part 35

1.3K 176 15
                                    

چنل تلگرام
@SKZ-8Some +18





یک هفته از زمانی که توی بیمارستان بستری بود می گذشت .
دردش نه تنها کم نشده بود بلکه بیشتر و بیشتر هم شده بود .
یونگهون بخاطر تماس های مکرر هیونجین مدام به بیمارستان میومد حال فلیکس رو چک می کرد تا خیال هیونجین رو از سالم بودنش راحت کنه .
سرش روی بالشت تکونی خورد و از خواب پرید .
با چشم های خمار اطراف رو نگاه کرد و با ندیدن هیونجین ، ابتدا نفس عمیقی کشید و سپس به سمت موبایلش رفت .
شماره ی هیونجین رو گرفت و منتظر جوابش موند .
بعد از یک بوق جواب داد : جونم ؟ بیدار شدی زندگی ؟
لبخندی زد و گفت : سلام .. کجایی هیون ؟
در اتاق رو باز کرد و گفت : اینجا .
فلیکس با دیدنش لبخند خسته ای زد و موبایل رو پایین اورد .
هیونجین هم متقابلا خنده ای کرد و پلاستیک های توی دستش رو روی میز گذاشت .
فللیکس با کنجکاوی به نایلون ها نگاه کرد و گفت : اینا چین ؟
کتش رو روی صندلی اویزون کرد و رو به روی فلیکس نشست و گفت : پاستیل .. کمپوت .. ابمیوه .. بسکوییت .. بستنی و ...
فلیکس مثل بچه هایی دو ساله ، چشماش برق زد .
با لحن مشتاقی گفت : یونگهون اجازه داده بخورم ؟
کمپوت رو باز کرد و با قاشق گیلاسی بالا اورد و به سمت دهن فلیکس گرفت و گفت : اره .. گفت از امروز هر چی خواستی میتونی بخوری ..
قاشق رو وارد دهنش کرد و با ولع شروع به جویدن کرد .
دستش رو زیردهنش گرفت و هسته رو بیرون انداخت .
هیونجین بشقاب پلاستیکی از روی میز برداشت و جلوی فلیکس گرفت تا هسته رو توی ظرف بریزه .
قاشق دوم و سوم هم به فلیکس داد و با لذت و لبخند و البته چاشنی عشق فراوون بهش نگاه کرد .
فلیکس اخمی کرد و گفت : خودتم بخور هیون .
از توجه فلیکس لبخندش رو گسترده تر کرد و گفت : من فعلا نمی خوام تو بخور .. توی این یه هفته هیچی نخوردی .
اهی کشید و گفت : وای هیونجین خیلی دردناکه دردش . حس می کردم هر لحظه قراره بمیرم .
دستش رو توی موهای فلیکس کرد و از پیشونیش کنار زد و گفت : ثانیه به ثانیه این دردات رو برات جبران می کنم نفس من .. راستی یونگهون گفت می تونی حموم کنی .. می خوای بری ؟
پلاستیک پاستیل رو باز کرد و گفت : وای اره .. نمی دونم چطوری تا الان تونستی بودن کنار منو تحمل کنی .. خودم حالم داره از بوی بدنم به هم می خوره .
خنده ی ریزی کرد و گفت : تو توی تمام حالتا برای من خوشبو ترینی ... بخور تا بریم حموم .
سری تکون داد و تا اخر پاستیل و ابمیوه و کمپوت رو خورد .
هیونجین از روی تخت بلند شد و تمام پلاستیک های خالی رو توی سطل اشغال انداخت و به سمت پاکتی که توجه فلیکس بهش جلب نشده بود رفت .
فلیکس اروم و با احتیاط روی تخت نشست .. درد داشت ولی الان خیلی از روز های دیگه بهتر شده بود ... اروم پاهاش رو روی زمین گذاشت و ایستاد .
