part17

1.6K 218 139
                                    


بعد از اینکه حس کرد کمی قلبش آروم شده از روی زمین خاکی بلند شد و شلوارش رو تکوند.
از پایین نگاهی به پنجره ی اتاق مشترک خودش و جیسونگ انداخت و با دیدن خاموش بودن چراغ ها دلش فشرده شد.
آهی کشید و به سمت ورودی راه افتاد.
وقتی وارد خونه شد، به سمت اتاق مهمان رفت و آروم در زد.
با نشنیدن جواب از طرف کسی، آروم در رو باز کرد و با خانم هوانگ خوابیده روی تخت مواجه شد.
لبخند تلخی زد و آروم در رو بست.
راهروی طویل خونه اش رو طی کرد و به اتاق مشترک رسید.
نفس عمیقی کشید و آروم در اتاق رو باز کرد و وارد شد.
به سمت تخت رفت و لبه ی تخت جفت جیسونگ نشست و لبخندی زد.
آروم خم شد و لباش رو روی پیشونی جیسونگ گذاشت و طولانی و گرم بوسیدش.
موهای ریخته توی صورت جیسونگ رو کنار زد و گفت:چیشد که دوباره ازم سرد شدی عزیزم؟ اوم؟
جیسونگ توی خواب ناله ای کرد و خودش رو به مینهو چسبوند.
مینهو لبخند ارومی زد و شروع به نوازش موهای قهوه ای همسرش کرد.
بعد از اینکه حسابی به جیسونگ خیره شد و موهاش رو نوازش کرد و بوسه های ریز و درشتی روی صورت و بدنش کاشت، آروم از روی تخت بلند شد و به سمت کمد لباسها رفت.
بدون سر و صدا لباس هاش رو عوض کرد و به سمت تخت رفت.
از پشت به جیسونگ چسبید و دستاش رو دور شکمش انداخت.
بوسه ای روی گردن لختش گذاشت و چشماش رو بست و به خواب رفت.
..................................................................................
شب رو با هزار دردسر و نگرانی برای فلیکس صبح کردن .
چان آروم از روی تخت پایین اومد و وارد حمام شد.
دوش آب سرد رو باز کرد و زیرش رفت.
از سردی آب نفسای تند شد ولی حاضر نبود از زیرش بیرون بیاد چون حس میکرد باید خودش رو سرزنش کنه.
اونقدر زیر آب سرد موند که پاهاش سست شد و روی زمین افتاد.
با افتادنش دستش به قفسه ی شامپوها خورد و محکم روی زمین افتاد.
با صدای بلندی که از حموم شنید ، از خواب پرید و با سرعت به سمت حموم دوید.
سونگمین:چانننن.
و با دیدن چان که وسط شامپوها نشسته و درحال لرزیدن و گریه کرده، هینی کشید و با سرعت به سمتش دوید.
چان رو از زیر آب بیرون کشید و شروع به داد زدن کرد:داری چه غلطی میکنی عوضییییی؟
بسه دیگه چان.
تا کی قراره خودت رو عذاب بدی لعنتییی؟
دیگه حالم داره از این زندگی بهم میخوره بنگ چان عوضیییی.
من با این وضع نمیتونم توی زندگی تو بمونم.
چان همچنان سرش پایین بود و فقط اشک می‌ریخت و به حرف های سونگمین گوش میکرد.
سونگمین نفس عمیقی کشید و با لحن آروم تری گفت:دیگه همه چیز تموم شد.
حالا فهمیدم امید و عشق زندگیت من نیستم و فلیکسه.
درخواست طلاق رو میرم میدم.
متاسفم ولی دیگه نمیتونم اینطوری ببینمت که واسه کسه دیگه ای جون میدی.
چان هیچ عکس العملی نشون نداد و این بشدت قبل سونگمین رو فشرد.
با عصبانیت گفت:خداحافظ بنگ کریستوفر چان.
از حمام بیرون زد و باند شروع به گریه کردن کرد.
به سمت اتاقش رفت .
ساکی که روز اول ازدواجشون با ذوق بسته بودش و به این خونه اومده بود رو از زیر تخت بیرون کشید و با عصبانیت و گریه شروع به انداختن لباساش توی اون ساک کرد.
بعد از جمع کردن تمام لباساش، از اتاق بیرون زد.
نگاهی به حموم کردو گفت:ازت متنفرم بنگ چان عوضی.
نگاهش رو از در حموم گرفت و به اطراف خونه داد.
خونه ای که بیشتر از پنج سال توش زندگی کرده بود و آجرهای عشق خودش و چان رو باهم چیده بودن.
