part8

1.8K 232 166
                                    

پارت۸
این پارت کاملا فول اسمات هست. لطفا لطفا لطفا اگر کسی نمیتونه اسمات بخونه، نخونه لطفا.
چون خیلی باجزییات هست.🚫🔞
از خوندنش لذت ببرید.منتظر کامنتاتون هستم. والبته ووت هاتون
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
با شنیدن اسم راچل نفهمید چطور داره میدوعه.  با تمام
وجودش به سمت سالن مهمونی رفت.
تا به سالن رسید فلیکس رو دید که وسط زمین نشسته و خانم
هوانگ و جونگین درحال ریختن میوه ها و اشغال های میوه
روی سرش هستن.
با صحنه ای که هیونجین دید دیگه نتونست متعجب بمونه و
با داد به سمت جونگین و خانم هوانگ رفت.
خانم هوانگ به خدمتکاری که درحال آوردن چای بود زیر پایی
داد و باعث ریختن چای روی پاهای فلیکس شد.
از داغی زیاد چای شروع به داد کشیدن کرد و ملتمسانه به
چان و سونگمین نگاه کرد.
چان با چشمای پر از اشک بهش نگاه کرد ولی نمیتونست
پاهاش رو جلو بذاره.
هیونجین:دارین چه غلطی میکنینننننننن؟
با شنیدن صدای داد هیونجین سرش رو بالا کرد و بهش نگاه
کرد و زیر لب گفت:هیونجین.
هیونجین به سمت جونگین رفت و موهاش رو کشید و سرش
رو محکم به گوشه ی میز کوبید.
جونگین اه درد ناکی گفت و گوشه ی سرش شروع به
خونریزی کرد.
مینهو و خانواده ی لی بلند شدن و مینهو به سمت هیونجین
حمله ور شد ولی هیونجین وحشی تر از اون چیزی بود که
بشه جلوش رو گرفت.
دوباره موهای جونگین رو گرفت و شروع به عربده زدن توی
صورتش کرد:تو داشتی چه غلطی میکردیییییییی هاااااااااااااا؟
خانم هوانگ با داد گفت:ولش کن روانی؟
هیونجین به سمتش برگشت و با لبخند ترسناکی گفت:اره
راست میگی. حالا نوبت توعه که کتک بخوری هرزه ی چموش.
به سمت خانم هوانگ رفت .
خانم هوانگ با ترس به سمت آقای هوانگ رفت و پشتش قائم
شد.
ولی هیونجین کم نیورد و با هل دادن پدرش به خانم هوانگ
رسید.
دستش رو بالا اورد تا توی صورت خانم هوانگ بکوبه که
فلیکس با صدای بلند گفت:هیونجین. تمومش کن.
هیونجین بیخیال صدای پر از درد فلیکس شد و دوباره دستش
رو بالا برد و خواست توی صورت خانم هوانگ بزنه که فلیکس
از پشت بهش چسبید و دستاش رو محکم دور کمر باریک
هیونجین حلقه کرد و گفت:تمومش کن هیونجین من.
هیونجین با اخم به خانم هوانگ نگاه کرد و گفت:شانس آوردی.
بعدش هم دست فلیکس رو گرفت و از پله ها بالا رفت.
با رسیدن به اتاق ، در رو محکم پشت سرش بست.
فلیکس با ترس گوشه ی دیوار کز کرده بود و منتظر عکس
العملی از هیونجین شد.
با خشم به سمت فلیکس اومد و گفت:تو مگه زبون نداریییی؟
فلیکس یکه ای خورد و با ترس و گریه به هیونجین نگاه کرد و
گفت:م...هق...م..هق..من...هق
هیونجین همچنان عصبانی بهش نگاه میکرد.
نتونست حرفش رو کامل بزنه. سرش رو پایین انداخت و
شروع به هق هق کردن کرد.
هیونجین همچنان عصبانی بود ولی با یاد آوردی چای داغی که
روی پاهای فلیکس ریخته شده بود و سر و صورتی که به
میوه آغشته شده بود، پرده ی خشم رو کمی کنار زد .
دست فلیکس رو کشید و به سمت حمام بردش.
فلیکس هم بدون مخالفت دنبالش رفت.
