part 36

1.2K 152 26
                                    

چنل تلگرام

@SKZ-8Some +18







اروم چشماش رو باز کرد و به اطراف نگاه کرد .
فضای اتاق حس خالی بودن رو بهش می داد و این نشون دهنده ی این بود که هیونجین توی اتاق نیست .
اروم از روی تخت بلند شد و سعی کرد اهمیتی به پر شدن چشماش در اثر درد بخیه هایی که رو به بهبودی بودن ، نده .
با قدم هایی محتاط به سمت سرویس رفت .
رو به روی ایینه ایستاد و با دیدن چشماش که کاملا گود شده بود و رنگ پوست و لباش که سفید شده بود ، اخمی کرد و گفت : هی لی فلیکس .. وقتشه به خودت برسی .. درسته درد داری ولی باید همیشه برای مردت زیبا باشی .
نگاهش رو از ایینه گرفت و خمیر دندان و مسواکش رو از داخل جا مسواکی در اورد و شروع به مسواک زدن دندون های سفیدش کرد .
بعد از اتمام کارش ، ابی به صورتش زد و با حوله خشک کرد .
اروم از سرویس خارج شد و به سمت کیفش که لباس هاش توش بود رفت و بالم توت فرنگی از توش در اورد و دوباره به سمت سرویس رفت .
کمی به لب هاش بالم مالید و با رنگ گرفتنشون ، لبخندی زد و گفت : حالا یکم قابل تحمل تر شدی .
دوباره از سرویس خارج شد و بالم رو توی ساک پرت کرد و روی تخت نشست .
لباسش رو بالا داد تا میزان جراحتش رو ببینه . وقتی دید زخمش کاملا بسته شده ، چسب رو دوباره روش زد و هوفی کشید .
دلش هنوز درد می کرد ولی این درد اونقدر براش شیرین بود که سعی می کرد به چیزی غیر از بچه اش فکر نکنه .
.
حدود نیم ساعت بود که اماده روی تخت نشسته بود ولی هیچ اثری از هیونجین نبود و این داشت نگرانش می کرد .
یعنی هیونجین اول صبح کجا رفته بود ؟ نکنه سر و کله ی جیهون پیدا شده بود و می خواست هیونجین رو ازش بگیره ؟
با ترسی که از افکارش ، به دلش افتاده بود موبایلش رو چنگ زد و شماره ی هیونجین رو گرفت .
بعد از چند ثانیه صدای زنی توی گوشی پیچید : دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد .
با استرسی که داشت دستاش رو می لرزوند ، موبایل رو پایین اورد و هقی زد .
حتی یه لحظه هم نمی تونست فکر رها شدن رو از ذهنش خارج کنه .
دوباره شماره ی هیونجین رو گرفت و با لب هایی که می لرزید و چشم هایی که مدام پر و خالی می شد لب زد : تو رو خدا جواب بده هیونجین .
ولی بازم همون جواب قبلی نصیبش شد .
موبایل از دستش ول شد و با صدای بدی روی زمین افتاد و شکست .
دستاش شروع به لرزیدن کرد و لب هاش به هق هق های متعددی باز شد .
ترسیده نگاهش رو به اطراف داد و توی دلش گفت : حالا من تک و تنها اینجا چیکار کنم ؟
دست لرزونش رو بالا اورد و روی سینه اش گذاشت و اونقدر بلند شروع به گریه کردن کرد که مادر جونگین وارد اتاق شد .
با دیدن وضع داغون فلیکس به سمتش دوید و گفت : چیشده عزیزم ؟ جاییت درده ؟
فلیکس حرفی نزد و به هق هق کردنش ادامه داد .
خانم یانگ نگران دستش رو روی کمر فلیکس که به جلو خم شده بود گذاشت و توی دلش گفت : متاسفم نمی تونم حرفی بهت بزنم .
...................................................................................................................................................
با صدای زنگ ایفون از خواب پریدن .
نارا نقی زد و جهت بدنش رو عوض کرد و دوباره چشماش رو بست .
جیسونگ خواب الود از اتاق بیرون زد و خطاب به جونگینی که دیشب توی خونه اشون مونده بود گفت : بخواب من باز می کنم .
سری تکون داد و دستش رو از زیر سر دخترش رد کرد و محکم توی بغل گرفتش و خوابید .
