part 26

1.7K 218 70
                                    

لبخند غمگینی زد و از روی پاهای هیونجین بلند شد .
همونطور که داشت به سمت پله ها میرفت ، هقی از بین لب های لرزونش خارج شد .
هیونجین نگاهش رو به کمر و شونه ی خمیده ی فلیکس داد و اهی کشید .
از روی مبل بلند شد و به سمت پله ها رفت .
فلیکس وارد اتاق شد و روی تخت دراز کشید .
بدون اینکه پتو رو روی خودش بگیره ، توی خودش خم شد و شروع به هق هق زدن کرد .
حتی از پشت در هم تونست صدای هق هق های فلیکس رو بشنوه .
اروم وارد اتاق شد و نگاهش رو به فلیکس که روی تخت میلرزید و گریه میکرد داد .
اروم روی تخت خزید و دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد .
فلیکس دستش رو روی دست هیونجین گذاشت تا از خودش جداش کنه ولی هیونجین محکم تر توی اغوش خودش حلش کرد .
فلیکس با صدای لرزونی گفت : ولم .. هق هق .. کن . هق هق .
هیونجین روی تخت نشست و اه بلندی کشید .
با یه دست فلیکس رو روی تخت نشوند و روبه روش نشست .
سرش رو پایین انداخت و به هق زدن ادامه داد . اونقدر از هیونجین بخاطر سکوتش ناراحت بود که حاضر نمیشد توی چشم هاش نگاه کنه .
با پشت دست اشک های فلیکس رو که ذره ذره داشتن قلبش رو اب میکردن پاک کرد و گفت : دیونه ای ؟ اولا که جیهون مرده .. دوما من چرا باید کسی که وجودم به وجودش بنده رو از خونه بیرون کنم ؟ سوما من فکر میکردم تو سایه ی جیهونی ولی اینطور نبود .. اون سایه ی توعه .. از موقعی که پا توی این خونه گذاشتی ، من یکبار هم به دیدن جیهون نرفتم .. اگر اون قلب من بوده تو الان شش و مغز منی .. قلب فقط یه تلمبه است .. ولی شش منبع تنفسه .. مغز فرمان های بدنه که اگر نباشه قلبم کار نمیکنه .. چرا خودت رو اینطوری بخاطر چیزی که الان دیگه وجود نداره ناراحت میکنی ؟
فلیکس سرش رو بالا اورد و توی چشم های هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با دیدن لب های خیس و لرزون و حلقه هایی اشکی که چشم هاش رو براق کرده بود ، توی یه حرکت ناگهانی فلیکس رو به سمت خودش کشید و لب هاش رو روی لب های خیسش گذاشت .
با ولع لب پایینش رو میبوسید و به ثانیه نمیرسید سراغ لب بالاش میرفت .
فلیکس که تا الان چشم هاش باز بود و به دیوار پشت سر هیونجین نگاه میکرد و اشک میریخت ، چشم هاش رو اروم بست و دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد .
همونطور که فلیکس رو میبوسید ، دستش رو به پایین پیراهن سفیدش رسوند و از توی شلوارک خارجش کرد .
هر دو تا دستش رو وارد پیراهن کرد و از بالا تا پایین دستاش رو میکشید و از نرمی پوست سفیدش لذت میبرد .
فلیکس هقی زد و زبونش رو وارد دهن هیونجین کرد .
لرزش لب هاش باعث شلختگی بوسه شده بود واین هیونجین رو خیلی ازار میداد .
بوسه رو قطع کرد . چنگی به کمر فلیکس زد و گفت : گریه نکن میگم .
فلیکس بدون مقدمه و حتی بدون کنترل روی زبونش گفت : بیا بچه دار بشیم هیونجین .. لطفا .. بیا بریم دکتر .. توی شکمم یه کیسه بزاره و بتونم بچه مون رو توش رشد بدم ... هیونجین خواهش میکنم قبول کن .. تورو به مسیح قسمت میدم هیونجین .. بیا بچه دار بشیم .. اینطوری دیگه حتی اگر کسی مثل جیهون بیاد توی زندگیمون نمیتونیم از هم جدا بشیم چون بچه داریم .
هیونجین بیا بچه دار بشیم لطفا لطفا .