وارد حموم شدن، لباس و گلاه گیس فلیکس رو در اورد و
دوش آب روباز کرد.
از سرمای حموم لرز به تنش افتاده بود و گوشه ی حموم
درحال لرزیدن بود و حرکات هیونجین رو نگاه میکرد.
هیونجین کتش رو در اورد و دکمه های بلوز سفید ش رو باز
کرد و به سمت فلیکس برگشت.
فلیکس رو بایه دست به سینه ی لخت خودش چسبوند و
شروع به تنظیم دمای آب کرد.
با متعادل شدن دمای اب، همراه با فلیکس زیر آب رفت و
همونطور که محکم به خودش می‌فشرد،  شروع به شستن
آرایش و کثیفی های روی بدن فلیکس کرد.
همزمان که توی بغل هیونجین شسته میشد اشک می‌ریخت و
اشکاش با آب دوش مخلوط و محو میشدن.
شامپو رو از توی قفسه برداشت و رو روی دستش ریخت.
درش رو بست و دوباره توی قفسه گذاشت.
کمی شامپو رو زیر آب گرفت و سپس شروع به شستن موهای
فلیکس کرد.
بعد از شستن موهاش بازهم به سمت قفسه رفت و لیف دست
نخورده ای برداشت و شامپو بدن مخصوص خودش رو روش
ریخت و شروع به مالیدن به بدن فلیکس کرد.
از گردن شروع به کشیدن لیف کرد تا به کمرش رسید.
بدون خجالت لیف رو لای باسن فلیکس کرد و شروع به
مالیدن کرد.
فلیکس از حس انگشتای هیونجین لای پاش بشدت خجالت
کشید ولی کاری نتونست از پیش ببره و فقط شروع به لذت
بردن کرد.
بلاخره از چاک باسن فلیکس دل کند و شروع به شستن لوب
های باسنش کرد و سپس رونهاش و ساق پاهاش.
بعد فلیکس رو به سمت خودش برگردوند و ایندفعه از ساق
پای قرمز شده ی فلیکس شروع کرد و زانوهاش رو مالید و به
رونهاش رسید .
بدون مالیدن لیف از عضو فلیکس رد شد و  شروع به شستن
شکم و سینه ی فلیکس کرد.
و در آخر روی زانوهاش نشست و از پایین به چشمای خمار
فلیکس که با خجالت نگاهش میکردن نگاه کرد.
عضو فلیکس رو گرفت و آروم شروع به کشیدن لیف روش
کرد.
لذت وصف نشدنی تمام وجود فلیکس رو گرفت . با خجالت
چشماش رو روی هم فشار داد و آه سوزان و بدون صدایی از
لباش خارج شد.
بعد از کشیدن لیف روی عضو فلیکس بلند شد و شلوار و
پیراهن خودش رو هم کامل در آورد و گوشه ای از حموم
انداخت.
فلیکس رو به گوشه ی حموم هدایت کرد و خودش زیر دوش
رفت و با سرعت شروع به شست و شوی موهای خودش کرد
و باهمون لیف شروع به مالیدن بدن خودش کرد.
اولین جایی هم که لیف مالید دیکش بود تا به این نحو برخورد
غیر مستقیم دیکاشون صورت بگیره.
فلیکس با این کار هیونجین داغ کرد و سفت شدن عضو
خودش رو احساس کرد.
هیونجین بعدش از صابونی کردن خودش ، به سمت فلیکس
رفت و آروم زیر دوش کشیدش و از پشت بهش چسبید.
دوش هردوشون رو خیس میکرد و کف هارو از روی تنشون
می‌شست.
فلیکس سرش رو روی ترقوه ی هیونجین گذاشت و محکم
بهش چسبید و باعث شد دیک هیونجین وارد چاک باسنش
بشه.
هیونجین فلیکس رو توی بغلش گرفت و شروع به کشیدن
انگشتاش روی بدن فلیکس کرد تا کف هارو بهتر بشوره.
به عضو فلیکس رسید آروم دستش رو روش کشید و شروع به
شستن دیکش کرد.
از تمیزیش که مطمئن شد دستش رو لای پاهای فلیکس کرد و
از جلو شروع به شستن چاک باسنش کرد و همزمان دیکش رو
از پشت به چاک باسن فلیکس میکشید.
