part 54

1.3K 143 39
                                    

لباس های دختر کوچولوش رو تنش کرد و روی تخت گذاشتش و خودش به سمت دراور رفت و بالم لبی به لبای قلوه ایش زد .
چان با لبخند در اتاق رو باز کرد و لب زد : سونگمین عزیزم بیا مینهو و جیسونگ و چانگبین و جونگین اومدن .
سری تکون داد و همانطور که لباش رو بهم می‌مالید به طرف چان رفت .
به محض قرار گرفتن رو به روی با مردش ، بوسه ای سریع روی لباش نشست و باعث شد کمی اعتراض کنه : چان من تازه بالم زدم عزیزم .
چان لبخند خجلی زد و گفت : ببخشید نتونستم خودمو کنترل کنم .
سونگمین اخم با نمکی کرد و با دلخوری کاذبی از جفت چان رد شد و به سمت سالن رفت تا با مهمان هاش سلام کنه .
چان هم نگاهی به دخترکش انداخت و وقتی متوجه خواب بودنش شد از اتاق خارج شد و اروم در رو نیمه بسته کرد تا صدای داد و خنده ها باعث بیداری و ترس کوچولوش نشه .
.
.
ماشین رو توی باغ پارک کرد و خاموشش کرد .
اروم از ماشین پیاده شد و به طرف فلیکس رفت .
در رو باز کرد و بوهی رو ازش گرفت تا عشقش کمرش درد نگیره و همزمان کمکش کرد تا از ماشین پیاده بشه .
فلیکس با لبخند بوسه ای روی لبای هیونجین گذاشت و گفت : مرسی عزیزم .
هیونجین خندید و در ماشین رو بست و بعد از گذاشتن دستش پشت کمر باریک فلیکس به طرف ورودی حرکت کردن .
فلیکس زنگ رو فشرد و منتظر جواب چان موند .
چان با دیدن اون زوج عاشق خنده ای کرد و گوشی رو برداشت و لب زد : برین همونجایی که بودین .. همه اومدن و شما آخرین نفرایین .
فلیکس خنده ای کرد و خواست حرفی بزنه که هیونجین گفت : باشه پس ما رفتیم .
و دست فلیکس رو گرفت تا برگرده که چان گفت : سگ تو روحت که هیچ وقت تهدیدام روت کار نکرده گمشو داخل سگ خر .
هیونجین نیشخندی زد و با دست ازادش در رو که توسط چان باز شده بود هل داد و اول اجازه داد تا فلیکس وارد بشه و بعد خودش وارد شد و اروم در رو بست .
با گذر کردن از راه رو به طرف واحد چان رفتن و فلیکس زنگ رو فشرد .
سونگمین با لبخند در رو باز کرد و گفت : سلام عزیزم خیلی خوش اومدین .
فلیکس با لبخند توی بغل دوستش فرو رفت و گفت : سلام .. ببخشید دیر اومدیم.
سونگمین خندید و در گوش فلیکس گفت : نگران نباش هیونجین رو میشناسم .
فلیکس با خجالت سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد .
دیگه همه می‌دونستن هیونجین در همه حال در حال لذت بردن از فلیکسشه .
بعد از فلیکس به طرف هیونجین رفت و گفت : خوبی هیونگ؟
هیونجین سری تکون داد و گفت : متشکرم .
سونگمین کنار رفت تا اون زوج وارد بشن و بعد از اون چان به سمت راه رو اومد و بعد از بغل کردن هیونجین و فلیکس ، اروم بوهی رو که با صدای های بلندشون بد خواب شده بود رو از بغل هیونجین گرفت و گفت : سلام عمو .
ولی بوهی با دیدن چهره ی یه غریبه هقی زد و یک دفعه زد زیر گریه و دستای کوچولوش رو به طرف فلیکس دراز کرد .
فلیکس با لبخند بوهی رو توی بغل گرفت و گفت : جانم بابایی .. چیشد عزیزم ؟ عمو چانیه بابایی .
ولی بوهی اروم نشد و محکم دستاش رو دور گردن فلیکس حلقه کرد و اروم شروع به هق زدن کرد و دل فلیکس با هر نفسش ریش میشد .
اروم دستش رو روی کمر پسرکش گذاشت و نوازشش کرد تا اروم بشه .
بوهی چند تا نفس عمیق دیگه کشید و وقتی فلیکس شروع به راه رفتن کرد اروم شد .
هیونجین با اخمی محو بوهی رو از دست فلیکس گرفت و گفت : تو بشین من آرومش میکنم .