هیونجین با پشت دست اشک های فلیکس رو پاک کرد .با اخمی که از روی ناراحتی بود گفت : باشه عزیزم .. باشه .. گریه نکن عشق من .. گریه نکن فلیکس ... فردا میرم پیش دوستم نوبت میگیرم ازش تا بریم یه کیسه بزاره توی شکمت .. من نمیدونم این عمل چطوریه ولی فکر کنم با یه سرنگ موادی توی شکمت تزریق میکنن که خیلی زود رشد میکنه و محیط مناسب رو برای بچه مون فراهم میکنه ... خوبه ؟ الان ارومی ؟؟
فلیکس اشکاش رو پاک کرد و گفت : واقعا میبریم فردا ؟
هیونجین لبخندی زد و گفت : فردا باید برم پیشش اول نوبت بگیرم  و ..
فلیکس توی حرفش پرید و گفت : نه نه منم میام .
اماده ی دوباره گریه کردن بود که هیونجین گفت : باشه عزیزم .. باشه باهم میریم .. الان ارومی ؟
فلیکس اب بینیش رو بالا کشید و گفت : الان اره .
هیونجین لبخند محوی زد . دستش رو پشت گردن فلیکس گذاشت و سرش رو روی شونه اش فیکس کرد .
فلیکس هم متقابلا دستاش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و چشم هاش رو بست .
میدونست فلیکس بخاطر اثرات قرص ها زود خوابش میبره واسه همین چند دقیقه توی همون حالت روی تخت نشست تا فلیکس بخوابه .
با گذشت پنج دقیقه گردن فلیکس کج شد و نفس هاش منظم .. هیونجین لبخندی زد . اروم پشت گردن فلیکس رو مثل یه بچه گرفت و خم شد . سرش رو روی بالشت گذاشت و اروم ازش جدا شد .
فلیکس ناله ی گریه مانندی کرد .
هیونجین خنده ی ارومی کرد و گفت : عشق من تو خودت هنوز بچه ای .. بعد میخوای بچه به دنیا بیاری .
بدون برداشت نگاهش از فلیکس ، جفتش دراز کشید . فلیکس رو به پهلو برگردوند و یه دستش رو زیر گردنش و دست دیگه اش رو دور کمرش حلقه کرد و به خودش چسبوندش و خوابید .
...................................................................................................................................................
با حرص مینهو رو روی تخت انداخت و سعی کرد به ناله ی دردناکش توجهی نکنه .
کمرش رو کمی مالید و به مینهو که بی هوش روی تخت افتاده بود نگاه کرد .
اخمی کرد .
به سمت مینهو رفت و با دست محکم زد توی سرش که مینهو از خواب پرید .
جیسونگ با حرص گفت : بلند شو تا زخمات رو پانسمان کنم .
مینهو که کاملا گیج بود ، از روی تخت بلند شد و گفت : منو بخشیدی ؟
جیسونگ اهی کشید و چیزی نگفت .
مینهو حلقه ی جیسونگ رو از توی جیبش در اورد و به سمتش گرفت و گفت : اگر تا 30 ثانیه این حلقه رو ازم گرفتی مشخصه که هنوزم دوسم داری و میخوای ادامه بدیم ولی اگر نه برای همیشه از زندگیت میرم جیسونگ .
جیسونگ نگاهش رو به مینهو و سپس به حلقه داد و حرفی نزد .
مینهو اروم شروع به شمارش کرد : 1 .. 2.. 3 ..27 ..28 .. 29 ..
قبل از اینکه عدد 30 روی زبونش بچرخه ، جیسونگ حلقه رو گرفت .
مینهو لبخندی زد . اروم جلوی پای جیسونگ زانو زد و گفت : من واقعا توی حاله خودم نبودم جیسونگ ..اون شب خیلی سعی کردم بیام بیرون ولی سرم خیلی گیج میرفت و در اخر بی هوش شدم ... من واقعا نمیخواستم بهت خیانت کنم .
جیسونگ روی زمین رو به روش نشست و گفت : چرا باهاش هم دست شدی ؟ واقعا فقط بخاطر پایین کشیدن شرکت ها بود ؟
مینهو سرش رو پایین انداخت و گفت : نه .
جیسونگ اخمی کرد و گفت : پس چی ؟
مینهو لبخند غمگینی زد و گفت : جگر گوشه ام زیر دندونش بود .
جیسونگ با همون اخم گفت : منظورت چیه ؟
مینهو اهی کشید و گفت : بچه ی جونگین توی دستاش بود .
