفت : چرا غذاتو نمی خوری ؟
فلیکس با لبخند بهش نگاه کرد و گفت : هیونجین .. من تا حالا این وجهه مینهو شی رو ندیده بودم ... خیل باحالن .
اخمش غلیظ تر شد . با لحنی محکم لب زد : غذاتو بخور .
فلیکس با تعجب بهش نگاه کرد .
بهش نزدیک شد و گفت : هیونجین .. ازم ناراحتی ؟
هیونجین : غذاتو بخور .
فلیکس نگاهی به بقیه که مشغول بودن انداخت . دوباره به هیونجین نزدیک شد و دستش رو از زیر میز روی رونش گذاشت و جوری که فقط هیونجین بشنوه گفت : من حرف بدی زدم ؟
هوفی کشید و نگاهش رو به فلیکس داد .
با دیدن چشم های معصومش ، اخمی کرد و گفت : نه عزیزم .. غذاتو بخور سرد میشه .
مقاومت در برابر چشمای فلیکس واقعا براش سخت بود بخاطر همین به سرعت گاردش رو پایین میاورد .. مطمئن بود هرکسی جای فلیکس بود تا الان با لگد داغونش کرده بود .
وقتی دید فلیکس بازم داره بهش نگاه می کنه ، دستش رو توی موهاش فرو برد و گفت : غذاتو بخور عزیزم .
فلیکس بغض کرده بود .. نمی دونست چرا هیونجین ازش ناراحت شده ..
از روی صندلی بلند شد و گفت : من الان بر می گردم .
تمام حضار با تعجب به فلیکس که داشت از سالن خارج می شد چشم دوختن .
هیونجین اهی کشید و قاشق رو توی بشقابش رها کرد و از روی صندلی بلند شد : شما بخورید ما الان میاییم .
و بلافاصله از سالن خارج شد .
سونگمین نگاهش رو به چان داد و گفت : دعواشون شد ؟
جیسونگ لبخندی زد و گفت : نه .. هیونجین یکم بیش از حد روش حساس شده ... فلیکس حتی نمی تونه از کسی تعریف کنه .
سونگمین : چطوری ؟
جیسونگ : داشت به هیونجین می گفت مینهو خیلی باحاله و اون عصبی شد و بهش بی محلی کرد .
مینهو اخمی کرد و گفت : بهش اعتماد نداره ؟
جیسونگ : چرا .. خیلی بهش اعتماد داره ولی حساسیتش بیشتر از اعتمادشه .
.
در دستشویی رو باز کرد و وارد شد .
تا خواست در رو ببنده ، هیونجین هلش داد و متقابلا وارد اتاقک شد .
دستش رو زیر چونه ی فلیکس گذاشت و گفت : چرا اینقدر حساسی فلیکس ؟ گفتم که چیزی نشده .
فلیکس اخمی کرد و سعی کرد بغضش رو قورت بده : تو یک دفعه بهم بی محلی می کنی بعد میگی چیزی نشده ؟ هزار بار بهن نگفتم متنفر از اینکه بهم بی محلی کنی ؟ مگه من چیکارت کردم هیونجین ؟ چرا نمیتونم از یکی تعریف کنم یا حتی نمی تونم لباسی که دوست دارم بپوشم ؟ همش داری گیر میدی بهم .. سونگمین و چان و جیسونگ و مینهو که ازدواج کردن اینقدر بهم گیر نمیدن که تو به من گیر میدی .. تا می خوام لباسی که دوست دارم رو بپوشم میگی نه اینجاش فلانه اونجاش بهمانه .. خسته شدم دیگه .. عه .. هق .. مثلا الان فکر کردی من به مینهو شی همسر دوست صمیمیم چشم دارم ؟ دیونه ای هیون ؟ چرا وقتی خودم یکی رو دارم باید دنبال بقیه بیوفتم ؟ مگه من هرزه ام ؟
جمله ی اخر رو در حالی گفت که صداش به شدت لرزید و بغضش ترکید .
هیونجین اخمی کرد و گفت : این چرت و پرتا چیه فلیکس .. من بهت اعتماد دارم دیونه .. دفعه ی اخرت باشه همچین اسم مزخرفی رو روی خودت میذاریا ..