با چشمای پر از اشک نگاهش رو از دیوار های خونه ، که با عکسای دونفره شون پر شده بود گرفت و دوباره به در حموم داد.
آروم و با هق هق گفت:یعنی.. نمیخوای جلوم رو بگیری؟
چند لحظه ای صبر کرد و با ندیدن واکنشی از چان، با گریه از خونه بیرون زد و محکم در رو بست.
با شنیدن صدای در که محکم کوبیده شد، آروم سرش رو بالا آورد و شروع به مرور حرفای سونگمین کرد.
در خواست طلاق رو میرم میدم.
درخواست طلاق رو میرم میدم.
درخواست طلاق رو میرم میدم.
با تکرار این حرف توی ذهنش ، آروم و پر از بغض گفت:سونگمین..سونگمین من.
با عجله از روی کاشی های سفید بلند شد و از حموم خارج شد.
به سمت اتاق مشترک خودش و سونگمین رفت و با دیدن باز بودن در کمد ها و نبود لباس های سونگمین ، نفس هاش تند شد و با داد گفت:نه.. نه. نههههههه. سونگمین.. سونگمیننننن.
و مثل دیونه ها شروع به گشتن توی خونه کرد.
با ندیدن سونگمین با همون لباس های خیس و بدون پوشیدن دمپایی از خونه بیرون زد، از پله ها پایین رفت و همچنان با داد و گریه اسم عشق زندگیش رو صدا میزد.
چان:سونگمینننننننن.... سونگمین من... عشق منننن.
با رسیدن به خیابون ، همه ی مردم با تعجب بهش نگاه میکردن و پچ پچ میکردن ولی چان توی موقعیتی نبود که به مردم اهمیت بده اون فقط الان سونگمینش رو میخواست.
همانطور که مثله دیونه ها توی کوچه ها دنبال سونگمین میگشت، پاش روی شیشه مشروب شکسته ای رفت ولی اصلا براش مهم نبود.
شیشه رو از توی پاش در آورد و دوباره شروع به گشتن دنبال همسرش کرد.
سونگمین تمام مدت پشت دیوار ایستاده بود و درحال تماشای چان بود و اشک می‌ریخت.
با دیدن این صحنه دیگه نتونست عقب بایسته.
به سمت چان دوید و حین دویدن، کاپشن رو از تنش خارج کرد.
سونگمین:چان... چان.
با شنیدن صدای سونگمین با کمر خمیده به سمتش برگشت.
تا سونگمین رو دید، به سرعت سمتش دوید. محکم بغلش کرد و بدون توجه به مردم ، دستاش رو دوطرف صورت سونگمین گذاشت و شروع به گذاشتن بوسه های شلخته روی صورت سونگمین کرد.
سونگمین دستاش رو روی دستای چان گذاشت و گفت: چان... چان آروم باش.
چان شدت بوسه هاش رو بیشتر کرد و محکم تر سونگمین رو به خودش فشرد.
سونگمین که دید نمیتونه چان رو آروم کنه، دستش رو از روی دستای چان برداشت و کاپشن رو روی شونه های چان انداخت.
همانطور که سونگمین رو میبوسید گفت: نباید.. نباید.. ولم.. کنی.. تو حق نداری... ولم کنی... تو باید همیشه پیشم بمونی‌.
سونگمین اینبار با جدیت چان رو از خودش جدا کرد و گفت: بریم خونه.
چان تند تند سر تکون داد.
دست سونگمین رو محکم گرفت و به سمت خونه راه افتاد.
با رسیدن به خونه ، چان سریع به سمت کاناپه رفت و سونگمین رو روی پاهای قدرتمندش نشوند .
دستاش رو دوطرف صورت سونگمین گذاشت و گفت: دیگه اسم طلاق رو نیار باشه؟
سونگمین سرش رو جلو آورد و لباش رو روی لبای نیمه باز چان گذاشت و شروع به مکیدن لب پایین چان کرد.
چان یه دستش رو دور کمر سونگمین و دست دیگه اش رو توی موهای لَختش کرد و متقابلا شروع به بوسیدن لبای همسرش کرد.
سونگمین آروم زبونش رو روی لبای چان کشید و وارد دهنش کرد.
چان هم به پیروی از سونگمین زبونش رو جلو فرستاد و شروع به کشیدن زبونش روی زبون سونگمین کرد.
یه لحظه رگه ای از شهوت و لذت زیر دلشون احساس کردن .
چان خودش رو بالا کشید و سونگمین رو محکم تر توی آغوشش گرفت که یه دفعه سوزش شدیدی توی پاش احساس کرد و بوسه رو شکست.
چان:آه.