(فلش بک .
شب گذشته )
با نارا و به کمک راهنمایی های مینهو وارد خونه شد .
دستاش از استرس می لرزید و چسبیدن نارا بهش هم اوضاعش رو بدتر کرده بود .
اب دهنش رو قورت داد و با دیدن جیسونگ ، احترامی گذاشت و با صدایی که از توی غار در میومد گفت : س .. سلام .
جیسونگ با لبخند دستش رو دراز کرد و گفت : سلام .. خوبی ؟
با شنیدن لحن ملایم جیسونگ ، نفس عمیقی کشید و لبخند محوی زد و دستش رو متقابلا دراز کرد و گفت : ممنون .. تو خوبی ؟
جیسونگ : اره عزیزم .. مگه میشه همسر مینهو بود و خوب نبود .
جونگین لبخندی زد و به مینهو که عاشقانه داشت به جیسونگ نگاه می کرد ، خیره شد .
نگاهش رو از جونگین گرفت و به نارا که مثل کوالا به پاهای باباش چسبیده بود داد .
با ذوق روی زمین زانو زد و خطاب به نارا گفت : سلام کوچولو .. اسم من جیسونگه و میشم همسر عمو مینهو .. اسم تو چیه ؟
نارا با خجالت گفت : نالا .(نارا )
جیسونگ اروم دستش رو باز کرد و گفت : میای بغلم تا بریم چیزای خوش مزه بهت بدم ؟
برق چشماش وقتی اسم خوراکی رو شنید چیزی نبود که از نگاه بزرگتر ها مخفی بمونه .
سرش رو بالا گرفت و به جونگین نگاه کرد .
با لبخند سرش رو تکون داد و گفت : برو عزیزم .. عمو جیسونگ مثل فلیکس مهربونه .
نارا با ذوق به سمت جیسونگ دوید و خودش رو توی بغلش انداخت و گفت : اگه توعم مشه پیلیکسی پش دیته جای حلفی باگی نومیمونه . ( اگر توهم مثله فلیکسی پس دیگه جای حرفی باقی نمی مونه .)
دلش جونگین از این شیرین زبون دخترش ضعف کرد .
دستی به موهای دوگوشی شده اش کشید و با خوش رویی گفت : زندگی من .
نارا لبخند دندون نمایی زد و دندون های خرگوشیش رو برای باباش به نمایش گذاشت .
مینهو که تا الان یه گوشه ایستاده بود و نظاره گر اون سه نفر بود خطاب به جونگین گفت : بریم توی سالن .. حتما حرف برای گفتن زیاد داری .
جونگین لبخندش رو خورد و نگاهش رو به مینهو داد . اروم سرش رو بالا و پایین کرد و به سمت سالن رفت و روی اولین مبل نشست .
مینهو رو به روش نشست و گفت : خب ؟
دستاش رو به هم گره زد و نگاهش رو از مینهو دزدید .
با استرس لب زد : مستقیم می رم سر اصل ماجرا .. نارا دختر منه .. یعنی من به دنیاش اوردم و .. و باباش .. باباش ترکم کرده .. من خیلی دنبالش گشتم ولی خانواده اش گفتن از کره رفته .. واسه همیین می خواستم نارا رو به عنوان یادگار ازعشقم نگه دارم ..
مینهو توی چشماش نگاه کرد و با لحنی مصمم تشر زد : چرا ترکت کرد ؟ چرا تا الان نارا رو مخفی کردی ؟
برای چند ثانیه با سکوت توی چشم های مینهو نگاه کرد نا گهان لب زد : چون اون می خواست بچه داشته باشه و من مخالف بودم . نزدیک سه تا بچه سقط کردم واسه همین وقتی فهمید ولم کرد .. بهش حق میدم چون من با رضایت خودم عمل کردم ولی بعدش زدم زیر همه چیز .. در مورد نارا هم .. راستش خجالت می کشیدم .. از اینکه یه بچه به دنیا اورده بودم شرم می کردم چون اون زمان کمتر افرادی بودن که اینکار رو انجام میدادن .
سکوت کرد و منتظر حرف های رکیک مینهو شد ولی ..
مینهو : درکت میکنم .. متاسفم که به عنوان برادر و پسر خاله هیچ کاری برات نکردم .