هیونجین با لبخند و البته شک گفت : فلیکس ؟
سرش رو بالا اورد و به هیونجین که دستاش رو پشت سرش قایم کرده بود ، نگاه کرد : هوم ؟
به یک قدمیش که رسید ، دستاش رو بیرون اورد و خرس سفید رو روی به روی فلیکس گرفت و گفت : خوشگله ؟
فلیکس متعجب به خرس سفیدی که یک قلب قرمز بین دستاش بود ، نگاه کرد و با فکر کردن به بچه ای که هنوز به وجود نیومده بود گفت : هیونجین .. این ..این خیلی خوشگله .
سپس عروسک رو از هیونجین گرفت و محکم توی بغل فشردش .
هیونجین خوشحال از عکس العمل فلیکس ، لب گزید و گفت : خوشحالم خوش ..
با دیدن اشک فلیکس ، حرفش رو نیمه رها کرد .
دستش رو زیر چونه ی فلیکس گذاشت و سرش رو بالا اورد و گفت : چیشده ؟ بدت اومد ازش ؟
با پشت دست اشکش رو پاک کرد و اب بینیش رو بالا کشید . لبخند خجلی زد و گفت : نه .. فقط به فکر به بچه ای که بین دستای من و تو بزرگ شه باعث شد گریه ام بگیره و احساساتم به هم بریزه .
لبخند مهربونی و عاشقانه ای زد .
فلیکس رو توی بغلش گرفت و بوسه ای به موهای چربش زد و گفت : میدونستی من حاضرم برای این ذوق و تک تک اشکات جون بدم لی فلیکس من ؟
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : تو هم میدونی من حاضر به خاطرت دنیا رو عوض کنم ؟
دوباره سر فلیکس رو بوسید و گفت : میدونم .
.
.
چند وقتی میشد که از خونه ی هیونجین بیرون زده و به خونه ی خودشون اومده بودن . جیسونگ مشغول اشپزی کردن بود که مینهو در رو باز کرد و وارد خونه شد .
با لبخند و البته کفگیر به دست به سمت مینهو اومد و گفت : سلام عزیزم .. امروز زود اومدی .
لبخند خسته ای زد و گفت : سلام .. اره .. امشب مهمون داریم جیسونگ .
اخمی کرد و گفت : کی ؟
کتش رو روی رخت اویز دم در اویزون کرد و گفت : جونگین داره میاد پیشمون .
متعجب ابرویی بالا داد و گفت : خوش اومد .
و به سمت اشپزخونه رفت ولی با حرف بعدی مینهو کمی مکث کرد : قراره با بچه اش بیاد .
با گذشت چند ثانیه و نگرفتن جواب از جیسونگ ، دوباره به حرف اومد : می دونم دل خوشی ازش نداری بخاطر هیونجین و فلیکس و حتی من که بخاطر بچه اش تن به هر کاری دادم ولی لطفا باهاش مهربون باش .
سیب زمین ها رو از توی روغن خارج کرد و توی بشقاب ریخت و گفت : یا لی مینهو .. اونطوری که تو فکر می کنی من سنگدل نیستم .. این روی سنگدلی منو فقط تو و اون پسره دیدن .
خنده ای کرد و گفت : الان باید خوشحال باشم که این روی بدت رو فقط به من نشون دادی یا ناراحت ؟
و با این حرفش به وضوح جیهون رو به چپش گرفت .
دستاش رو از پشت دور کمر جیسونگ حلقه کرد و منتظر جوابش موند .
سرش رو تکون داد تا موهاش به هوا پرتاب بشه و بعد لب زد : خوشحال باش .. چون این نشون میده تو برای من خاصی .
بوسه ای سریع و شتاب زده روی گردن پسر کوچیکتر زد و گفت : چون تو گفتی خوشحالم .
با لبخند سری تکون داد و گفت : راستی چیشده که جونگین می خواد با دخترش بیاد ؟
از جیسونگ جدا شد و همانطور که به سمت اتاق می رفت لب زد : گفت میخواد دخترش رو به همه نشون بده .. دیگه از مخفی کردنش خسته شده .. مامانش هم که نیستش پس خودش تنها شده واسه همین می خواد یه حامی داشته باشه .. می ترسه یه دفعه بلایی سر دخترش بیاد و کسی نباشه که به دادش برسه .