همین طور که مشغول شستن باسن فلیکس بود ناخودآگاه یکی
از انگشتاش وارد سوراخ فلیکس شد و آه دردناک و از روی
لذت فلیکس رو در اورد:اهههههههه.
با شنیدن صدای فلیکس از خود بی خود شد.
فلیکس رو به طرف خودش برگردوند و محکم لباش رو روی
لبای فلیکس گذاشت و شروع به مکیدن کرد.
فلیکس خمار از بوسه و حمومی که کردن، خودش رو به
هیونجین و البته شهوتش باخت و دستاش رو دور گردن
هیونجین حلقه کرد.
و باعشق و شهوت وحشیانه لبای همو میبوسیدن .
هیونجین زبونش رو وارد دهن فلیکس کرد و شروع به بازی با
زبونش کرد.
فلیکس هم زبونش رو جلو فرستاد و لذت رو به اوج رسوند.
اونقدر همدیگر رو بوسیدن که نفس کم آوردن و از هم جدا
شدن ولی فاصله شون رو زیاد نکردن.
گودی کمر فلیکس رو گرفت و کمی بالا کشیدش و دیکاشون
رو به هم مالوند.
فلیکس دهنش رو برای گفتن اهی باز میکرد ولی تنها نفس های
داغش به لب های هیونجین می‌خورد.
هیونجین دیگه طاقت نیورد.
ربدوشامبر سفید رو از روی چوب لباسی برداشت و تن فلیکس
کرد و خودش هم یکی پوشید.
دوش رو بست و دست فلیکس رو کشید و از حموم خارج کرد.
با خارج شدن از حمام لرز بدی در اثر سرما به تنشون نشست
ولی حس نمیکردن چرا که نمیدونستن این لرزش برای
سرماست یا شهوتی که بهشون غلبه کرده.
فلیکس رو روی تخت نشوند و به سمت در اتاق رفت.
در رو قفل کرد و با قدم های تند به سمت تخت رفت.
فلیکس روی تخت دراز کشیده بود و منتظر هیونجین بود.
هیونجین به محض رسیدن به تخت ربدشامبرش رو باز کرد و
پایین تخت انداخت .
قبل از خیمه زدن روی فلیکس ، کمربند اون رو هم باز کرد و
کامل از تن فلیکس درش آورد .
دوباره فلیکس رو به حالت خوابیده در آورد و روش قرار
گرفت. طوری که تمام اعضای بدنشون بهم چسبیده بود.
برای جلو رفتن بیشتر به چشمای فلیکس نگاه کرد.
فلیکس آروم سرش رو بالا و پایین کرد .
هیونجین لبخندی زد و لباش رو روی لبای فلیکس کوبید و
همزمان مشغول مالیدن دیکش به دیک فلیکس شد.
فلیکس آروم دستای کوچیکش رو روی شونه و بازوهای قوی
هیونجین میکشید و لذت میبرد.
دیکاشون کاملا قرمز شده بود و هردو دردی در زیر دلشون
احساس میکردن.
هیونجین دیگه طاقت نیورد.
از روی فلیکس بلند شد و هردوتا پای فلیکس رو بالا داد.
به سوراخ خشک فلیکس نگاهی کرد.
اونقدر عجله داشت که حتی نتونست کشوی تخت رو باز کنه
و لوب رو برداره .
آب دهنش رو جمع کرد و همش رو یه باره روی سوراخ فلیکس
تف کرد.
از حس داغی آب دهن هیونجین انگشتای پاش رو خم کرد و
کمرش رو قوسی داد.
هیونجین پاهای فلیکس رو روی شونه هاش گذاشت .
با دستش دیکش رو گرفت و با کلاهک دیکش شروع به پخش
کردن براقش کرد.
وقتی از خیسیش مطمئن شد ، پاهای فلیکس رو از روی شونه
هاش بلند کرد و روی تخت گذاشت.
فلیکس رو روی پهلو خوابوند و پشتش قرار گرفت .
پای راست فلیکس رو بالا داد و یه ضرب واردش شد.
با ورود دیک هیونجین جیغ بلندی کشید و ملافه رو توی
دستش فشرد.
هیونجین دستش رو از زیر سر فلیکس رد و دست دیگه رو
روی پهلوی فلیکس گذاشت.