فلیکس دستی به کمر بوهی کشید و نگاهش رو از پسرکش که لپ سمت راستش رو روی شونه ی باباش گذاشته بود گرفت و به طرف سالن رفت و با مهمون های هیونگش احوال پرسی کرد .
مینهو با ندیدن هیونجین لب زد : فلیکس شی ، هیونجین؟
از بغل جیسونگ خارج شد و گفت : داره بوهی رو اروم میکنه یکم غریبی کرده .
مینهو اهانی گفت و دیگه حرفی نزد .
بعد از چند دقیقه که صدای گریه های بوهی قطع شد و کمی اروم گرفت هیونجین وارد جمع شد و بعد از دادن بوهی به فلیکس ، به بقیه سلام کرد و با اتمام کارش پیش عشقش نشست و دستش رو روی مبل پشت سر فلیکس انداخت .
چان گازی از سیب قرمز روی میز زد و گفت : هوانگ .
هیونجین نگاهش رو بهش داد و گفت : بنگ ؟
چان لب زد : نمیخواییم فلیکس رو ازت بدزدیم با خیال راحت دستت روبزار پایین اذیت میشی .
هیونجین با شیطنت دستش رو دور بازو های فلیکس حلقه کرد و گفت : عشق من اینقدر خوشگل و جذاب هست که همه با یه بشکن عاشقش میشن . اگر دستم روش نباشه مطمئنم خیلی زود جایگزین پیدا میکنم.
فلیکس با خجالت خندید و گفت : چی میگی هیونجین .
هیونجین لب زد : حقیقت رو .
فلیکس اروم خندید و نگاه عاشقانه اش رو از هیونجین گرفت و به پسرش که مثل یه کوالا بهش چسبیده بود داد .
جیسونگ از روی مبل بلند شد و به سمت بوهی رفت و جلوش نشست و گفت : سلام زشتو ..
بوهی با دیدن جیسونگ نگاهش رو به هیونجین داد و لب زد : ایایاییی .. یایایییی .
جیسونگ خنده ای کرد و بوهی رو از دست فلیکس گرفت و گفت : بازم که داری شکایت منو میکنی .
و همون لحظه صدای مینهو با تن تقریبا بالایی بلند شد : جیسونگ مراقب شکمت باش .
همه از جمله جیسونگ به طرف مینهو برگشتن و چان با دیدن اخم مینهو گفت : مشکل چیه؟
فلیکس بوهی رو که دوباره در حال گریه کردن بود از دست جیسونگ گرفت و گفت : چیشده جیسونگ ؟
جیسونگ نگاهش رو از مینهو گرفت و به جای ناراحتی با لبخند لب زد : خب راستش .. من و مینهو .. من و مینهو داریم بچه دار میشیم .
و همین حرف کافی بود تا دهن همه باز بمونه از تعجب.
فلیکس با لبخند لب زد : واقعااا؟ بارداری؟
جیسونگ یواش سرش رو بالا و پایین کرد و حرفی نزد .
سونگمین با لبخند به طرف جیسونگ رفت و گفت : من قرار بود امشب سوپرایزتون کنم ولی انگار خودم بیشتر سوپرایز شدم .
جیسونگ لبخندی زد و از بغل سونگمین خارج شد و گفت : سوپرایز؟
سونگمین با لبخند به چان نگاه کرد و گفت : چان میشه بری بیاریش لطفا؟
هسته های سیب رو روی ظرف گذاشت و از روی مبل بلند شد و به طرف اتاق رفت .
و چند ثانیه بعد با دختر کوچولوی شیطونش از اتاق خارج شد و برای دومین بار دهن همه از تعجب باز شد .
خانم بنگ و آقای بنگ از روی مبل بلند شدن و با تعجب به طرف چان رفتن .
خانم بنگ لب زد : این .. این بچه کیه چان؟
چان با لبخند لب زد : بچه ی من و سونگمین .. آوردیم که بزرگش کنیم .. اسمش می سانه .
خانم بنگ با شنیدن این حرف اشکی ریخت و اروم می سان رو از چان گرفت و گفت : سلام نوه ی عزیزم .. خوش اومدی .
و همون لحظه می سان چشم های آبیش رو باز کرد و لبخند کوچیکی زد .
سونگمین به آقای کیم که با خجالت یه گوشه نشسته بود و دو دلی برای رفتن پیش می سان ازش می‌بارید نگاه کرد و لب زد : بابا شما نمی خوایید نوتون رو ببینید؟
آقای کیم با شنیدن این حرف با خوشحالی از روی مبل بلند شد و به جمع پیوست .
فلیکس بوهی رو به هیونجین داد و به طرف می سان رفت و با دیدنش گفت : وای خدایا چقدر خوشگله .‌. سلام می سان کوچولو.