جیسونگ با صدایی بلند برای شنیدن مینهو لب زد : راستی پدر بچه کجاست ؟
از اتاق خارج شد و روی مبل نشست . تلویزیون رو روشن کرد و گفت : نمیدونم .. اتفاقا جونگین گفت میخواد بیاد از اول تا اخر ماجرا رو بگه ... انگار یه خبرایی از بابای نارا به دستش رسیده .
...................................................................................................................................................
با کمک هیونجین روی تخت نشست و همانطور که موهاش رو خشک می کرد گفت : اوفیش .. هیونجین حالم داشت از خودم به هم میخورد .. امشب با خیال راحت کنارم بخواب .. بوی خوب می دم .
همانطور که با حوله ی سفید کوچکی موهاشو خشک می کرد گفت : بهت گفتم که تو توی تمام حالات برای من خوش بو ترینی ..
روی تخت مخصوص به خودش نشست و گفت : فلیکس ؟
به سمت هیونجین برگشت و گفت : هوم ؟
با عجز و جدیت لب زد : دعا کن این یه هفته زود نگذره .. خیلی تشنه ی لمستم .
لب پایینش رو گزید و نگاهش رو از هیونجین گرفت .
هم دوست داشت شیطنت کنه و هم دوست داشت پشت سایه ی معصومیتش مخفی بشه و در اخر این شیطنت بود که پیروز میدون شد : خب چرا لمسم نمی کنی ؟
با ناباوری به سمت فلیکس برگشت و گفت : تازه همین امروز دردت کم شده .. همینم کم مونده بخاطر ضربه های من دوباره دردات شروع بشن .
لبخندی زد و گفت : یونگهون گفت کیسه در حال تشکیله و فقط یکم دیگه مونده تا تشکیل کاملش .. چرا بهش زنگ نمی زنی تا ببینی می دونیم سکس کنیم یا نه ؟
چشماش رو با حرص بست و گفت : بیشتر از این تحریک و امیدوارم نکن ... اگر یه وقت اجازه نده من با این دیک راست شده چیکار کنم ؟
حالت متفکری به خودش گرفت و گفت : اونموقع با دست می رسم به دادت .
ابروش رو بالا داد و به سمت فلیکس خیز برداشت .
چونه اش رو گرفت و بوسه ای روی لبای خوش فرمش گذاشت و گفت : بعد از عملت شیطون شدی لی فلیکس .. حس می کنم فلیکس معصومم با اثر اون بی هوشی ها از بین رفته .
لبخند دندون نمایی زد و بینیش رو به بینی هیونجین کشید و با خوشرویی مالیدشون به هم و لب زد : فقط زنگ بزن به یونگهون .
هیونجین بدون معطلی ازش فاصله گرفت و بدون توجه به ساعت که عقربه هاش ده شب رو نشون می دادن ، موبایلش رو برداشت و با دوستش تماس گرفت .
بعد از پنج تا بوق جواب داد : جانم هیونجین ؟
با لبخند گفت : سلام چطوری ؟
یونگهون : بد نیستم .. جانم ؟ بازم فلیکس دردش گرفته ؟
لبش رو گاز گرفت و گفت : نه این دفعه من درد دارم .
اخمی کرد و گفت : چیشده ؟
هیونجین بدون خجالت گفت : میتونیم سکس کنیم ؟
پوزخند یونگهون حتی از پشت گوشی هم شنیده میشد : نمیتونی یه هفته ی دیگه صبر کنی ؟
هیونجین به فلیکس که داشت دوباره موهاش رو خشک می کرد نگاه کرد و گفت : واقعا نه .
لبخند به دوست بدون کنترلش زد و گفت : خب من گفتم تا دو هفته ولی کیسه داره زود تشکیل میشه .. میتونی سکس داشته باشی ولی اروم چون هنوز مونده تا بخیه هاش جوش بخوره و اینکه توش کام نکن .. اگرم دردش خیلی زیاد بود دیگه دخول نکن هیونجین ... اون الان انرژی بدنش کم شده اگر کامم بشه خیلی خسته میشه .
سری تکون داد و گفت : حواسم بهش هست .. خب من برم دیگه .