برای آروم کردن فلیکس گفت:فلیکس من. عزیزم. دردت گرفت
دستم رو گاز بگیر. من تکون نمی‌خورم تا بهش عادت کنی
عزیزم باشه؟
فلیکس حرفی نزد و فقط گریه و بی تابی میکرد.
هیونجین صورت فلیکس رو به سمت خودش برگردوند و
گفت:عزیزم. اولش درد داره. ولی باید تند حرکت کنم تا دردش
کم بشه. سعی میکنم پروستاتت رو پیدا کنم بهش ضربه بزنم
تا لذت ببری. خوبه؟
فلیکس آروم سرش رو بالا و پایین کرد و چشماش رو بست.
با بسته شدن چشماش اشکاش چکید و توی دل هیونجین
غوغا شد.
سرش رو از روی بالشت بلند کرد و روی فلیکس خم شد و
شروع به بوسیدن اشکا و چشماش کرد.
همونطور که بوسه های خیسی روی صورت فلیکس
میذاشت،دیکش رو تا کلاهک بیرون کشید و دوباره واردش شد.
اه دردناکی از لبای فلیکس خارج شد .
موهای هیونجین رو توی دست گرفت و دستاش رو مشت کرد.
ضربه ی بعد رو هم هیونجین زد و فلیکس رو به بالا پرت کرد.
آروم آروم شدت ضربات بیشتر شد و خوشبختانه بعد از ضربه
ی چهارم هیونجین پروستات رو پیدا کرده بود و بهش لذت
میداد.
با شدت گرفتن ضربات حرفای عاشقانه و بوسه های هیونجین
هم بیشتر شد.
متاسفانه یا خوشبختانه هیونجین دیر انزالی داشت و این
برای فلیکسی که برای بار دوم توی اون روز داشت ارضا میشد
به شدت سخت بود.
بلاخره بعد از یک ساعت کوبیدن توی سوراخ داغ فلیکس کام
کرد و نفس و آه راحت و البته مردونه ای کشید:اههههه.
فلیکس هم باحس پرشدن از کام هیونجین چشماش رو نیمه
باز کرد و دهنش رو از لذت پر شدن باز کرد.
کمی داخل فلیکس موند تا کاملا کام کنه بعدش آروم دیک شل
شده اش رو بیرون کشید.
آروم فلیکس رو به سمت خودش برگردوند و شروع به
بوسیدن لباش کرد و زمزمه وارگفت:عالی بودی عزیزم.
فلیکس لبخندی زد . سرش رو توی گردن هیونجین فرو کرد و
چشماش رو بست و به خواب رفت.
هیونجین هم اونقدر به بوسیدن فلیکس و نوارش کمر و
سوراخش ادامه داد تا به خواب رفت.
باخداحافظی از مادرش و آقای هوانگ به سمت ماشین مینهو
به راه افتاد .
توی ماشین نشست و سرش رو به شیشه تکیه داد و منتظر
مینهو موند تا وارد بشه.
آقای لی با عصبانیت به سمت مینهو رفت و گفت:چرا از
برادرت دفاع نکردی؟
چونه ی جونگین رو گرفت و صورتش رو به مینهو نشون داد و
گفت:نگاه کن با پیشونیش چیکار کرده.
مینهو عصبی داد کشید :بسه دیگه. وقتی هیونجین نمیخواد
چرا باید بزور باهاش ازدواج کنه. چرااااا؟
با عصبانیت به سمت جونگین رفت و گفت:چیکار اون دختر
داشتی هااااا؟مگه چیکار کرده؟اوت عاشق هیونجینه .
هیونجینم عاشقشه پس تو چی میگی این وسططططط.
و پاهاش رو روی زمین کوبید و شروع به گریه کردن کرد:چرا
زندگیمو خراب میکنید. دارید نابود میکنید زندگیمو. من همش
سعی میکنم عشق جیسونگ روب دست بیارم ولی شما
باکارهاتون گند میزنین بهش . بسه بسه بسه بسههه.
روی زمین خاکی نشست و دستاش رو توی موهاش کرد و با
گریه و بغض گفت:بسه... هق.هق بسهههه.
