part 55

1.2K 141 23
                                    

با رسیدن به بیمارستان ، هوفی کشید و گفت : هیون ؟
هیونجین به طرفش برگشت و گفت : جانم ؟
فلیکس ادامه داد : اگر واقعا باردار باشم چی ؟ نا امید میشی ؟
اخم محوی روی پیشونیش جا خوش کرد : معلومه که نه لیکس این چه حرفیه عزیزم ؟
نفس عمیقی کشید و خواست حرفی بزنه که با صدا چانگبین ساکت شد : سلام .. اومدین ؟
هیونجین سری تکون داد و گفت : سلام .. اومدیم از حرفی که دیروز زدی مطمین بشیم .
در مطبش رو باز کرد و گفت : خیلی کار خوبی کردین بیایین داخل .
هیونجین سری تکون داد و بعد از گذاشتن دستش پشت کمر فلیکس با هم وارد اتاق شدن .
چانگبین به محض ورود اون زوج ، با لبخند در رو بست و گفت : خب ؟ فلیکس شی حالتی علامتی چیزی تا الان نداشتی ؟
فلیکس نگاهی به هیونجین کرد و از اون کمک خواست .
هیونجین لب زد : نه از دیشب تاحالا حالش خیلی خوبه فقط اخلاقش عوض شده .
چانگبین با لبخند گفت : این احتمالا مال تغییر هورمون هاشه .
فلیکس شی میشه برید ازمایش بدید تا مطمین بشین ؟
فلیکس سری تکون داد و گفت : کجا باید ازمایش بدم ؟
چانگبین با لبخند تلفن رو برداشت و شماره دوستش رو گرفت .
بعد از سه تا بوق پسر جواب داد : بله چانگ ؟
چانگبین : سلام پسر چطوری ؟
مرد لب زد : خوبم .. مشکلی پیش اومده ؟
چانگبین با لبخند گفت : نه .. الان یه نفر رو می فرستم پیشت میخوام ازش ازمایش بارداری بگیری ولی دور از چشم بقیه .
مرد با اخم لب زد : چرا ؟
چانگبین ادامه داد : چون این زوجی که قراره بفرستم پیشت یه زوج همجنسگران .
سری تکون داد و گفت : باشه بفرستشون ازمایشگاهم الان خالیه .
چانگبین ادامه داد : باشه الان میفرستمشون .. فقط میخوام زود جوابشو به دستم برسونی .
مرد بازم سری تکون داد جچوری که انگار چانگبین میبینه و گفت : اوکیه . ربع ساعته برات اماده اش میکنم .
چانگبین هومی کرد و تماس رو پایان داد و خطاب به فلیکس و هیونجین گفت : برید طبقه ی سوم پیش دکتر سانگ ...
فلیکس سری تکون داد و از روی مبل بلند شد .
هیونجین هم متقابلا بلند شد و بعد از تشکری کوتاه از چانگبین از اتاق خارج شدن و به سمت طبقه ی سوم رفتن .
.
.
روی صندلی نشست و منتظر شد تا دکتر سونگ کارش رو انجام بده .
دکتر به ارومی پنبه رو روی رگ برجسته ی فلیکس کشید و بلافاصله سرنگ رو باز کرد و سوزن رو وارد دست فلیکس کرد .
فلیکس از سوزش زیادش اهی کشید و زیر لب گفت : هیون ؟
هیونجین با عجله سر فلیکس رو به سینه اش چسبوند و بوسه ای روی فرق سرش گذاشت و گفت : جانم ؟
فلیکس سعی کرد گریه نکنه ولی چطوری میتونست وقتی یه ناز کش داره ، ناز نکنه ؟
دکتر سانگ با لبخند سوزن بیرون کشید و ازمایش رو شروع کرد و بعد از ربع ساعت گفت : اولیشه ؟
هیونجین با اخم لب زد : چی اولیشه ؟
دکتر سانگ ادامه داد : میگم اولین باره که باردار شده ؟
هیونجین دوباره سر فلیکس رو بوسید و گفت : نه اگر مثبت باشه میشه دومی .
دکتر سانگ با لذت خندید و گفت : مبارک باشه .. دومیم توی راهه .
فلیکس با ترس از واکنش هیونجین ،نگاهش رو بهش داد و با دیدن لبخندش یک دفعه تموم ترسش فرو ریخت .
هیونجین دوباره سر فلیکس رو بوسید و توی گوشش لب زد : قول میدم نذارم مثل بارداری که سر بوهی داشتی سختی بکشی .
.
.
خانم سونگ با بدجنسی تمام بوهی رو روی مبل نشوند و خطاب به جیهون گفت : بیا پسرم اینم طعمه ..
جیهون با نفرت به بوهی نگاه کرد و گفت : اشغال حروم زاده .
و سپس با حرص به طرف اشپزخونه رفت و سیخی از توی کابینت بیرون کشید و شعله ی گاز رو روشن کرد .