خنده ی بلندش از پشت تلفن به گوش فلیکس هم رسید : برو عجول .. خداحافظ .
لب گزید و بعد از خداحافظی با یونگهون ، موبایلش رو روی پاتختی گذاشت و به سمت در رفت .
کلید رو توی در چرخوند و در رو قفل کرد .
فلیکس با لبخند گفت : قبول کرد ؟
دستاش رو باز کرد و قبل از ورود به تخت ، فلیکس رو که روی تخت نشسته بود بغل کرد و گفت : اره .
فلیکس هم متقابلا دستش رو دور کمرش حلقه کرد و سرش رو توی گودی گردن تا سرشونه ی هیونجین مخفی کرد .
همین نفس های گرمش برای تحریک کردن بیشتر هیونجین کافی بود .
دستش رو توی موهای خیس فلیکس فرو کرد و گفت : دراز بکش تا بیام .
فلیکس با لبخند دستاش رو باز کرد و از اغوش هیونجین بیرون اومد .
با احتیاط روی تخت دراز کشید و منتظر به هیونجین که به سمت کوله اش می رفت ، نگاه کرد .
هیونجین کمی توی کیفش گشت و بالاخره تیوپی که میخواست رو پیدا کرد .
از توی کیف درش اورد و به سمت فلیکس برگشت و با شیطنت گفت : خوشحالم نیازمون شد .
با دیدن روان کننده ی توی دست هیونجین ریز خندید و بی طاقت لب زد : زودباش هیونجین .
سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد و به سمت تخت رفت .
اینبار به جای تخت خودش روی تخت فلیکس و کاملا چسبیده بهش ، دراز کشید .
تیوپ رو بالای سر فلیکس گذاشت و دستش رو از زیر گردن فلیکس رد کرد و با دست دیگه اش ، گونه اش رو گرفت و سرش رو بالا داد .
اروم لباش رو روی لب های منتظر فلیکس گذاشت و اروم هر دو تا لبش رو مکید .
باورش نمیشد لبای فلیکس رو مکیده .. توی این یه هفته به زور جلوی خودش رو گرفته بود تا نبوسش .
فلیکس بی طاقت تر از همیشه ، دستاش رو توی موهای هیونجین فرو کرد و سرش رو به خودش فشرد .
از ارامش هیونجین حس بوسه عصبی شده بود .. اگر اون کاری نمی کرد پس خودش دست به کار می شد .
با ولع لب بالای هیونجین رو مکید و زبونش رو وارد دهنش کرد .
اروم ردیف بالا و سپس پایین دندون های تمیز و سفید هیونجین رو زبون زد و توی دهنش ناله کرد .
هیونجین که دید ارامش به درد نمی خوره ، نیمی از بدنش رو روی فلیکس انداخت ولی سنگینیش رو نه . سپس لب پایین فلیکس و زبونش رو گیر انداخت و جوری مکید که فلیکس اینبار با درد ناله ای کرد و اتصال لباشون رو قطع کرد .
خواست حرفی بزنه که هیونجین دوباره لباشون رو به هم متصل کرد و لبای خوش طعم فلیکس رو بوسید و مکید و لیسید .
فلیکس که دید کاملا بیکار نشسته ، یکی از دستاش رو از توی موهای هیونجین بیرون اورد و به پایین هدایت کرد .
با رسیدن به عضو هیونجین ، دستش رو روش گذاشت و از روی شلوار نوازشش کرد .
وقتی دست فلیکس روی عضوش قرار گرفت و بیضه هاش توسطش مالیده می شد ، نمیتونست روی بوسه تمرکز کنه پس اتصال لباشون رو قطع کرد و اروم و با احتیاط فلیکس رو به پهلو خوابوند جوری که صورتاشون کاملا روبه روی هم قرار داشت .
فلیکس سرش رو پایین انداخت و دستش رو از شلوار و باکسر هیونجین رد کرد و اینبار بدون هیچ مزاحمتی عضوش رو مالید .
هیونجین با لذت سرش رو روی بالشت گذاشت و هیسی کشید .