باید بخاطر برادرم بجنگم ولی نمیتونم چرا نمیتونم چون اون
پسری که باید باهاش بجنگم برادر عشقمه. زندگیمو خراب
نکنید. بسه.
خانم لی نه با لینو موافق بود روی زمین روی به روش نشست
و گفت:حق با توعه پسرم ما زیاد روی کردیم.
مینهو با چشمای پر از اشک به مادرش نگاه کرد و گفت:مامان..
جیسونگ منو نمیخواد. من دارم تمام تلاشم رو میکنم تا اون
رو عاشق خودم کنم ولی شما همش خرابش میکنید. الان اون
دلش نمیخواد منو ببینه. 
نگاه خشمگین و پر از اشکی به جونگین انداخت و گفت:چون
برادر ناتنیم کاری کرد که حقیقتی که قرار نبود آشکار بشه،
آشکار بشه.
از روی خاک ها بلند شد و به سمت جونگین رفت و گفت:چرا
میخوای زندگیمو خراب کنی؟
جونگین با خشم بهش نگاه کرد و گفت:چون وقتی من به
هیونجین نرسیدم توهم نباید کنار جیسونگ شاد باشی فهمیدی.
مینهو خنده ی تمسخر زد و یه دفعه توی دهنی محکمی به
جونگین زد و با داد گفت:خفه شووووو.
جیسونگ که تمام مدت نظاره گر دعوا بود آروم و با حوصله از
ماشین پیاده شد و به سمت مینهو رفت و گفت:مینهو..
مینهو اشکاش رو پاک کرد و با لبخند به سمتش برگشت و
گفت:جانم؟
جیسونگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت:بیا بریم خونه. خیلی
خستم.
مینهو به سمت جیسونگ رفت و گفت:باشه عزیزم بریم.
جیسونگ آروم احترامی به آقای لی و خانواده اش گذاشت و
رفت.
مینهو هم کمی سرش رو خم کرد و دنبال جیسونگ راه افتاد.
..................................................................................
سونگمین پله هارو با عصبانیت پایین اومد و روبه چان
گفت:این چه وضعیه چان؟ فردا بیا اینجا و فلیکس رو بیار
پیش خودمون.
چان هوف عصبی کشید و حتی برای لحظه ای چهره ی پر از
اشک فلیکس یادش نمی‌رفت.
خانواده ی لی همچنان پایین پله ها بودن و درحال غیبت
پشت سر فلیکس بودن.
آقای لی:اره دختره ی خیلی هرزه و زشتیه.
سونگمین که این رو شنید ، قدم هاش رو تند تر کرد و با داد
گفت:شما فکر کردید کی هستید آقای لی ها؟ من الان به بابام
بگم شما ور شکست میشید. چی شنیدم؟ زشته؟ شما الان
خیلی قشنگی؟ شما چی خانم لی شما خیلی خوشگلی که
همش داری درباره ی قیافه ی اون نظر میدی؟ اصلا به شماها
چهههه. اعصاب آدم رو بهم میریزید . فلیکس راضی هیون
راضی گور بابا ناراضی که شما باشید باشیددددد.
چان دست سونگمین رو گرفت و گفت:سونگ تمومش کن.
سونگمین با خشم اول به صورت چان و سپس به صورت آقای
لی و جونگین نگاه کرد و گفت:نه چرا ساکت باشم. فکر کردی
چون یه خدمتکاره هرزه است نه نیست. اگر اینطوریه پس
خانم هوانگ و حتی شما خانم لی هرزه اید چون دوتاتون
خدمتکارایی بودین که ....
و چان سریع دستش رو روی دهن سونگمین گذاشت و از کنار
خانواده ی لی گذشت.
همونطور که دستش روی دهن سونگمین بود در ماشین رو باز
کرد و سونگمین رو توش نشوند و در رو بست.
با قدم های نامطمئن به سمت آقای لی رفت و گفت:لطفا. لطفا
آقای لی. دیگه قضاوت نکنید. و به نظرم بهتره پسرتون رو به
کسی غیر از هیون بدید. چون اون خودش الان عاشقه.
امیدوارم با این سنتون تصمیم درستی بگیرید.
آروم سرش رو خم کرد و رفت.
آقای لی باخشم گفت :واقعا که زوج احمقی هستید.
