part 27

1.5K 206 118
                                    

سلام .
این پارت از ادامه ی پارت 26 هست پس اگر یادتون رفته تیکه اخر پارت قبل رو بخونید تا بهتر متوجه این پارت بشید .
فلیکس با لبخند بوسه ای روی لب های هیونجین گذاشت و گفت : ولی من دوست دارم دختر باشه .. یه دختر تپلی ولی مثل تو ...
با انگشت شست نوازشی نصیب خال زیر چشم چپ هیونجین کرد و گفت : دوست دارم یه خال دقیقا مثل این زیر چشمش باشه .
لبخندی از طرز تفکر فلیکس زد و گفت : اگر دختر شد اسمش رو چی میخوای بزاری ؟
فلیکس اخم با نمکی کرد و گفت : یعنی اگر دختر شد ، باباش نمیخواد اسمش رو انتخاب کنه ؟
هیونجین لبخندی به اخم فلیکس زد و گفت : معلومه که برای دخترمم اسم میذارم .
فلیکس با شیطنت ابرویی بالا انداخت و روی لب های هیونجین زمزمه کرد : مثلا اسمش رو چی میذاری ؟
انگشت شست و اشاره اش رو زیر چونه اش گذاشت حالت متفکری به خودش گرفت و گفت : هیونا .
خنده  عصبی کرد و با مشت اروم به اب توی وان کوبید و باعث شد قطرات بلند شده از اون روی صورت هیونجین بریزه .
با غیض گفت : من قراره 9 ماه توی شکمم نگهش دارم بعد اسمی مثل تو رو براش انتخاب کنیم ؟
مکثی کرد و ادامه داد : این یکم نامردی نیست ؟
هیونجین اخمی کرد و با کف دست اب های روی صورت و مژه هاش رو کنار زد و گفت : اگر اسپرم من نباشه ، هیچ بچه ای هم رشد نمیکنه .. پس هرچی که من میگم .
فلیکس با حرص گفت : نوچ .. من قراره 9 ماه نگهش دارم پس من میگم اسمش چی باشه .
هیونجین با همون اخم روی پیشونیش گفت : مثلا چه اسمی قشنگ تر از هیونا پیدا میشه ؟
فلیکس کمی فکر کرد و با چهره ی ناراحت به سمت هیونجین برگشت و گفت : پیدا نکردم .
هیونجین بوسه ای روی لبای اویزونش گذاشت و گفت : اینقدر با این لبات دلبری نکن .. یه وقت دیدی من مردم .
فلیکس خنده ی ریزی کرد و گفت : پاشو سریع حموم کنیم بریم بخوابیم .. خیلی خسته ام .
هیونجین سری تکون داد و بعد از فلیکس از وان خارج شد .
همونطور که فلیکس دمای اب دوش رو تنظیم میکرد ، هیونجین به سمت قفسه ی شامپوها رفت و شامپوی مورد علاقه ی فلیکس رو بیرون کشید و به سمتش رفت .
فلیکس رو که الان زیر دوش ایستاده بود تا خیس بشه و دستش رو توی موهاش تکون میداد ، از زیر اب بیرون کشید و کمی شامپو روی سرش ریخت .
اروم یکی از چشم هاش رو باز کرد و به چهره ی جدی هیونجین نگاه کرد و گفت : کدوم شامپوعه ؟
هیونجین نگاه ریزی به چشم های فلیکس انداخت و بلافاصله نگاه رو به موهاش داد و گفت : همونیه کخ بوشو دوست داری .
فلیکس کمی بو کشید و با اطمینان چشماش رو بست .
هیونجین با دقت موهای فلیکس و دور گوشش رو شامپویی کرد و بعد از گرفتن بازوش زیر دوش بردش و تموم کف های روی سرش رو شست .
بازم به سمت قفسه رفت و لیف و شامپو بدن رو بیرون کشید و به سمت فلیکس رفت .
فلیکس با عجله از دستش گرفت و گفت : تو برو سرت رو بشور تا زود بریم بخوابیم .. خودم لیف میکشم .
هیونجین که حسابی خسته شده بود سری تکون داد و شروع به شستن موهای خودش کرد .
با اتمام استحمامشون ، دوتا ربدوشامبر برداشت و به سمت فلیکس رفت .
یک از ربدوشامبر ها رو تن فلیکس کرد و دیگری رو خودش پوشید .
در حموم رو باز کرد و دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت تا خارج بشه .
فلیکس با عجله مثله یه بچه ای که عروسک مورد علاقه اش رو دیده به سمت تخت دوید و زیر لحاف سفید قایم شد .