سونگمین با نگاه خمار و نگران گفت: چی شده؟
چان، سونگمین رو از روی پاش بلند کرد .
آروم پای آسیب دیده اش رو بالا آورد و روی پای دیگه اش انداخت.
سونگمین بادیدن پای پر از خون چان هینی کشید و با چشمای پر از اشک شروع به غر زدن کرد: چرا حواست به پات نبود احمق؟
و همانطور که غر میزد با عجله به سمت اشپز خونه رفت.
جعبه ی کمک های اولیه رو آورد و جفت چان نشست.
قبل از باز کردن جعبه ، با حرص به چشمای مهربون چان که نگاش میکرد، نگاه کرد .
با عصبانیت نفس عمیقی کشید .
دستش رو مشت کرد و محکم زد توی سر چان و گفت: خررررر.
چان دستش رو روی سرش گذاشت و با لبخند خجلی شروع مالیدن سرش کرد.
سونگمین با حرص بانداژ و الکل رو از توی جعبه در آورد .
پای چان رو با حرص روی پای خودش گذاشت .
در الکل رو باز کرد و روی زخم چان ریخت.
چان میخواست پاش رو کنار بکشه ولی سونگمین به زور پاش رو گرفت و با حرص بیشتری الکی رو روی پاش ریخت.
چان با داد گفت: سونگ ...
سونگمین نگاه کجی بهش انداخت و حرفی نزد.
شیشه الکل رو روی میز گذاشت و بانداژ رو آروم روی پای چان گذاشت و شروع به بستنش کرد.
چان داشت به پاش و دستای ظریف سونگمین نگاه میکرد که یه دفعه صدای هق کوچیکی شنید.
سرش رو بالا آورد و به صورت خیس سونگمین نگاه کرد.
خودش رو به سونگمین نزدیک کرد و سر سونگمین رو روی سینه ی برجسته اش گذاشت.
اشک توی چشمای خودش هم حلقه زد .
آروم و باصدای بغض آلودی گفت: سونگمینی... گریه نکن عزیزم‌.
میدونی که من طاقت گریه کردنای تورو ندارم نفس من‌.
سونگمین سرش رو بلند کرد.
دستاش رو دور کمر چان حلقه کرد و لباسش رو توی مشتاش فشرد و گفت: چان.. چانی .. لطفا ... لطفا ..هق هق.. لطفا فقط منو ببین.. لطفا مثل گذشته هاشو.. لطفا دوباره منو ببین.. لطفا.
چان با چشمای پر از اشک، اشکای سونگمین رو با دستاش پاک کرد و گفت: باشه عزیزم باشه... قول میدم از این به بعد فقط تو توی زندگیم باشی... قول میدم دیگه به کسی جز تو اهمیت ندم... ولی سونگ.
سونگمین توی چشماش نگاه کرد و گفت: من..من..نمیتونم فلیکس رو ول کنم.
سونگمین دستش رو روی صورت چان گذاشت و اشکاش رو پاک کرد و گفت: میدونم...
چان با تعجب سرش رو بالا آورد و گفت: چ..چی؟
سونگمین با لبخند خیلی آروم و زیبایی گفت: چانِ من...من میدونم که تو نمیتونی لیکس رو ول کنی.
منم نمیتونم ولش کنم.. اون عزیزدل ماست چان.
من اونو مثل برادر خودم دوست دارم عزیزم.
فقط میگم فکر کردن اینطوری به لیکس زیاده روی عزیزم.
چان خنده ای کرد و گفت: نمیدونم.. نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم... قول میدم دیگه زیاده روی نکنم.
و سونگمین رو محکم بغل کرد و سرش رو توی گردنش پنهان کرد.
سونگمین لبخندی زد و اون هم متقابلا چان رو بغل کرد.
با حس بوی گردن سونگمین که بوی گل رز میداد، با خودش گفت:چند وقته من طعم بدن همسرم رو نچشیدم؟ چند وقته که یه کبودی روی گردن سونگمین نذاشتم؟
ولی برای هیچ کدومشون جوابی پیدا نمیکرد.
آروم سرش رو از توی گردن سونگمین در آورد و به چشمای مهربون و درخشانش نگاه کرد.
آروم و با شهوت گفت:بریم توحموم؟
سونگمین لب پایینش رو گاز گرفت و سرش رو بالا و پایین کرد.
چان با گرفتن تایید از سونگمین، دستاش رو زیر زانوها و دور شونه ی سونگمین گذاشت و از روی مبل بلندش کرد و به سمت حموم راه افتاد.
آروم در حموم رو باز کرد و سونگمین رو توی وان گذاشت.