جیسونگ با تعجب گفت : چی ؟ جونگین ؟ بچه ؟ چی داری میگی مینهو ؟
مینهو اهی کشید و ادامه داد : 4 سالشه .. من 4 ساله که فهمیدم جیهون زنده است .. دروغ گفتم که از همون اول میدونستم .. نمیخواستم متوجه بچه دار بودن جونگین باشی .. اون ازم خواسته بود کسی نفهمه که دختر داره ..
جیسونگ کاملا روی زمین نشست و گفت : پس پس چرا اومد سمت هیونجین ؟
مینهو نگاهش رو به چشم های ناراحت جیسونگ داد و گفت : چون میخواست یه حامی برای نارا باشه .
جیسونگ با ناباوری به مینهو نگاه کرد و گفت : بابای این بچه کیه ؟
مینهو سرش رو پایین انداخت و گفت : اینو هیچ وقت نفهمیدم .
جیسونگ اخمی کرد و گفت : جیهون چطوری میتونه اینقدر پست باشه ؟
مینهو هوفی کرد و گفت : نمیدونم .. نمیدونم .. ولی اگر اون نبود من الان از وجود نارا خبر نداشتم .
جونگین نمونه که من میدونم بچه داره ونه باید بفهمه .. مامان و بابا رو که میشناسی .
جیسونگ پوزخندی زد و گفت : متاسفانه بله .
مینهو لبخندی زد و گفت : حالا بهم حق میدی ؟
جیسونگ نگاهش رو به چشم های کبود و باد کرده ی مینهو داد و گفت : ولی حالا خودمونیما .. 9 ساعت پیش جذاب تر بودی .
مینهو خنده ی بلندی سر داد و باعث شد لبش تیر بکشه .
جیسونگ هم از حرفی که زده بود خندش گرفت و پا به پای مینهو شروع به خندیدن کرد .
جیسونگ اروم از روی زمین بلند شد و گفت : لباسات رو دربیار تا زخمات رو پانسمان کنم .. فکر کنم فلیکس وسواس داره فردا باید ملافه ها رو بدیم اقای سونگ بشوره وگرنه فلیکس مارو میشوره .
مینهو به سمت لباساش رو در اورد و گفت : فکر کنم حق با تو باشه .
با یه باکسر مشکی روی تخت خزید و منتظر جیسونگ موند .
پنبه ای رو با پنسی گرفت و کمی الکل زد .
اروم پنبه رو روی زخم های مینهو کشید و سعی کرد به هیس های مدامی که میکشه توجهی نشون نده .
اول صورت و گردن و سپس شونه و کمر و پاهای مینهو رو الکل زد و چسب زخم چسبوند تا از خونریزی احتمالی جلوگیری کنه .
با اتمام کارش ، پنبه ی خونی رو توی سینی استیل کنارش انداخت . نگاهش رو به مینهو داد و وقتی مطمئن شد همه ی زخماش رو پانسمان کرده خواست چشم ازش برداره که نگاهش رو پهلوی کبود و خونیش افتاد .
با تعجب و نگرانی گفت : این چیه ؟
مینهو دستش رو بالا اورد و به پهلوش نگاه کرد . با لبخند گفت : چیز خاصی نیست .. وقتی روی ماشین غلت خوردم با پهلو روی یه سنگ فرود اومدم .
جیسونگ با حرص گفت : اگر فقط یه روز به زندگیم مونده باشه ها جوری این جیهون رو خفه اش میکنم تا بفهمه به شوهر من دست نزنه .
مینهو لبخند دندون نمایی زد و گفت : الان روم غیرتی شدی ؟
جیسونگ با چشم های خمار و بی تفاوت بهش نگاه کرد و گفت : نه فقط دوست ندارم با این قیافه ببینمت .. من با لی مینهو خوش چهره ازدواج کردم نه کسی که الان شبیه بادمجون شده .
با شنیدن این حرف ، لبخندش رو خورد و به جیسونگ خیره شد .
جیسونگ توی دلش بلند شروع به خندیدن کرد و از اذیت کردن مینهو لذت محض رو برد .
مینهو هوفی کشید و گفت : ببخشید که برات دیگه جذابیت سابق رو ندارم .
جیسونگ که متوجه شد مینهو حرفش رو جدی گرفته ، اخمی کرد .
به مینهو نزدیک شد . اروم لباش رو روی لب های کبود و زخمش گذاشت و بدون مکیدن لباش رو بوسید .
مینهو با تعجب به جیسونگ که با چشم های بسته داشت میبوسیدش نگاه کرد .
اروم لباش رو جدا کرد و گفت : تو همیشه واسه من جذابی لی مینهو .