هیونجین لبخندی زد و به سمت کمد لباسی رفت .
با کسری برای خودش و فلیکس بیرون کشید و به سمت تخت رفت .
قبل از ورود به تخت باکسر رو پوشید و کمربند ربدوشامبر رو کمی باز کرد تا ازاد بخوابه .
یه زانوش رو روی تخت گذاشت و نشست . باکسر رو به سمت فلیکس گرفت و گفت : بپوش عزیزم .
فلیکس به سرعت روی تخت نشست و بعد از گرفتن با کسر از هیونجین پوشیدش و دوباره دراز کشید .
به پهلو سمت هیونجین خوابید و دستاش رو باز کرد .
هیونجین خنده ای کرد و متقابلا به سمت فلیکس دراز کشید و محکم توی بغل گرفتش و بعد از گذاشتن یه بوسه روی موهای خیسش و کشیدن کلاه ربدوشامبر روی سرش ، خوابید .
...................................................................................................................................................با زنگ خوردن الارم گوشیش ، تکونی خورد و به سختی روی تخت جا به جا شد تا الارم رو خاموش کنه .
با دیدن ساعت 10:30 دقیقه هوفی کشید و از روی تخت بلند شد .
به سمت جعبه ی قرص ها که روی میز گوشه ی اتاق بود رفت و مسکن و قرص ضد عفونت رو بیرون کشید و به سمت تخت رفت .
با صدای گرفته از خواب زمزمه کرد : مینهو .. مینهو من بلند شو عزیزم وقت قرصاته .
مینهو که خوابش به شدت سبک بود ، از خواب بیدار شد و اروم روی تخت نشست .
در حالی که فقط یکی از چشماش باز بود و موهای نارنجیش توی هوا بودن به جیسونگ لبخند زد و گفت : صبحت بخیر عزیزم .
جیسونگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت : صبح توعم بخیر . قرص هات رو بخور تا بریم پایین صبحانه بخوریم .
مینهو سری تکون داد و جیسونگ بلافاصله پس از تایید او از روی تخت بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی قدم تند کرد .
بعد از قورت دادن قرص با اب ، لیوان رو روی پاتختی گذاشت وخیلی اروم از روی تخت بلند شد .
بدنش هنوز به شدت درد داشت و باید حتما مراعات میکرد .
به سمت دستشویی قدم های اهسته ای برداشت و تا خواست در رو باز کنه جیسونگ بیرون زد و مسواکش رو به سمتش گرفت .
مینهو با لبخند گفت : میخواستم بیام بهت بگم مسواکمو بدی .
همونطور که مسواک رو توی دهنش میچرخوند ، خنده ای کرد و با لحنی که به سختی میشد ازش اصوات رو شنید گفت : پس این مشخصه که تله پاتی داریم .
مینهو مسواک رو گرفت و شروع به شستن دندون هاش کرد و همزمان برای تایید حرف جیسونگ سرش رو اروم بالا و پایین کرد .
.
با اتمام مسواک و عوض کردن لباس هاشون با لباس های مهمان که توی کمد بود ، از اتاق خارج شدن و به سمت سالن غذاخوری رفتن .
خانم هوانگ با دیدنشون لبخندی زد و خطاب به مینهو گفت : بهتری عزیزم ؟
مینهو با کمک جیسونگ روی صندلی نشست و گفت : خیلی بهترم .. البته همه ی این ها به خاطر مسکنیه که کنارمه .
خانم هوانگ با تعجب گفت : اسم اون قرص چیه ؟
مینهو خنده ای کرد و گفت : جیسونگ .
با خجالت ارنجش رو به پهلوی مینهو کوبید و لبخند دندون نمایی نصیب مادرش کرد .
خانم هوانگ لبخند مادرانه ای زد و گفت : اشتی کردین ؟
مینهو اروم سری تکون داد و جیسونگ برای ادامه دار نشدن بحث گفت : مامان .. هیونجین و فلیکس کجان ؟ نگو که هنوز خوابن .
اقای سونگ و چند خدمتکار به همراه ظرف های غذا وارد سالن شدن .
اقای سونگ با لبخند احترامی گذاشت و گفت : رفتن بیرون .
جیسونگ با تعجب به سونگ نگاه کرد و گفت : نگفتن کجا میرن ؟
اقای سونگ سرش رو به طرفین تکون داد و گفت : به من حرفی نزدن .
و خطاب به خدمتکار ها که کارشون پایان یافته بود گفت : بریم .