با داغ شدن سیخ و زمانی که دیگه اون استیل به رنگ سرخ در اومد به طرف سالن رفت و به بوهی که با ترس بغض کرده بود و اماده ی گریه بود نگاه کرد .
خانم سونگ فقط برای یه لحظه دلش به رحم اومد و با دیدن سیخ توی دست پسرش لب زد : این دیگه زیاده رویه .
جیهون خنده ی شیطانی کرد و گفت : نه .. این کمترین دردیه که میتونم به هیونجین و اون هرزه بدم .
خانم سونگ اهی کشید و به طرف بوهی که سعی داشت چهار دست و پا ازشون دور بشه رفت .
دستش رو به کمر بوهی رسوند و بلندش کرد و به طرف جیهون برد .
جیهون با لبخند شیطانی و چشم های به خون نشسته به بوهی نگاه کرد و سیخ رو به طرف صورتش برد .
کوچولو با حس داغی بیش از حد اون استیل سرش رو کج کرد و شروع به گریه کردن کرد تا ازاد بشه و همزمان توی تصورات خودش شروع به صدا زدن فلیکس کرد : ددد هق هق .. ایایایی .. هق هق .. دد .. هق هق .
فلیکس با لبخند از ماشین پیاده شد و گفت : خداروشکر که زود کارمون تموم شد هیون .. بیا بریم که خیلی دلم برای بوهی تنگ شده .
هیونجین لبخند زد و گفت : بریم عزیزم .
طولی نکشید که در توسط هیونجین باز شد و صدای گریه های بوهی به گوش فلیکس رسید .
فلیکس با استرس در رو هل داد و به طرف جایی که صد ای بچه اش میومد رفت و با دیدن صحنه ی رو به روش چنان جیغی کشید که خانم سونگ ترسیده به طرفش برگشت .
جیهون هم با شنیدن صدای جیغ فلیکس چنان هول کرد که باعث شد کمی از اون سیخ داغ به پوست سفید بوهی برخورد کنه و صدای جیغش از درد رو بلند کنه .
هیونجین صحنه ی رو به روش رو باور نمیکرد .
فلیکس با خشم و جیغ به طرف خانم سونگ دوید و برای اولین بار شروع به بد و بیراه گفتن کرد : زنیکه ی هرزهههههه ..
هیونجین با عجله به طرف فلیکس دوید و خواست ارومش کنه که با دیدن لپ سوخته ی بوهی منصرف شد و تنها کاری که کرد کشیدن بوهی از دست اون زن بد ذات بود .
فلیکس عصبی و بدون هیچ فکر قبلی ، با کف پا ضربه ای به شکم خانم سونگ زد و وقتی اون زن افتاد به طرف جیهون برگشت .
جیهون که داشت خانم سونگ رو صدا می زد ، با دیدن که با خشم به سمتش میومد ، خفه شد و با ترس به سمت دیوار قدم برداشت .
اونقدر صدای گریه های بوهی و زخم صورتش روی روانش تاثیر گذاشته بود که فرصت هر گونه فکر کردن رو ازش گرفته بود .
بدون توجه به داغی بیش از حد سیخ ، اون رو از دست جیهون گرفت و بدون هیچ رحمی دقیقا همون جایی که بوهی زخمی شده بود گذاشت و وقتی صدای جیغ جیهون بلند شد با گریه و نفرت داد زد : حالا خوبهههه ؟ هرزه ی کثیففف .. اشغال عوضی .. زورت به بچه ی من رسیدهههه ؟
و سیخ رو از روی صورت جیهون برداشت و روی بازوی لختش گذاشت و ادامه داد : مگه بچه ی من چه ازاری به تو رسونده بود هرزه ی همه جایییی ؟
تموم این حرف ها رو با داد و در حالی که پاهاش رو روی زمین می کوبید می گفت و با لذت به صدای داد های دردناک جیهون گوش میداد .
هیونجین باورش نمیشد شخص رو به روش فلیکس بی دفاع خودش باشه .
خانم سونگ با شنیدن صدای داد و گریه های پسرش ، رو به روی فلیکس و بین اون دو زانو زد و گفت : غلط کردیم .. لطفا لطفا تمومش کن بچم داره درد میکشه .
فلیکس با خشم سیخ رو گوشه ای پرت کرد و توی صورت خانم سونگ داد زد : پس بچه ی من چییی ؟ بچه ی من فقط شش ماهشههههه .. اون درد نمی کشید وقتی داشتی این بلا رو سرش میاوردی اشغاللللللللللللل .
بوهی هنوزم در حال گریه کردن بود و پیراهن هیونجین رو محکم توی مشت گرفته بود تا دوباره باباش رهاش نکنه .
خانم سونگ سرش رو پایین انداخت و فقط اشک ریخت .
جیهون هم بخاطر درد دستش و صورتش روی زمین زانو زد و شروع به اشک ریختن کرد .
هیونجین با کمی اروم شدن جو ، موبایلش رو از توی جیبش خارج کرد و با پلیس تماس گرفت .