همزمان که مشغول در اوردن لباسای خیس خودش بود رو به سونگمین گفت:لباساتو در بیار عزیزم.
سونگمین شروع به در اوردن لباساش کرد و شیر آب رو باز کرد تا وان پر از آب بشه.
توی وان نشست و منتظر چان موند.
چان بعد از اینکه لباساش رو در آورد،  پلاستیکی به پای زخم خورده اش کشید و وارد وان شد.
پشت سر سونگمین نشست و پاهاش رو باز کرد .
سونگمین بین پاهاش نشست و کمرش رو به سینه ی چان تکیه داد.
با جا گرفتن سونگمین، چان شروع به بوسیدن گردن و کمرش کرد و مارک های کبودی رو بعد از هر بوسه بجا گذاشت.
سونگمین از لذت چشماش رو بسته بود و گهگاهی دستش رو روی رونهای چان میکشید.
چان که همین الانشم خیلی صبر کرده بود، دستش رو جلو برد و یه دستش رو به نیپل سونگمین و دست دیگه اش رو به عضوش رسوند و شروع به نوازش و مالیدن کرد.
سونگمین از لذت توی آب تکون خورد که باعث شد کمی از آب از وان خارج بشه.
چان نیشخندی به سونگمین زد و گفت:عشق من از کی تاحالا اینقدر حساس شده؟
سونگمین به سمت چان برگشت و گفت:دیگه نمیتونم تحمل کنم.. خودت رو میخوام .
چان که تا همین الانم زیاد از حد تحمل کرده بود، با حرف سونگمین اون رو کاملا به سمت خودش برگردوند .
با گذاشتن دستاش روی پهل های سونگمین ، بلندش کرد و آروم و با احتیاط روی عضو راست شده خودش نشوندش.
با ورود چان به سوراخ تنگش، آه لرزونی کشید و شونه ی چان رو محکم فشار داد.
چان کمی صبر کرد تا سونگمین عادت کنه و بعد شروع به ضربه زدن کرد.
چند ضربه ی اول کاملا آروم و با ملاحظه بود ولی بقیه ی ضربات بخاطر کمک سونگمین با شدت زیادی انجام شد.
چان همونطور که توی سوراخ سونگمین میکوبید، لباش رو روی لبای سونگمین گذاشت و لب پایینش رو با ولع زیادی به دهن کشید.
سونگمین همانطور که چان رو میبوسید، کمی روی زانوهاش بلند شد و شروع به سواری روی دیک چان کرد.
چان دستش رو بین شکم خودش و سونگمین برد و عضو راست شده ی سونگمین رو مالید چرا که میدونست نزدیکه و سونگمین دوست داره که باهم ارضا بشن.
بعد از دقایق طولانی، چان با شدت توی سونگمین خالی شد و سونگمین با شدت خیلی زیاد بین شکمشون و توی آب.
نفس راحتی از ارضا شدن از گلوشون خارج شد.
سونگمین خسته توی بغل چان افتاد و چان با رضایت بغلش کرد و توی آب گرم مشغول نوازش کمر و سوراخش شد و گهگاهی بوسه ای روی گردن صاف و سفیدش میذاشت.
...............‌‌‌‌.................................................................
از حس پر بودن مثانه اش از خواب بیدار شد.
با دیدن نورهای خورشید که از لای پرده ی سفید به چشماش میتابید، از جاش بلند شد و به سمت دستشویی راه افتاد.
بعد از تخیله ی ، به سمت رو شو رفت.
مسواک تمیزی برداشت و دندان‌های سفیدش رو مسواک زد.
صورتش رو شست و سعی کرد به جای انگشت های هیونجین توجه نکنه.
لبخند ارومی زد و گفت:امروز دیگه همه چیز درست میشه و هیونجین مثل قبل میشه.
از توی دستشویی بیرون اومد و به سمت تخت رفت.
پتوهای روی تخت رو درست کرد و بالشت هارو مرتب سر جاشون گذاشت.
به سمت در رفت و خواست خارج بشه ولی یه لحظه بوی الکل رو از بدنش حس کرد.
اخمی کرد و گفت:من که الکل نخوردم.
ولی با یاد آوری هیونجین گفت:احتمالا اون دیشب خورده و بخاطر اینکه جفتم خوابیده ، تن منم بوی الکل گرفته.
از این حرفش و ذوق اینکه هیونجین دیشب پیشش بوده، خنده ی خجلی کرد و به سرعت سمت حموم دوید.
دوش سریعی گرفت و از حموم خارج شد.
به سمت کمد لباسای هیونجین رفت.
درش رو باز کرد وبا لبخند شروع به انتخاب لباس برای خودش کرد.