با لبخند سرش رو بالا اورد و گفت : ممنونم .
(پایان فلش بک )
با دیدن هیونجین از توی تصویر ایفون ، متعجب چشماش رو باز کرد و در رو باز کرد .
مینهو نفس عمیقی کشید و پشت جیسونگ قرار گرفت : کی بود ؟
جیسونگ به سمتش برگشت و گفت : هیونجین .
اخمی کرد و گفت : مگه اونا نرفته بودن مسافرت ؟
جونگین با شنیدن اسم هیونجین از روی تشک بلند شد و گفت : نکنه اتفاقی برای فلیکس افتاده ؟
جیسونگ با استرس گفت : نه خدانکنه .
و سپس به سمت در ورودی رفت و در رو باز کرد و همون لحظه هیونجین اسانسور بیرون زد .
با لبخند گفت : سلام .
جیسونگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت : سلام .. مگه تو و فلیکس مسافرت نبودین ؟
کفشاش رو در اورد و وارد خونه شد و گفت : داستانش طولانیه .
مینهو با دیدنش ، به سمتش رفت و دست داد و سلام کردن .
جونگین که توی یک هفته همش به فلیکس سر می زد ، با لبخند به سمت هیونجین رفت و بعد از سلام کردن لب زد : فلیکس چطوره ؟ جای بخیه هاش بهتره ؟
جیسونگ اخمی کرد و گفت : یه جور حرف بزنید ماهم بفهمیم .. اصلا شما دوتا چطوری با هم خوب شدید ؟
روی مبل نشست و گفت : داستانش مفصله .. راجب فلیکس هم عمل داشت چون ما قصد بچه دار شدن داریم و مسافرت هم نرفته بودیم .. دروغ گفتیم چون من دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم .. امروزم اون جیهون عوضی که عامل تمام بدبختی های من و درد کشیدن های فلیکسمه ، بهم زنگ زد .. منم مجبور شدم موبایلم رو خاموش کنم .. باید زود برگردم بیمارستان .. فقط اومدم بگم که بیایید به بیمارستان *** تولد فلیکسه می خوام سوپرایزش کنم و از این حال و هوا بیارمش بیرون .. مینهو اگر میشه لطفا با چان و سونگمین هم تماس بگیر من باید زود برم .. مطمئنم تا الان فلیکس به مرز گریه رسیده .
و بلافاصله از روی مبل بلند شد و از خونه بیرون زد .
جیسونگ و مینهو با دهنی باز به جای خالیش رو مبل نگاه کردن و جونگین با دیدن این حالتشون خنده ای کرد و گفت : چرا معطلید ؟ باید زود کارا رو انجام بدیم .. شما که نمی خوایین بدون کادو برید ؟
سرش رو تکون داد تا از بهت خارج بشه با عجله به سمت اتاق دوید و گفت : مینهو زود باش .
مینهو هم با عجله به سمت اتاق دوید تا لباس بپوشه و هر سه با هم برای خرید کادو برن به فروشگاه .
...................................................................................................................................................
بعد از سفارش کیک و خرید یک کادوی گرون قیمت و فرستادنشون برای جیسونگ ، با سرعت بالایی به سمت بیمارستان حرکت کرد .
با عجله ماشین رو خاموش کرد و بعد از قفل کردن درهاش به سمت اتاق فلیکس دوید .
با رسیدن به اتاق متوجه صدای جیغ ها و گریه های فلیکس شد .
اخمی کرد و با سریع ترین حالتی که از خودش سراغ داشت ، در رو باز کرد و به سمت تخت رفت .
پرستار هایی که سعی در اروم کردن فلیکس داشتن رو کنار زد و روی تخت نشست .
سرش رو روی سینه اش گذاشت و توی گوشش گفت : چیه عزیزم ؟ چیشده ؟
هقی زد و با صدای جیغی که باعث اذیت شدن گلوش شد گفت : کجا بودییی ؟ هق هق
دستش رو روی دهن فلیکس گذاشت و کمی ازش فاصله گرفت و گفت : هیشش . اروم .. الان اینجام .. معذرت می خوام .
و سپس خطاب به پرستار ها گفت : متاسفم .. خودم مواظبشم .
و کاملا غیر مستقیم عذر پرستار ها رو خواست .