و همان لحظه دوباره صدای گریه بوهی بلند شد .
فلیکس به ناچار نوچی کرد و به طرف بوهی رفت .
با اخم بغلش کرد وگفت : چته بوهی برای چی اینقدر بچه ی بدی شدی امشب؟
با اتمام حرفش بوهی توی بغلش هقی زد و سرش رو روی شونه ی پدرش گذاشت و مشت کوچولوش رو وارد دهنش کرد.
هیونجین به طرف فلیکس رفت و گفت : چشه؟
فلیکس اهی کشید و گفت : نمیدونم .. هیونجین بگیرش داره کلافم میکنه .
هیونجین دوباره بوهی رو گرفت و گفت : چته فلیکس اروم باش .
فلیکس با اخم و چشم های خیس از رفتاری که با بوهی داشت ، به هیونجین و بوهی که با دهنی باز و چشم های خیس نگاهش میکرد و دستش به طرفش دراز بود ، نگاه کرد و اهی کشید .
دوباره بوهی رو از هیونجین گرفت و بوسه ای روی چشمای خیسش گذاشت و لب زد : جان دلم؟ جونم بابایی؟ جونم عزیزم؟
بوهی با ناراحتی لب زد : ددددد ایایاییی .. هق ایایاییییی .
اشکی ریخت و همانطور که بالا تنه اش رو تاب میداد تا بوهی اروم بشه لب زد : جونم ؟ ببخشید عزیزم .. ببخشید سرت داد زدم پسرم .
با اتمام حرفش روی مبل نشست و بوهی رو روی پاهاش گذاشت و همانطور که شقیقه ی پسرش به سینه اش چسبیده بود ، اشکاش رو از صورتش کنار زد و گفت: بسه دیگه عزیزم ‌‌
چشمای خوشگلت اذیت میشن بوهی.
اونقدر درگیر بوهی بود که متوجه نشستن بقیه مهمان ها روی مبل ها نشد .
با پایین رفتن سمت دیگه ی مبل ، سرش رو بالا اورد و به جیسونگ نگاه کرد .
جیسونگ لب زد : چشه؟
آب بینیش رو بالا کشید و لب زد : به جاهای شلوغ اصلا عادت نداره .
جیسونگ اروم سر بوهی رو نوازش کرد و لب زد : جانم عمویی .
و همون لحظه سونگمین سه تا آب نبات اورد و یکیش رو به نارا کوچولو که مودبانه روی پاهای چانگبین نشسته بود داد و یکیش رو به فلیکس تا به بوهی بده و یکیش هم به جیسونگ داد و لب زد : اینم برای اون یکی کوچولومون که یه وقت باباش هوس نکنه .
جیسونگ لبخندی زد و همانطور که اب نبات قرمز رنگ رو از سونگمین می‌گرفت لب زد : مرسی .
سونگمین با لبخند گفت : خواهش میکنم و کنار چان جا گرفت .
فلیکس به اروم آب نبات رو برای بوهی باز کرد و به طرز عجیبی حس کرد به شدت دلش میخواد اون آب نبات رو وارد دهنش کنه و بمکه ‌.
هیونجین با دیدن نگاه فلیکس به آب‌نبات خنده ای کرد و گفت : سونگمین میشه یکی دیگه بیاری لطفا؟
سونگمین با لبخند گفت : البته .
فلیکس نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : آب نبات میخوای؟
هیونجین نوچی کرد و گفت : من نه .. تو میخوای .
فلیکس با خجالت لب گزید و آب نبات رو به بوهی کوچولو داد و دست خودش رو روی دست بوهی گذاشت و اروم وارد دهنش کرد .
بوهی اول کمی مزه کرد و وقتی حس کرد مزه اش رو دوست داره یه دفعه سرش رو جلو برد و همشو وارد دهن کوچیکش کرد که فلیکس با ترس لب زد : بو .. بوهی .
هیونجین اروم بوهی رو از فلیکس گرفت و گفت: اروم باش فلیکس .. چته عزیزم؟
با استرس دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت : تر .. ترسیدم .
هیونجین با تعجب به فلیکس نگاه کرد .
این رفتار های فلیکس خیلی عجیب بود .
تاحالا اینقدر فلیکس رو عصبی ندیده بود.
اروم آب نبات رو از فلیکس گرفت و وارد دهن آب افتاده ی بوهی کرد و خطاب به فلیکس لب زد : چته فلیکس ؟ چرا اینقدر عصبی؟
فلیکس اهی کشید و گفت : نمیدونم هیون .
هیونجین لب زد : اروم باش عزیزم .