فلیکس بعد از چند تا فحش به جیهون و مشت زدن به صورت زخمیش ، به طرف بوهی رفت .
البته رفتن که نه به طرف پسر کوچولوش پرواز کرد .
هیونجین اروم بوهی رو به فلیکس داد و دقیقا همون لحظه که زانوهای فلیکس سست شد و می خواست بیوفته ، کمرش رو گرفت و لب زد : لیکس خوبی عزیزم ؟
بدون جواب دادن به هیونجین به بوهی نگاه کرد و اشکی ریخت .
محکم پسرش رو توی اغوش گرفت و روی زمین نشست .
خداروشکر می کرد که دیر تر نرسیدن وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر پسر کوچولوش میومد .
بوهی که کمی اروم شده بود دستاش رو دور گردن فلیکس حلقه کرد و گونه ی سالمش رو روی شونه ی فلیکس گذاشت و اروم هق زد .
با هر هق بوهی هقی می زد و موهای کم پشت پسرش رو نوازش می کرد : جانم بابایی ؟ هق هق.. جانم زندگیم ؟ هق هق ..جانم ؟ جانم همه کسم هق .
بابایی رو ببخش هق که تنهات گذاشت عزیزم هق .. ببخشید پسر گلم .. ببخشید وجود من .. هق هق .
اینقدر اون لحظه توی فکر بوهی بود که فراموش کرده بود یه کوچولوی سه هفته ای توی شکمشه .
جیهون نگاهش رو به فلیکس داد و با حرص گفت : نشون روی صورت پسرت رو دوست .. اههههه
و همون لحظه و قبل از تموم شدن حرفش ، هیونجین با لگد چنان زد توی دهنش که سه تا از دندوناش درجا شکست و دهنش پر از خون شد .
روی یکی از زانوهاش نشست و موهای جیهون رو کشید و سرش رو بالا اورد .
با لحن ترسناکی لب زد : دفعه ی اخرت باشه ببینم همچین حرف چرتی تحویلش میدی ..
خیلی با ملاحظه بودم باهات که به همین لگد راضی شدم وگرنه مطمئن باش بدتر از اینا رو سرت در میاوردم .
سپس با نفرت سر جیهون رو به طرف سرامیک هل داد و اهمیتی به صدای وحشتناکی که در اثر برخورد سر جیهون با سرامیک رخ داد ، نداد .
با اتمام حرفش به طرف فلیکس و بوهی رفت و جلوی فلیکس نشست .
اروم دستش رو دراز کرد و خواست بوهی رو ازش بگیره که فلیکس لب زد : به بچم دست نزننننن .
ولی تا سرش رو بالا اورد و با هیونجین مواجه شد ، هقی زد و با صدای لرزونی گفت : هیون ؟
هیونجین با چشم های خیس بهش نگاه کرد و گفت : جونم ؟
فلیکس اروم بوهی رو به دست سپرد و نگاهش رو ازش گرفت و صورت کمی خونی بوهی داد .
هیونجین دستش رو روی گونه های فلیکس گذاشت و اشکاش رو پاک کرد و گفت : همه چیز تموم شد عزیزم .. الان حال پسرمون خوبه .. نگران نباش دیگه زندگی من .. بهتره یکمم به فکر اون کوچولو باشی .
سری تکون داد و اب بینش رو بالا کشید .
راست می گفت حق با هیونجین بود .
باید یکم به بچه ی توی شکمشم فکر می کرد ولی مگه فکر به گریه ها و جیغ های بوهی می ذاشت ؟
بوهی که دیگه کاملا اروم شده بود ، مظلومانه و با مژه های خیس به فلیکس نگاه کرد .
فلیکس لبخند غمگینی زد و همانطور که با پشت دست صورت کوچولوش رو خشک می کرد لب زد : جونم عزیزم ؟
و یه لحظه نگاهش به گونه ی زخمی بوهی افتاد .
زخمش کوچولو ولی به شدت دلخراش بود .
هقی زد و لب زد : قربونت برم بابایی .. وجود من ..
هیونجین اخمی کرد و گفت : بسه دیگه فلیکس گریه نکن .
سری تکون داد و نگاهش رو به جیهون و خانم سونگ که گوشه ی دیوار بودن داد .
خطاب به خانم سونگ گفت : حالا میفهمم چرا نباید زود به همه اعتماد کنم .. تو یه ادم رذلی خیلی رذل .. چطور دلت اومد با یه بچه به این کوچولویی اینکار رو بکنی ؟
خانم سونگ نگاهش رو از جیهون گرفت و به فلیکس داد و با پرویی تموم گفت : حتی اگر بازم تنهایی گیرش بیارم این بلا رو سرش میارم .
و بلند شروع به خندیدن کرد .
فلیکس که حسابی کفری شده بود ، به طرف خانم سونگ یورش برد و خواست بزنش که هیونجین دور کمرش رو گرفت و گفت : بسه عزیزم .. ولشون کن .

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now