با خروج پرستار ها ، دستش رو از روی دهن فلیکس برداشت و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت : تموم شد عزیزم .. الان اینجام .. برای چی اینقدر خودت رو عذاب می دی ؟
فلیکس هقی زد و با همون صدای جیغ گفت : برای چی گوشیتو خاموش کردی عوضی ؟
دوباره دستش رو روی دهن فلیکس گذاشت و گفت : هیشش .. ببخشید .. شارژش تموم شد .
واقعا دل و جرئت گفتن اینکه بخاطر مزاحمت های جیهون خاموشش کرده رو نداشت اونم با دیدن وضع الان فلیکس .
با حرص مشتی محکم به شونه و سینه ی هیونجین زد و گفت : من اینهمه بخاطر تو خوشگل کردم بعد تو نبودی . دیگه برات خوشگل نمی کنم . هق هق .
لبخند عاشقانه ای زد و محکم فلیکس رو توی بغل گرفت و گفت : تو همیشه برای من زیبایی همه کسه هیونجین .. تو دار و ندار هیونجینی .. اگر برای من خوشگل نکنی برای کی می خوای خوشگل کنی پس ؟ هوم ؟
فلیکس ناخوداگاه در اثر لحن ملایم هیونجین ، اروم گرفت و دست از گریه کردن برداشت .
با دست فشاری به سینه های هیونجین اورد و بهش فهموند که می خواد از بغلش خارج بشه .
هیونجین با لبخند دستاش رو باز کرد ولی اجازه ی دوری بیش از حد رو نداد .
اب بینیش رو بالا کشید و با چشم های سرخ به سینه و شونه ی هیونجین نگاه کرد و گفت : دردت گرفت ؟
هیونجین حاضر بود برای این لحن نگران و چشم های معصوم و مظلوم پسر رو به روش جون بده .
بوسه ی محکم روی چشماش گذاشت و گفت : نه عزیزم .. درد نداره .
و صد البته که داشت دروغ می گفت .. فلیکس برعکس جثه ی نحیف و کوچولوش مشت های قوی داشت و هیونجین این رو از سکس ها و ضربه های الان تشخیص داده بود .
دوباره اب بینیش رو بالا کشید و با صدایی که بغض توش اشکار بود گفت : دیگه تنهام نذار باشه ؟
اخمی از این مظلومیت کرد و گفت : چشم .. چشم زندگی من .. ببخشید .. فکر نمی کردم به این زودی بیدار شی ..
سری تکون داد و دستاش رو باز کرد و گفت : بغل .
خنده ی ریزی کرد و به سمت فلیکس خیز برداشت و دستاش رو دور کمرش محکم کرد .
پیشونیش رو روی گردن داغ هیونجین گذاشت و نفساش رو روی سینه اش ازاد کرد .
هیونجین با ملایمت ، انگشت هاش رو توی موهای فلیکس کرد و نوازشش کرد تا اروم بشه .. می دونست استرس خیلی زیادی گرفته و اگر یه لحظه ازش جدا بشه حالش بد میشه .
.
.
بعد از ظهر یونگهون با لبخند وارد اتاق شد .
هیونجین قاشق رو از دهن فلیکس بیرون کشید و از روی تخت بلند شد .
یونگهون ابرویی بالا داد و گفت : پهلوش رو عمل کردم نه دستاش رو .. خودش نمی تونه بخوره ؟
هیونجین با جدیت اخمی کرد و گفت : چرا تا وقتی من هستم اون باید دستای خوشگلش رو به کار بندازه ؟
خنده ای کرد و گفت : بله بله حق با شماست .
فلیکس با خجالت سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد .
به سمت تخت رفت و فلیکس رو دراز کش کرد . پیراهنش رو کمی بالا داد تا زخم نمایان بشه .
سپس اروم چسب رو برداشت و با دیدن بخیه ی فلیکس لب زد : خب بدنت خیلی خوب جوش خورده .. و البته خیلی زود ... فردا میام بخیه هات رو در میارم چند روز از عملت می گذره ؟
فلیکس : 9 روز .
سری تکون داد و گفت : خیلی خوبه .. با توجه به عکس هایی هم که پرستار ها بهم نشون دادن ، از کیسه یه بند به سمت نافت درست شده .. یعنی الان کاملا اماده ای برای لقاح ولی یکم دیگه صبر کنید تا مطمئن مطمئن بشیم ..