و بلافاصله راه افتاد و با همراهانش از سالن خارج شد .
خانم هوانگ لبخندی زد و قاشق رو از روی میز بلند کرد و توی سوپ سبزیجاتش فرو برد و همانطور که نگاهش به سوپ بود گفت : فلیکس و هیونجین خیلی بهم وابسته شدن ..
غذای توی دهنش رو قورت داد و حرف مادرش رو تایید کرد .
مینهو اهی کشید و گفت : امیدوارم همیشه همینطوری بمونن .
خانم هوانگ نگاه ناراحتی بهش انداخت و گفت : با وجود جیهون همه چیز خراب میشه .
جیسونگ دست از خوردن کشید و گفت : نباید بزاریم جیهون و هیونجین همدیگه رو ملاقات کنن .
خانم هوانگ قاشق رو توی بشقاب ته گود رها کرد و گفت : درسته عزیزم .. اما چجوری ؟
جیسونگ اخمی کرد و خواست جواب بده که مینهو گفت : باید هیونجین و فلیکس رو بفرستیم به مسافرت .. اگر هیونجین علاقه ی بیشتری نسبت به فلیکس پیدا کنه دیگه به جیهون نگاه هم نمیندازه ... فلیکس تا الان خوب تونسته خودش رو توی دل هیونجین جا کنه من مطمئنم از پس ادامه ی راه هم بر میاد .
خانم هوانگ با لبخند سری تکون داد و گفت : درسته .
...................................................................................................................................................روی صندلی های سالن انتظار نشسته بود و توجهی به نگاه دخترا و زنای باردار یا بدون بار نمیکرد .
از استرس زیاد تموم گوشه های ناخن ها و ناخن هاش رو خورده بود و یکی از پاهاش رو روی زمین میکوبید .
به منشی که اسم نفر بعدی رو خوند نگاه کرد و بلافاصله نگاهش رو به وردی داد .
با دیدن هیونجین که گوشی به دست داشت به سمتش میومد لبخندی زد . از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت و گفت : چیشد ؟
هیونجین با دیدن چهره ی فلیکس که رنگش مثل گچ شده بود اخمی کرد و دست راستش رو گرفت .
سرمای بیش از حد دستاش هیونجین رو اخمو تر و عصبانی تر کرد .
با صدای اروم ولی عصبی در گوش فلیکس گفت : چرا اینقدر دستات سرده ؟
فلیکس لبخند دلربایی زد و دل هیونجین رو نرم کرد و گفت : یکم ترسیدم .. فکر کنم فشار و قندم اومده پایین .
هیونجین اهی کشید و بعد از گرفتن دست فلیکس به سمت میز منشی رفت و گفت : ببخشید کی نوبت ما میرسه ؟
منشی نگاهی به هیونجین انداخت و گفت : اسمتون ؟
فلیکس جلو اومد و گفت : لی فلیکس .
منشی لبخندی زد و گفت : بله بله دکتر کیم گفتن وقت اخر رو براتون بزارم تا با دقت بیشتری بهتون رسیدگی کنن .
هیونجین با جدیت گفت : ممنونم .. پس من همسرم رو میبرم بیرون یکم هوا بخوره ..
با شنیدن لفظ همسر از دهن هیونجین توی دلش غوغایی به پا شد .
با لبخند دست هیونجین رو اروم فشرد و سعی کرد نگاهی به اطرافیان که داشتن حرف های چرت میزدنن نکنه : چقدر زشت ... دوتا پسر باهم ... اینا توی مطب دکتری که مال زنان و زایمانه چی میخوان ؟
شاید میخوان بچه دار بشن ... هههه فرضش کن مثلا فردا با یه شکم گرد ببینمش وای چه مسخره ..
نمیدونم چرا جوونای امروزی اینطوری شدن ...
با همین هرزه گری هاشونه که پسرای خوشتیپ و خوشگل و قد بلند رو ماله خودشون میکنن دیگه .
با شنیدن حرف دختر جوانی که روی صندلی درست کنارشون نشسته بود ، بغضی کرد و اشک توی چشم هاش جمع شد .
هیونجین با عصبانیت دستش رو روی میز چوبی منشی کوبید و خطاب به دختر گفت : اول اینکه حرف دهنت رو بفهم ... هرزه تویی که با وجود حلقه نداشتن توی دستت اومدی برای چکاپ بارداری دوما همسر من هرزه نیست ... سوما وقتی نمیتونی فرق هم جنس گرارو با هم جنسباز بفهمی پس ببند اون دهن شل شده ات رو .. چهارمن تو غلط بی جا میکنی درباره ی زندگی مردم تز بی جا میدی ... بارداری یه پسر ؟ هه اینقدر براتون غریبه ؟ پس باید خطاب به همتون بگم که واقعا از اجتماع و همه چیز عقبید ..