فلیکس سری تکون داد و حرفی نزد .
.
.
همه سر میز شام نشسته بودن که جونگین با دیدن جیسونگ که با اشتهادرحال خوردن بود ، خنده ای کرد و خطاب به چانگبین گفت : منم وقتی نارا رو بار دار بودم مثل جیسونگ بودم .
چانگبین لبخندی زدوبدای یه لحظه نگاهش به فلیکس افتاد .
فلیکس با اکراه به غذا های رنگارنگ نگاه میکرد و جلوی خودشو می‌گرفت تا عوق نزنه .
چانگبین لبخندی زد و خطاب به هیونجین که جفتش نشسته بود گفت : فکر کنم باید منتظر دومی باشی .
هیونجین نگاه ناراحتش رواز فلیکس گرفت و گفت : چی؟
چانگبین با ابروهاش به فلیکس اشاره داد و گفت : برداشت بیارش مطب من .
هیونجین اخمی کرد و گفت : چرا؟ چیشده؟
چانگبین در گوش هیونجین لب زد : چطوری نفهمیدی؟
هیونجین اهی کشید و گفت : میشه درست حرف بزنی؟
چانگبین خنده ای کرد و گفت : داری بابایی میشی .
با چشم های بیرون زده از حدقه ، نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدنش که داشت با غذاها بازی می‌کرد، لب زد : چرا نمیخوری؟
فلیکس به مردش نگاه کرد و گفت : حس میکنم یچیزی داره معدمو چنگ میزنه هیون .. نمیتونم بخورم .
هیونجین بوهی رو روی رون دیگه اش نشوند و توی گوش فلیکس گفت : آخرین سکسمون کی بوده؟
فلیکس اخمی کرد و گفت : هیون الان موقع ..
و هیونجین توی حرفش پرید و گفت : کی بوده لیکس؟
نگاهی به چشم های جدی هیونجین انداخت و لب زد : نزدیک سه هفته میشه .
هیونجین اهی کشید و گفت : پس یعنی واقعا؟
فلیکس لب زد : چیشده هیون؟
چانگبین خنده ای کردو اروم جوری که فقط فلیکس وهیونجین متوجه بشن لب زد : باید منتظر یه کوچولوی شیطون دیگه باشی لی فلیکس .
فلیکس با چشم های گشاد شده به هیونجین نگاه کرد و لب پایینش رو گاز گرفت.
هیونجین همین دو یا سه روز پیش بخش گفته بود دیگه بچه نمیخواد .
سرش رو پایین انداخت و سعی کرد حرفی نزنه چون هر لحظه ممکن بود هیونجین از عصبانیت بترکه هرچند اینا فقط فکر های فلیکس بود .
.
.
تا رسیدن به خونه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد .
بوهی تو بغل فلیکس خواب بود و فلیکس گهواره وار توی بغل گرفته بودش و روی پاهاش جا گرفته بود .
ماشین رو پارک کرد و به طرف فلیکس رفت .
بدهی رو ازش گرفت و لب زد : پیاده شو ‌.
فلیکس با ناراحتی لبش دو گزید و از ماشین پیاده شد .
هیونجین در رو بست و به طرف ورودی راه افتاد .
در خونه رو باز کرد و کنار رفت تا فلیکس وارد بشه.
بعداز اون در رو بست و به طرف اتاق مشترکشون رفت .
بوهی رو روی تخت گذاشت و کلاهش رو از سرش در اورد و جوراباش رواز پاهاش خارج کرد و کنار رفت تا فلیکس لباس هاش رو عوض کنه .
فلیکس لباس های خودش رو عوض کرد و به طرف پسرش رفت و اروم و جوری که پسرش بیدار نشه لباساش رو عوض کرد و از اتاق خارج شد و به طرف هیونجین که روی مبل نشسته بود رفت .
باید راجب این موضوع باهاش حرف میزد .
پایین پای هیونجین نشست و دستاش رو روی پاهاش گذاشت و لب زد : هیون؟
نگاهش رو از تلویزیون گرفت و به فلیکس داد .
فلیکس اشکی ریخت و گفت : هیون ما هنوز مطمئن نیستیم .. شاید چانگبین اشتباه کرده .. خواهش میکنم اینطوری باهام رفتار نکن.
اگر اگر اشتباه هم نکرده باشه بخاطر تو سقطش میکنیم .
هیونجین اخمی کرد و زیر بغل های فلیکس روگرفت و روی پاهاش نشوندش و گفت : چی داری میگی؟
برای چی سقطش کنیم دیونه ؟
هقی زد و گفت : اخه تو دوسش نداری .