هیونجین اهی کشید و گفت : واقعا نمیشه یکم زود تر لقاح انجام بشه ؟
یونگهون متعجب به سمتش برگشت و گفت : مگه دیشب نداشتین ؟
به نشونه ی منفی سری تکون داد و گفت : دردش گرفت .
یونگهون به سمت فلیکس برگشت و گفت : شکمت درد گرفت یا مقعدت ؟
فلیکس با خجالت سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد .
یونگهون با لبخند گفت : خجالت نکش .. بگو تا کمکت کنم .
نگاهش رو به هیونجین داد و بلافاصله به یونگهون نگاه کرد و گفت : شکمم که یکم درد گرفت ولی بیشتر ..
ادامه ی حرفش رو خورد و سرش رو پایین انداخت .
یونگهون خنده ای کرد و گفت : خب اون که موردی نداره .. اگر درد شکمت کم بوده هیچ ایرادی نداره .. طبیعیه .
هیونجین با خوشحالی به یونگهون نزدیک شد و گفت : یعنی اشکال نداره امشب برم تو کارش ؟
یونگهون با خوش رویی لب زد : نه .. ولی سعی کن زیاد اذیتش نکنی و مکرر هم انجامش نده .. اگر امشب انجامش دادی دیگه نکن تا وقتی که مرخص بشه .
هیونجین با شیطنت به فلیکس نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت .
فلیکس خنده ی ریزی از شیطنت مردش کرد و حرفی نزد .
یونگهون : خب .. تغذیه ات چطوره ؟
هیونجین به جای فلیکس جواب داد : خیلی خوب شده .. تازه وزنم اضاف کرده .
سری تکون داد و گفت : عالیه .. به همین روند ادامه بده فلیکس شی .. بی صبرانه منتظر تپلیتون هستم .
با خوشحالی لب گزید و به یونگهون که داشت همراه با هیونجین از اتاق خارج میشد نگاه کرد .
.
با خروج از اتاق در رو بست و خطاب به یونگهون گفت : امشب تولد فلیکسه .. میخوام براش جشن بگیرم میای ؟
لب برچید و گفت : خیلی دلم می خواست بیام ولی نمیشه .. باید برم به بیمارای دیگه ام سر بزنم بعدش هم برم مطب .. مریض دارم .
هوفی کشید و گفت : اوکی .. موفق باشی رفیق .
یونگهون با لبخند سری تکون داد و از کنار هیونجین رد شد و به سمت ایستگاه پرستاری رفت .
نگاهش رو از یونگهون که داشت پرونده ی بقیه ی بیمار ها رو بررسی می کرد گرفت و برگشت تا وارد اتاق بشه که مینهو و جیسونگ و چان و سونگمین و نارا و جونگین رو ته سالن دید .
با لبخند به سمتشون رفت و گفت : مرسی که اومدین .
چان با اخم تصنعی گفت : بعدا برات دارم .. بدون اجازه من توی شکم دونسنگم کیسه می ذاری و قصد داری نینی قربونش بره داییش دار بشی ؟
خنده ای کرد و گفت : اره .. حالا بیخیال .. جیسونگ کیک رو که اوردی .. کادوی منم که اوردی .. خودتونم که اومدین و ..
نارا با ذوق توی حرفش پرید و کادویی که کودکانه کادو پیچش کرده بود رو به سمت هیونجین گرفت و گفت : نالا بلای نینی کادو گرسته . ( نارا برای نینی کادو گرفته .)
هیونجین با ذوق خنده ای کرد و ضربه ی ارومی به بینی قلمی و عروسکی نارا زد و گفت : دست نارا درد نکنه .
مینهو خسته از گرفتن کیک بزرگ توی دستش گفت : میشه بریم داخل ؟ دستم شکست .
هیونجین با اخم گفت : خب وایسا .. هنوزم مثل قبل کم طاقتی .
مینهو با حرص خواست حرفی بزنه که خانم یانگ به سمتشون اومد و گفت : هیونجین شی .. چراغ ها رو خاموش کنم ؟ همه چیز هماهنگه .. از اونجایی که فقط فلیکس شی توی این واحده مشکلی با قطع برق نداشتن .