فلیکس از کی تا حالا اینقدر توی کار با دستش حرفه ای شده بود ؟
انگشت شستش رو روی شیار وسط عضو هیونجین کشید و ناله رو طلبید .
هیونجین بدون هیچ اراده ای روی صداش ، ناله ای کرد و دوباره به پهلو چرخید و بوسه ی جدید رو شروع کرد .
بی اختیار دستش رو روی باسن فلیکس گذاشت و وارد شلوارش کرد .
دستش رو وارد چاک باسنش کرد و سوراخش رو کمی نوازش کرد .
هنوزم مثل قبل تنگ و پذیرای دیک هیونجین بود .
بدون اراده و همانطور که لب های فلیکس رو می بوسید ، بند اول انگشت اشاره اش رو وارد سوراخش کرد و باعث شد فلیکس یک دفعه بالا بپره و زخمش تیر بکشه .
لباش رو از روی لبای هیونجین برداشت و دستش رو روی دستش گذاشت .
هیونجین نگران لب زد : چیشد ؟ دردت گرفت ؟
سرش رو پایین انداخت و گفت : نه فقط خیلی یه دفعه ای بود .
با لبخند بوسه ای روی سر فلیکس گذاشت و گفت : ببخشید .. دست خودم نبود .
سرش رو بالا اورد و به چشم های مهربون هیونجین نگاه کرد و گفت : دردکت می کنم .. فقط بیا زودتر شروع کنیم .
سری تکون داد و پیشونی فلیکس رو بوسید .
خطاب به فلیکس لب زد : به کمر بخواب و پاهاتو باز کن .
فلیکس اروم پوزیشنی که هیونجین می خواست رو اجرا کرد .
لوب رو از بالا سر فلیکس برداشت و بالشت خودش رو زیر کمر فلیکس جا داد تا باسنش رو بالا بیاره .
با احتیاط شلوار فلیکس رو از پاهاش خارج کرد و کمی پاهاش رو باز تر کرد .
در تیوپ رو باز کرد و انگشت وسط و اشاره رو به روان کننده اغشته کرد و تیوپ رو کنار گذاشت .
دستش رو روی بالشت فللیکس گذاشت و لباش رو روی لب های منتظرش گذاشت و همزمان با انگشت اشاره اش ، حرکات دورانی به دور سوراخ فلیکس میزد .
بعد از چند ثانیه اروم انگشت اشاره اش رو وارد سوراخ صورتی و تمیزش کرد و لباش رو برداشت تا صدای اه فلیکس رو بشنوه .
دستش رو روی بازو های عضله ای مردش گذاشت و لب زد : اه هیونجین ..
لحن شهوت انگیز فلیکس باعث شد لرزی توی دیکش حس کنه .
با ارامش لب زد : جونم ؟
انگشتش رو بیرون کشید و دوباره وارد کرد و بعد از چهار بار ورود و خروج انگشت وسطش رو هم وارد کرد .
فلیکس هینی از درد کشید و ملافه ی سفید زیرش رو توی هر دوتا مشت ظریفش فشرد و اشکی ریخت .
هیونجین نگران دست از حرکت انگشت هاش کشید و روی صورتی فلیکس خم شد : جونم ؟ درد داری ؟
همانطور که دستاش می لرزید گفت : فعلا خوبه فقط زود تر شروع کن .
سری تکون داد و انگشتاش رو خارج کرد و عضوش رو با مایع روشون خیس کرد تا ورودش اسون تر بشه .
دوباره خم شد و بوسه ای روی لبای نیمه باز و چشمای فلیکس زد و با دست عضوش رو به سمت ورودی فلیکس هدایت کرد .
دیکش کاملا سیخ شده بود و مطمئن بود با ده دقیقه کوبیدن توی فلیکس و بوسیدنش به راحتی ارضا میشه ولی تا کلاهک عضوش وارد شد ، فلیکس هقی زد و گفت : هیونجین تو رو خدا درش بیار .
حالا که توی فلیکس بود و به راحتی میتونست هوسش رو خالی کنه ، باید کنار می کشید ؟
معلومه که کنار می کشید .