و خطاب به زنی 8 ماهه گفت : الان تویی که روی این صندلی نشستی به امید اینکه فقط بچه ات بدنیا بیاد و توی اغوش خودت و شوهرت بزرگ بشه ، چه فرقی با همسر من داری ؟ هان ؟ ماهم دوست داریم بچه دار بشیم ... مادر بودن فقط نگهداشتن بچه توی شکم یک زن نیست .. مادر رو به کسی میگن که با تموم وجود برای فرزندش از خود گذشتی کنه .. اینو بدونید مادر بودن فقط مختص زنان نیست .
با اتمام حرفاش ، دست فلیکس رو که توی دستش بود محکم تر گرفت و از مطب بیرون زد .
با خروج از مطب فلیکس اب بینیش رو بالا کشید .
هیونجین با اخم به سمتش برگشت و با دیدن صورت خیس فلیکس ، خواست داد بزنه که یاد بیماری فلیکس افتاد .
به سمت ماشین که کنار جدول پارک کرده بود قدم برداشت . با رسیدن به یک قدمی درب کمک راننده ، دکمه ی باز شدن قفل ریموت رو فشرد و در های ماشین با صدایی باز شدن .
در ماشین رو باز کرد و فلیکس رو توش نشوند . خم شد و نگاهی به صورت خیس و قرمز فلیکس کرد .
اهی کشید و در رو بست .
همونطور که ماشین رو دور میزد نگاهش به بستنی فروشی خورد .
از ماشین دور شد به سمتش رفت .
بستنی توت فرنگی شکلاتی و وانیلی کاکائویی گرفت و به سمت ماشین قدم برداشت .
فلیکس بدون توجه به نبود هیونجین اشک میریخت و به رو به رو نگاه میکرد .
هیونجین در رو باز کرد و توی ماشین نشست . هر دو بستنی رو با یه دستش گرفت و در ماشین رو بست .
با لبخند به فلیکس نگاه کرد و سعی کرد خشمش رو کنترل کنه .
با لحن اروم و مردونه ای گفت : واسه عشقم بستنی گرفتم .. پس چرا بهم نگاه نمیکنه ؟
فلیکس اهی کشید و اشکاش رو با پشت دست پاک کرد .
لبخند مصنوعی زد و به سمت هیونجین برگشت .
بستنی توت فرنگی شکلاتی رو از دستش بیرون کشید و گفت : ممنونم عزیزم .
هیونجین با شست اشک فلیکس رو که اماده ی چکیدن بود از چشمش کنار زد و گفت : چرا خودت رو بخاطر چند تا ادم بی مصرف اذیت میکنی ؟
فلیکس اهی کشید و سرش رو پایین انداخت .
دو انگشتش رو زیر چونه اش گرفت و سرش رو بالا اورد و فلیکس رو مجبور کرد به چشم هاش نگاه کنه ..
با صدایی که بغض توش بود و چشم هایی که رو به خیسی میرفتن زمزمه کرد : میدونستی طاقت گریه هات رو ندارم ؟ میدونستی دیدن اشکات حتی از دیدن مرگ مادرم هم سخت تره .. لطفا تموم کن اشک ریختن رو .. این چشم های خوشگلت رو برای دیدن بچه مون و طبیعت و من نگه دار .. چرا میخوای بخاطر چند تا ادم گریه کنی و سوی چشمت رو از دست بدی ؟ یعنی ارزش حرف های اونا از دیدن من و بچه مون بیشتره ؟
فلیکس اه لرزونی کشید و گفت : معلومه که نه هیونجین .
هیونجین با همون تن صدا و لحن بغض دار ولی اینبار با گونه های خیس گفت : پس گریه نکن ... عذابم نده با اشکات .
فلیکس نفس لرزنی از دیدن اشک های هیون کشید و هین ارومی کرد تا نفسش برگرده .
با پشت دست اشک های هیونجین رو کنر زد و گونه هاش رو از اون مایع شور پاک کرد و با بغضی که گلوش رو به درد می اورد گفت : تو رو به مسیح قسمت میدم گریه نکن هیونجینی .