سری تکون داد و گفت : ممنونم .. پس اگر میشه همین الان خاموششون کنید .
خانم یانگ احترامی گذاشت و بعد از انداختن یک نگاه مادرانه به پسرش ، ازشون دور شد و طولی نکشید که تمام چراغ های سالن و اتاق فلیکس ، خاموش شد .
ترسیده نگاهش رو به اطراف داد و روی تخت نشست .
موبایلش رو برداشت تا با هیونجین تماس بگیره که بیاد پیشش ولی با باز شدن در و شمع های روشنی که حروف انگلیسی تولدت مبارک بودن ، متعجب به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با لبخند و همراه با کیک به تخت نزدیک شد و شروع به خوندن کرد : Happy birthday to you . Happy birthday to you . Happy birthday My lixi . Happy birthday to you .
اشکی ریخت و عاشقانه نگاه هیونجین کرد که یه دفعه بمب شادی توی اتاق زده شد و چندی بعد صدای جیغ های خوشحال نارا و خنده های بقیه از ترس و جیغ فلیکس توی اتاق بلند شد .
متعجب و با احساساتی که بهم ریخته بود به هیونجین نگاه کرد و اشک ریخت .
باورش نمی شد .. حس می کرد توی یه رویا غرق شده .
اروم از روی تخت بلند شد و به سمت هیونجین رفت .
جیسونگ با لبخند گفت : نمی خوای شمع ها رو فوت کنی ؟ اب شدن ؟
از خوشحالی هق زد . دستاش رو به هم گره زد و رو به روی شمع ارزویی کرد و شمع ها رو خاموش کرد .
و دوباره صدای جیغ و داد های اعضا توی اتاق بلند شد .
خانم یانگ که دید همه چیز مرتبه و وقت روشن شدن چراغ هاست ، به سمت پریز رفت و همه ی چراغ ها رو روشن کرد .
با حس نور زیادی که به چشمش خورد ، دستش رو روی چشماش گذاشت و به بغل هیونجین پناه اورد .
هیونجین با لبخند بوسه ای روی شقیقه اش گذاشت و گفت : تولدت مبارک دلیل زندگی من .
اب بینیش رو بالا کشید و گفت : عوضی .. این بار دومیه که اشکم رو در اوردی .. هق .
خنده ای کرد و دوباره سر فلیکس رو بوسید .
چان که دید فضا خیلی عاشقانه اس تصمیم گرفت گند بزنه بهش : هی تو لی فلیکس .. برای چی از من اجازه نگرفتی برای نینی دار شدن ؟ نمی دونی من داییشم باید زود تر از همه بفهمم ؟
از توی بغل هیونجین خارج شد و گفت : متاسفم هیونگ .. همه چیز خیلی یه دفعه ای شد .. خیلی دلم براتون تنگ شده بود .
سونگمین با لبخند به سمتش رفت و محکم بغلش کرد و گفت : تولدت مبارک عزیزم .. امیدوارم سال دیگه یه کوچولو شبیه خودت توی بغلت باشه .
لبخندی زد و تشکری کرد و به نوبت همه رو بغل کرد و با لبخند به ارزو هاشون گوش سپرد .
نوبت به نارا که رسید ، سعی کرد روی زمین زانو بزنه ولی با وجود درد شکمش موفق نشد پس هیونجین نارا رو بغل کرد و به فلیکس نزدیک شد .
فلیکس اروم بغلش کرد و گفت : سلام عزیزم .. خوبی ؟
نارا لبخند دندون نمایی زد و کادویی که توی دستش بود رو به طرف فلیکس گرفت و گفت : اینو بلای نینی خلیدم . ( اینو برای نین خریدم .)
فلیکس با ذوق به کادو نگاه کرد و همانطور که از نارا می گرفتش ، بوسه ای روی گونه ی نرمش گذاشت و گفت : مرسی عزیزدلم .
نارا ادامه داد : بازش تون . ( بازش کن )
خنده ای از این لحن دستوری نارا کرد و گفت : چشم .
و شروع به باز کردن کادو کرد .
وقتی کاغذ دور عروسک پونی ، باز شد لبخندی زد و گفت : خیلی خوشگله .. مرسی عزیزم .. مطمئنم نینی با دیدنش خیلی خوشحال میشه .