راحتی و درد نکشیدن فلیکس خلی مهم تر از هوس مسخره و زود گذرش بود .
اروم عضوش رو از فلیکس خارج کرد و با دستمال سوراخش رو تمیز کرد و شلوارش رو بالا کشید .
بالشت رو از زیر کمرش بیرون کشید و پتو رو روی تنش فیکس کرد .
عضو خودش رو هم تمیز کرد و شلوارش رو بالا کشید .
درد داشت ؟ خب به درک .. وقتی فلیکسش داشت درد می کشید اصلا براش مهم نبود .. بعد با فکر و خیال به فلیکس میتونست خودش رو خالی کنه .
فلیکس هقی زد و به هیونجین که توی سکوت داشت خودش رو برای خواب اماده می کرد نگاه کرد .
اینبار هق بلند تری زد و گفت : هیونجینا .
اینقدر صداش اروم بود که خودشم نشنیدش ولی فکر کرد هیونجین ازش ناراحته و محلش نمیده .
به زور روی تخت نشست و از پشت هیونجین رو بغل کرد و گفت : من .. هق هق .. من معذرت می خوام .. تو رو به مسیح قسمت میدم ازم ناراحت نباش .. هق هق .. اصلا بیا ادامه بده .. هق هق تحملش می کنم .
هیونجین متعجب بهش نگاه کرد و گفت : فلیکس چی داری می گی عزیزم ؟ ناراحت چی زندگی من ؟
کاملا به سمت فلیکس چرخید و گونه هاش رو گرفت و اشکاش رو پاک کرد .
بوسه ای روی هر دوتا چشمش زد و گفت : بسه دیگه .. وقت برای سکس زیاد هست .. الان بهتری ؟
هقی زد و سری تکون داد .
خیلی اروم روی پاهای هیونجین نشست و سرش رو روی سینه اش گذاشت .
به وضوح برامدگی عضو هیونجین رو زیر پاهاش حس می کرد وهمین باعث شد بدتر هق بزنه و هیونجین رو بترسونه : چیه عزیزم ؟ درد داری ؟
سرش رو بالا اورد و لبای لرزونش رو روی لبای هیونجین گذاشت و دستش رو روی عضوش کشید .
هیونجین متعجب خواست عقب بکشه که فلیکس با دست ازادش محکم گردنش رو گرفت و اجازه ی دور شدن بهش رو نداد .
وقتی دید فلیکس کوتاه نمیاد ، دست از تقلا کشید و چشماش رو بست و همانطور که لب های فلیکس رو به بازی می گرفت روی حرکات دستش تمرکز کرد تا خیلی زود ارضا بشه و همین طور هم شد چرا که بعد از پنج دقیقه توی باکسرش ارضا شد و توی گردن فلیکس ناله ی بلندی سر داد .
فلیکس راضی از ارضا کردن هیونجین ، لباش رو روی سینه ی بیرون زده از پیراهنش داد و مک عمیقی بهش زد تا رد این رابطه ی نصفه نیمه رو هک کنه .
هیونجین هم به تبعیت از اون ، گاز ریزی از گردن فلیکس گرفت و گردنش رو مارک کرد .
.
فردای اون رو باشنیدن صدای پیام های متعددی که براش میومد ، از خواب بیدار شد و برای بیدار نشدن فلیکس ، موبایلش رو سایلنت کرد و وارد برنامه شد .
با دیدن شماره ی ناشناسی اخمی کرد و نفس عمیقی کشید .
وقتی پیام اول رو خوند ، نگاه رو به فلیکس داد و لبش رو با نگرانی گزید .
(سلام هیونجین من )
فهمیدن این موضوع که شخص پشت تلفن کسی جز جیهون نیست برای هیونجین سخت نبود .. بخصوص حالا که فهمیده بود عشق سابقش زنده اس و داره توی خیابون های سئول پرسه میزنه .

های های .
اینم از پارت 35 .

مرسی که دنبالش می کنید و دوستش دارید .
اگر غلط املایی داشت صمیمانه ازتون معذرت میخوام .
شرط برای آپ پارت بعدی ۵/۸کا




طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now