یک بلوز سفید مردونه و شورتک مشکی که برای اون حکم شلوارک رو داشت برداشت و تن کرد.
موهاش رو با حوله خشک کرد و جلوی آیینه ایستاد.
لبخندی به تیپش زد و با موهای نمدار از اتاق خارج شد و با عجله از پله ها پایین اومد.
به سمت آقای سونگ رفت و گفت:سلام آقای سونگ... هیونجین خونه ا...
و اما دوباره باشنیدن خنده ی هیونجین اینبار از سالن غذا خوری ، حرفش رو خورد و به آقای سونگ نگاه ناراحتی انداخت.
آقای سونگ نگاهی بهش کرد و آروم سرش رو بالا وپایین کرد.
فلیکس فهمید که جونگین باز اینجاست و قلبش بشدت فشرده شد.
با قدم های سست و آروم به سمت پله ها رفت و خواست بالا بره که هیونجین با داد گفت:هویییی... بیا صبحانه بخور.
فلیکس لبخند ناراحتی زد و سرش رو پایین انداخت و دوبله ی دیگه بالا رفت.
هیونجین اینبار با داد بلندتر و عصبانی گفت:گفتم بیا صبحانه بخوررررر.
فلیکس بازم اهمیت نداد و از پله هابالا رفت.
هیونجین عصبانی از روی صندلی بلند شد و بخاطر بد بلند شونش صندلی از پشت با صدای بلندی به زمین خورد.
فلیکس ترسیده به سمت سالن برگشت و با دیدن هیونجین که عصبانی سمتش میاد، به سمت نرده ها رفت و توی خودش جمع شد.
هیونجین به قصد زدن فلیکس بهش نزدیک شده بود ولی بادیدن جای انگشتاش روی صورت فلیکس، مکثی کرد و به کشیدن دستش اکتفاکرد.
با عصبانیت از روی پله هاپایین آمد و به سمت سالن رفت.
صندلی روبه روی خودش رو عقب کشید و فلیکس رو با شدت روش پرت کرد.
فلیکس چیزی نگفت و فقط با چشمای پر از اشک به جونگسن نگاه کرد.
جونگین پوزخندی زد و گفت:با وجود جای چهارتا انگشت هیونجین روی گونه ات خوشگل تر شدی.
هیونجین خنده ای کرد و گفت:اینطوری فکر میکنی عزیزم؟
و روی صندلیش نشسته.
فلیکس با شنیدن عزیزم از زبون هیونجین با بغض بهش نگاه کرد ولی سعی کرد اشکاش رو نگه داره تا جلوی جونگین خوار نشه .
ولی همه چیز با نشست جونگین روی پاهای هیونجین و بوسه گذاشتن روی شونه اش خراب شد و اشکاش تند تند پایین می‌ریخت.
دیگه نتونست تحمل کنه از روی صندلی بلند شد و با دو از سالن بیرون زد .
آقای سونگ با تاسف صداش زد ولی فلیکس جوابی نداد و وارد اتاق شد و محکم در رو بست.
هیونجین ، جونگین رو از روی پاهاش بلند کرد و گفت:پاشو بریم بیرون.
جونگین لبخندی زد و به سمت هیونجین خم شد تا بوسه ای از لباش بدزده که هیونجین خودش رو عقب کشید و گفت:بهت که گفته بودم فقط جلوی اون حق اینکارها رو داری.
و از روی صندلی بلند شد و به سمت درب خروجی رفت.
جونگین هم به پیروی از اون از خونه بیرون زد.
فلیکس از پنجره نگاهی به هیونجین و جونگین که سوار ماشین میشدن انداخت و گفت:کاش موقعی که عاشقم میشی منم هنوز عاشقت باشم و ازت سرد و متنفر نشده باشم هوانگ هیونجین.

خب..
سلام .
الان بدترین حس دنیا رو دارم شاید باورتون نشه ولی توی این مدت خیلی بهتون وابسته شدم و الان واقعا جدایی برام سخته‌
این متن رو دارم با گریه براتون مینویسم چون از همین الان خیلی دلم براتون تنگ شده.
واقعا ببخشید که یه مدت مجبورم متوقف کنم اپش رو.
گوشیمو قراره خاموش کنم و حتی اپی که توی چنل هم دارم قراره یکی دیگه از ادمین ها برام آپ کنه.
دیگه واقعا نمیدونم چطوری ازتون معذرت خواهی کنم.
لطفا بانظراتت و ووتاتون بهم انرژی بدید تا با قدرت و پارتهای پر بار تری بیام.
خیلی دوستون دارم خیلی.
#salix

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now