چان از پشت براش دست تکون داد و نیشخندی زد.
..................................................................................
با صدای در اتاق از خواب بیدار شد و اولین چیزی که دید مژه
ها و چشمای بسته ی فلیکس بود.
لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونی فلیکس گذاشت.
آروم دستش رو از زیر سر فلیکس بیرون کشید و از تخت
پایین رفت.
حوله ای که روی زمین رها شده بود رو برداشت و تن لختش
رو پوشوند. به طرف در رفت و قفل رو باز کرد.
با دیدن آقای هوانگ، آبرویی بالا داد. از اتاق خارج شد و در رو
پشت سرش بست و گفت:چی میخوای؟
آقای هوانگ گفت:باید حرف بزنیم.
هیونجین انگشت اشاره اش رو روی لب خودش گذاشت و
گفت:هیشششش... صداتو بیار پایین راچلم خوابه.
آقای هوانگ با یاد اسم راچل و چهره اش اخمی کرد و
گفت:هیونجین این دختره بدرد تو نمیخوره. اون.. اون.
هیونجین نیشخندی زد و گفت:اون چی؟
آقای هوانگ با لکنت و لرزش دست گفت:اون ... اون یه
جورایی دیونه است. اون.
هیونجین دستش رو بالا اوردو گفت:خیلی حرف میزنی
هوانگ. بعد اونوقت چرا دیونه است؟
آقای هوانگ با لرز توی چشماش گفت:اون..اون.. با من خوابیده
هیونجین.
هیونجین چشماش رو ریز کرد و با یاد آوری راچل واقعی،
اخمی کرد و گفت:اون با تو خوابیده یا تو بزور بهش تجاوز
کردی؟
آقای هوانگ اخمی کرد و با لرز گفت:ت..تو از کجا..
می..میدونی؟
هیونجین نیشخندی زد و گفت:خودش بهم گفت.
آقای هوانگ با ترس عقب رفت و گفت:چیییی؟ نه نه من
مطمئنم اون مرده. من خودم کشتمش. خودم چاقو رو توی
پهلوش فرو کردم.
هیونجین نیشخند ترسناکی زد و گفت:نه اون زنده است و
همونطور که میبینی الان توی اتاق من خوابه. درسته چاقو
کردی توی پهلوش ولی اون زنده مونده و اومده تا تورو روانی
کنه هوانگ.
و بلند شروع به خندیدن کرد. آقای هوانگ اخمی کرد و
گفت:نه..نه تو داری دروغ میگی.
هیونجین نیشخند به لب آقای هوانگ نزدیک شد.
با نزدیک شدن اون آقای هوانگ عقب عقب میرفت جوری که
باهر قدمی که هیونجین جلو میومد آقای هوانگ عقب میرفت.
با خشم به چشمای آقای هوانگ زل زد و گفت:یادته. یادته
موقعی که بخاطر اون هرزه مامانمو کشتی؟
یادته؟یادته التماست میکرد نزنیم؟
یادته التماست میکرد اون کمر بند اشغالت رو روم بلند نکنی؟
یادته؟
یادته بخاطر تشویقی اون هرزه سیخ داغ رو گذاشتی پشت
کمرم؟
آقای هوانگ ترسیده عقب رفت و با لکنت گفت:هی..هیونجین
نه ..نه.. م..من.
هیونجین سرش رو خم کرد و گفت:توچی؟ هاااا؟توچی؟
بدون توجه به خواب بودن فلیکس و خدمتکارایی که با ترس
پایان پله ها بود داد کشید.
آقای هوانگ همانطور عقب عقب رفت. یه قدم تا افتادنش به
پله ها مونده بود.
هیونجین یه نگاه به پاهای آقای هوانگ و بعد یه نگاه به پله ها
کرد.
نیشخندی زد ‌. به آقای هوانگ نزدیک تر شد و با صدای ارومی
در گوشش گفت:یادته چطور جیهون منو کشتی؟

های دوقسمت باهم براتون آپ کردم.
و البته زود تر از موعود.
لذت ببرید و ووت و کامنت فراموش نشه.
تنکیووووووو🥰🥰🥰😍😍😍
شرط ووت نذاشت ولی برای آپ پارت بعد باید ووتا بالا باشه ممنونم

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now