هیونجین اهی کشید و دستش رو پشت گردن فلیکس حلقه کرد و توی بغل کشیدش و گفت : باشه عزیزم .. توهم گریه نکن ... میخوای دیونه ام کنی ؟ کاری نکن کل این بستنی رو بمالم به صورتت و لیست بزنم .
فلیکس در حین گریه ، خنده ای کرد و گفت : باشه دیگه گریه نمیکنم ... بیا بستنیامونو بخوریم اب شدن .
هیونجین دستش رو ازاد کرد و فلیکس از بغلش خارج شد و صاف روی صندلیش نشست .
بستنی رو بالا اورد و از تیکه ای که اب شده بود و داشت میریخت لیسی زد .
بستنی رو که پایین اورد ، دور لب هاش تمام قهوه ای شده بود .
هیونجین که تمام مدت داشت فلیکس رو نگاه میکرد ، با دیدن دهن کثیفش تکخندی زد و توجه فلیکس رو به خودش جلب کرد .
همونطور که نون بستنی رو میجوید با تعجب گفت : چیه ؟
هیونجین دستمالی از توی جعبه ی دستمال کاغذی کند و جلوی فلیکس گرفت .
فلیکس با فهمیدم ماجرا به سرعت دستمال رو گرفت و دهنش رو پاک کرد .
هیونجین لبخندی زد و شروع به خوردن بستنیش کرد .
.
ساعت از 12 ظهر گذشته بود و هنوز خبری از کیم یونگهون دوست صمیمی و دکتر قهار زنان و زایمان نشده بود .
فلیکس اهی کشید و گفت : هیونجین خسته شدم .. خوابم میاد .
هیونجین نگاهی به فلیکس انداخت و لبخند عاشقانه ای زد .
موهای فلیکس رو که توی پیشونیش ریخته بودن رو کنار زد و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد .
با دیدن اسم خطاب به فلیکس گفت : یونگهونه .
انگار یه سیم برق بهش وصل کردن . با عجله روی صندلی صاف نشست و منتظر به هیونجین نگاه کرد .
گلوش رو صاف کرد و ایکون سبز رو زد : الو ؟ ... اوکی الان میاییم .
فلیکس با تعجب گفت : چه مکالمه ی کوتاهی .
هیونجین خنده ای کرد و گفت : پاشو بریم داخل مطب .
فلیکس با خوشحالی گفت : ایول .
و بلافاصله همزمان از ماشین پیاده شدن و به سمت مطب قدم برداشتن .
با رسیدن به اتاق یونگهون ، منشی لبخندی زد و گفت : بفرمایید تو .
فلیکس هم متقابلا لبخندی زد و گفت : ممنونم .
هیونجین بدون اهمیت دادن به منشی در رو باز کرد و دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و باهم وارد اتاق شدن .
یونگهون با دیدن هیونجین لبخند دندون نمایی زد و گفت : به به .. اقای هوانگ چه خبر از این طرفا ؟
هیونجین لبخندی زد و به سمتش رفت . دست دراز شده ی یونگهون رو گرفت و گفت : سلام .. چطوری رفیق ؟
دست هیونجین رو توی دستش فشرد و گفت : عالی .
فلیکس با خجالت جلو اومد و گفت : سلام .
یونگهون با تعجب به فلیکس نگاه کرد و گفت : سلام .
و سپس خطاب به هیونجین گفت : چقدر شبیه جیهونه .. ای لعنتی گشتی گشتی یکی رو پیدا کردی که جای جیهون رو برات پر کنه ؟ خودتم میدونی هیچ کس نمیتونه جای جیهون باشه ... هرچی نباشه تو و اون در روز 4 بار سکس میکردین ... هیچ وقت حرفایی که با ذوق راجبش بهم میگفتی رو یادم نمیره .
این حرفا رو به شوخی و با خنده و بدون یاد اوردن حضور فلیکس گفت ولی فلیکس کاملا جدی و با چشمایی که اشک داشت توش میجوشید به چشم های ناراحت و سر کمی خمیده ی هیونجین خیره شد .

************************************************************************************************* های کیوتی ها .
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
لطفا نظر و ووت بدید تا پارت بعدی اپ بشه همه چیز به تعداد نظرات و ووت های شما بستگی داره ..
طلسم روز به روز داره کامنت هاش کمتر میشه .. و این برای منی که با سخت ترین شرایط دارم مینویسم خیلی ناراحت کننده است ...لطفا جبرانش کنید ..
دوستتون دارم و ممنونم که تا اینجای داستان باهامید .. امیدوارم از بقیه اش هم لذت ببرید .
شرط برای آپ پارت بعد ۴ k

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now