اونقدر احساسات مختلف به مغزش هجوم اورد که یک دفعه زد زیر گریه .
جیسونگ با تعجب به اشک های الماسی که از گوشه ی چشمش میریختن نگاه کرد .
دستش رو بالا اورد و با انگشت شست اروم اشکاش رو کنار زد و گفت : چرا گریه میکنی عزیزم ؟
مینهو سرش رو پایین انداخت و گفت : باورم نمیشه الان کنارمی .
جیسونگ بغضی کرد و باعث شد لب هاش شروع به لرزیدن کنن .
خیلی اروم و جوری که دستاش به زخم های مینهو نخوره ، بازوهاش رو دور گردنش حلقه کرد و سرش رو توی گردن مینهو مخفی کرد .
مینهو هم متقابلا دستاش رو بالا اورد . از پهلو های جیسونگ رد کرد و روی گودی کمرش قفل کرد .
جیسونگ هقی زد و گفت : مینهو .
بوسه ای روی گردن سفیدی که جلوش بود زد و گفت : جانم .. جانم جیسونگی من ؟
همزمان با اشک هایی که از چشم هاش پایین میچکید ، لبخندی زد و گفت : خیلی دوست دارم .. لطفا لطفا هیچ وقت بهم خیانت نکن مینهو .
مینهو اهی کشید و گفت : من دیگه بدون تو از خونه بیرونم نمیزنم .. بهت قول میدم ..
...................................................................................................................................................به محض ورود به اتاقی که سالها با همسرش اونجا زندگی میکرد ، لبخند غمگینی زد و روی تخت نشست .
دستش رو روی سمتی که اقای هوانگ همیشه میخوابید کشید وگفت : من دوباره برگشتم عزیزم ... برگشتم به خونه ای که باهم توش خاطره زیاد داریم ... اونجا جات راحت هست ؟ خوشحالی که الان از من دوری ؟ راستش رو بگو زندگی با من بهتره یا بدون من ؟
اروم سرش رو به طرف دری که رد روم بود برگردوند و گفت : اگر از این کثیف بازی ها نمیکردی الان داشتیم باهم زندگی میکردیم .. میدونم هیچ وقت منو دوست نداشتی ولی من زنت بودم ... دوست داشتم که زنت رو کشتم تا به تو برسم .. مستت کرد و باهات خوابیدم تا بگم بچه ام از توعه .. میدونم خیلی عاشق سورا بودی .. الان خوشحالی که پیششی ؟ حال سورا خوبه ؟ زندگی توی دنیایی که میتونی همه چیز رو ببینی کیف میده نه ؟ تو چی سورا ؟ داری منو میبینی ؟ داری پسرت رو میبینی ؟ اون دیگه داره تشکیل خانواده میده ... اون عاشق فلیکس شده .. سورا فلیکس رو میشناسی ؟ اون پسر دوست صمیمیته ... هیونجین عاشقش شده ... فلیکسم خیلی عاشق هیونجینه ... هیچ وقت فکر میکردی که پسرت با یه پسر در ارتباط باشه ؟ همه میگن هیونجین استریته ولی اون عاشق جیهون و فلیکس شد .
هنوز نمیدونه جیهون زنده است و امیدوارم هیچ وقت متوجه این موضوع نشه ... اگر بفهمه چیکار میکنه به نظرت سورا ؟ فلیکس رو بیرون میکنه ؟ بین فلیکس که ماه و نورش رو از خورشید میگیره و خورشید اصلی که جیهون هست ، کدوم رو انتخاب میکنه ؟
جیهون دیگه اون ادم سابق نیست ... خیلی پست و حقیر شده ...
بزار فلیکس رو برات توصیف کنم سورا .. اون یه فرشته بدون باله .. شایدم بال داره ولی زیر لباس هایی که میپوشه مخفیشون میکنه .. خیلی اروم و متینه .. خیالت راحت باشه سورا.. با اینکه هیچ کدوم از ما توی این 30 سال زندگی هیونجین هیچ زخمی رو از قلبش پاک نکردیم ولی فلیکس پاک کرد .. شاید باورت نشه سورا ولی اون امشب سر هیونجین داد زد .
ولی هیونجین فقط قربون صدقه اش رفت .. میتونی باور کنی اینو ؟
پسرت دوباره عاشق شده .. ولی فلیکس مثل جیهون نیست .. اون از عشق هیونجین سو استفاده نمیکنه .. من اینو مطمئنم .
...................................................................................................................................................

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now