به فلیکس نزدیک شد و دستاش رو دور کمر و گردنش حلقه کرد و محکم بغلش کرد : تو که می دونی من زبونی بلد نیستم ابراز علاقه کنم .. فکر می کردم با این کار ها دارم علاقه ام رو بهت نشون میدم .. نمی دونستم بدت میاد عزیزم .. متاسفم .. دیگه راجب لباس بهت گیر نمیدم .. ببخشید .. ولی خب لطفا قبول کن توهم اگر جای من بودی و من اینطوری نگاه کسی می کردم ناراحت میشدی .. من بهت اعتماد دارم ولی بخاطر بیماری که سالها داشتم نمیتونم شکاک بودنم رو کنار بزارم .. همانطوری که اخلاق گندم رو درست کردی این شکاک بودنم رو هم برام درست کن .. میتونی ؟
فلیکس جوابی نداد .
هیونجین با ناراحتی نفس عمیقی کشید و دستش رو از گردن به موهای لخت و بلوند فلیکس رسوند و گفت : تو که میدونی من روانی بیش نیستم .. واقعا قراره با پدر بچت اینطوری رفتار کنی ؟ حس میکنم از بچه بیاد توی زندگیمون دیگه منو یادت میره .
بین گریه ، خنده ای کرد و دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و گفت : دیونه .
هیونجین لبخندی از شنیدن صدای خنده ی فلیکس زد و گفت : تو نفس منی .. همه کس منی .. با هر قطره اشکی که میریزی حس میکنم یکی از رگای قلبم پاره میشه .. لطفا داغونم نکن با گریه هات .
بینیش رو بالا کشید و گفت : اوه .. هوانگ هیونجین نمیتونستم اینقدر رمانتیکی ..
نیشخندی زد و گفت : تازه توی تخت رمانتیک ترم میشم ... برو خداراشکر کن هیونگات اینجان وگرنه الان داشتی زیرم ناله می کردی .
چان با داد و بدجنسی گفت : خب حالا .. فعلا که هستیم .. اگر میشه بیایید بیرون تا من برم جیش کنم .
فلیکس با خجالت پیشونیش رو به گردن هیونجین چسبوند و گفت : خجالت کشیدم .
هیونجین با لذت سر خم کرد و لباش رو به لب های فلیکس رسوند و گفت : عاشقتم خجالتی من .
...................................................................................................................................................
صبح روز بعد جیسونگ با نگرانی از پله ها پایین اومد ..
ساعت از 11 ظهر گذشته بود و خانم هوانگ نه تنها برنگشته بود خونه ، موبایلش رو هم جواب نمیداد .
مینهو با دیدن جیسونگ که با نگرانی داشت از خونه بیرون میزد ، از سالن بیرون اومد و گفت : جیسونگ ؟ چیشده عزیزم ؟
همانطور که داشت کفشاش رو می پوشید و از نگرانی اشک میریخت گفت : مامان موبایلش رو جواب نمیده .
مینهو اخمی کرد و گفت : میدونی کجا رفته ؟
جیسونگ سری به نشونه ی ندونستن تکون داد و گفت : مینهو بیا بریم دنبالش بگردیم .. میترسم بلایی سر خودش اورده باشه .
مینهو لبخندی برای ارامش جیسونگ زد و گفت : باشه عزیزم بریم .
عقب گرد کرد و خواست از پله ها بالا بره که لباس بپوشه که موبایل جیسونگ زنگ خورد .
لبخندی زد و گفت : دید الکی نگران بودی عزیزم .
جیسونگ نفس راحتی کشید و موبایلش رو از توی جیبش در اورد . با دیدن شماره ی ناشناسی ، اخمی کرد و جواب داد : بله .
ناشناس : سلام .. هان جیسونگ شی ؟
جیسونگ : بله .. خودم هستم .
ناشناس : من از بیمارستان باهاتون تماس میگیرم .. شما نسبتی با خانم هوانگ جینا دارید ؟
نگاه ترسیده اش رو به مینهو داد و گفت : ب .. بله مادرم هستن .. اتفاقی افتاده ؟
ناشناس : متاسفانه ایشون رو دیشب توی رودخانه ی هان درحالی که شناور بودن پیدا کردن .. دو ضربه چاقو خورده و خونه زیادی از دست داده بودن .
جیسونگ سست کرد ..
هینی کشید و روی زمین نشست و گفت : الان .. الان حالش چطوره ؟ حال مامانم چطوره ؟
ناشناس : متاسفم اما بیمار ساعت 12 شب فوت شدن .
*********************************************************************************************************های های .
اینم از پارت 31 .
ممنونم که دنبالش میکنید .
شرط برای آپ پارت بعد ۴/۸k


طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now