نارا دوباره لبخند دندون نمایی زد و دندون های خرگوشیش رو در اختیار فلیکس قرار داد .
سپس جیسونگ و مینهو جلو اومدن و جعبه ای رو رو به روی فلیکس گرفتن .
جیسونگ : تولدت مبارک عزیزم .. امیدوارم خوشت بیاد ازش .
جیسونگ رو توی بغل گرفت و گفت : حتما خوشم میاد .
و بلافاصله در جعبه رو باز کرد و با دیدن ساعت نقره که به شدت می درخشید ، لبخندی زد و گفت : واقعا ممنونم .. نیازی نبود خودتون رو به زحمت بندازید .. حضورتون برام مثل یه کادو ارزشمنده .
جیسونگ به شوخی گفت : بین خودمون باشه ولی هیونجین مجبورمون کرد .
فلیکس متعجب به هیونجین نگاه کرد و گفت : واقعا ؟
هیونجین پوزخندی زد و گفت : نه عزیزم شوخی می کنه .
جیسونگ به سادگی فلیکس خندید و گفت : شوخی کردم .. بازم تولدت مبارک .
فلیکس خنده ای کرد و سری تکون داد .
سونگمین و چان با رفتن اون زوج ، به سمت فلیکس رفتن و بعد از بغل کردنش کادو رو بهش دادن .
فلیکس اروم بازش کرد و با دیدن یک پیراهن سفید بارداری ، خنده ای کرد و گفت : هیونگ ..
چان خنده ای کرد و گفت : شوخی کردم این نیست کادومون .
سپس کادو رو از توی جیبش در اورد و به سمت فلیکس گرفت .
فلیکس در جعبه رو باز کرد و به گردنبند برلیانی که توی نور به شدت می درخشید ، نگاهی کرد و گفت : واقعا ممنونم .. خیلی قشنگه .
سونگمین و چان دوباره و با هم بغلش کردن و سونگمین لب زد : مبارکت باشه عزیزم .
جونگین اروم جلو اومد و یک کادوی بزرگ رو به فلیکس داد و گفت : نمی دونست چی برات بخرم .. تنها چیزی که حس کردم نیاز داری همین بود .
فلیکس با لبخند جعبه رو گرفت و درش رو باز کرد .
توی اون جعبه انواع و اقسام خوراکی ها و البته پیراهن و شلوار سرمه ای ست که مخصوص خودش و هیونجین بود و کفش های ست و یک دست لباس بچه که با هر دوی اون لباس ها ست بود ، وجود داشت .
متعجب سرش رو بالا اورد و گفت : واقعا ممنونم .. نیازی نبود اینقدر خودت رو اذیت کنی .
جونگین با لبخند فلیکس رو توی بغل گرفت و گفت : برای فرشته ای بی بالی مثل تو نیازه .
سرش رو بالا گرفت تا از احساسات متنوعی که بهش دست داده بود در امان باشه و اشکاش پایین نچکه .
جونگین اروم از بغلش خارج شد و به سمت بقیه رفت .
فلیکس نگاهش رو به هیونجین که داشت به سمتش میومد داد ولبخندی زد .
هیونجین هوفی از استرس کشید و کادو خیلی بزرگش رو رو به روی فلیکس گرفت و گفت : این کادو یه جورایی هدیه به خودمه فلیکس .. امیدوارم دوسش داشته باشی .
فلیکس متعجب نگاهش رو از هیونجین گرفت و شروع به پاره کردن کاغذ دور کادو کرد .
به محض نمایان شدن کادو ، اشکی ریخت و هقی زد و نگاه براق از اشکش رو به هیونجین داد و لب زد : چ ..چطوری ؟ هق هق

...................................................................................................................................................
های هاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی .
بیایین بعد از اینهمه دوری همو بغل کنیم خیلی دلم براتون تنگ شده بود .. عررررررررررررررررررررر هقققققققققققققققققققققققققققققق .
ممنون تا الان صبر کردید .
لطفا نظر و ووت یادتون نره .
راستی ۶ کا شدن طلسم مبارککککک🥺🥺
و اینکه شر برای آپ پارت بعد ۶/۲کا
خیلی دوستتون دارم بای بای .





طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now