هیونجین با همون اخم اشک های فلیکس رو پاک کرد و لب زد : نه دیونه .. من فقط شوکه شدم انتظار نداشتم که باردار باشی .. ناراحت نیستم فقط خیلییی شوکه شدم .
فلیکس هقی زد و گفت : واقعا ناراحت نیستی؟
هیونجین لبخندی زد و گفت : نه عزیزم .. ناراحت نیستم عشقم .
فلیکس با خوشحالی دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و سرش رو روی شونه اش گذاشت و لب زد : فردا بریم برای اینکه مطمئن بشیم ؟
هیونجین اروم دستاش رو توی موهای نرم و ابریشمی فلیکس فرد برد و گفت : البته عزیزم .. فردا میریم.
فلیکس سری تکون داد و گفت : فقط نمیخوام بوهی رو با خودمون ببریم .
هیونجین لب زد : چرا؟
فلیکس ادامه داد : بدم میاد توی فضای بیمارستان باشه .
هیونجین سری تکون داد و گفت : باشه میذاریمش پیش جیسونگ ‌.
فلیکس نوچی کرد و گفت : نه نمیخوام مزاحم کسی بشم مخصوصا الان که همشون درگیر بچه دارین .
هیونجین اخمی کرد و گفت : پس کجا بزاریمش؟
فلیکس اروم از هیونجین جدا شد و توی فاصله ی کم ازش لب زد : بزاریمش پیش خانوم سونگ ؟
هیونجین سری تکون داد و گفت : فکر بدی نیست .
و این در حالی بود که هر دوشون حتی یک درصد هم احتمال نمیدادن دارن با جون کوچولوشون بازی میکنن .
.........‌‌‌‌‌‌‌.........................................................‌‌...............‌‌.
جیسونگ با خستگی روی تخت دراز کشید و گفت : مین بیا دیگه .
مینهو با لبخند بلند ربدوشامبرش رو محکم کرد و گفت : اومدم عزیزم.
جیسونگ با دیدن موهای خیس همسرش لب زد : نمیخوای موهاتو خشک کنی ؟
نوچی کرد و همانطور که دستش رو زیر گردن جیسونگ فرو می‌برد لب زد : نه حوصله ندارم .
جیسونگ سری تکون داد و حرفی نزد .
مینهو اه بی صدایی کشید و لب زد : جیسونگ؟
جیسونگ به طرفش برگشت و گفت : جانم؟
مینهو نفس عمیقی کشید و گفت : اگر سکس کنیم براش بده؟
با لبخند لبش رو گزید و گفت : اگر دخول نداشته باشیم نه .
مینهو با ذوق نایسی گفت و ربدوشامبر خودش و جیسونگ رو همزمان باهم باز کرد .
جیسونگ با لبخند لب زد : من که نگفتم انجامش بدیم مین .
مینهو با لبخند بوسه ای روی لبای جیسونگ گذاشت و گفت: قرار نیست تو انجامش بدی .. من قراره انجامش بدم .
جیسونگ با لذت خندید و لبای مینهو رو به بازی گرفت .
مینهو هم بی کار نموند و همانطور که جیسونگ رو میبوسید ، شروع به تکون دادن کمرش و مالیدن عضوش به عضو جیسونگ کرد .
جیسونگ با لذت اهی کشید و لباش رو جدا کرد : اه مین .
مینهو نفس عمیقی کشید و لب زد : جانم؟
جیسونگ کاری با مینهو نداشت فقط میخواستم صداش بزنه .
پس دوباره لب زد : مین .. مینهوی من اهههه .
مینهو با لبخند لب زد :جانم؟ جانم عشق من ؟ جانم مرد من ؟ جانم پدر بچم؟
با شنیدن جمله ی آخر مینهو هقی زد و دستاش رو توی موهاش فرو برد و همانطور که میکشیدشون شروع به بوسیدن لب هاش کرد و همزمان خودش رو زیر مینهو حرکت میداد تا هر چه زود تر این لذت بی نهایت رو به اوج برسونه و طولی نکشید که به خاطر تکون خوردن های مدامشون روی هم دیگه ارضا شدن و یکباره همه ی لذت درونشون فرو کش کرد .
مینهو با لذت لباش رو از لب های عشقش جدا کرد و روی تخت نیم خیز شد .
دستمالی برداشت و شکم و عضو جیسونگ رو تمیز و کرد و قبل از تمیز کردن خودش ، بوسه ای روی شکم تختش گذاشت و گفت : اذیت که نشدی بابایی ؟ هوم؟
جیسونگ با لذت خندید و گفت : اون که الان نمیشنوه .
مینهو ابرویی بالا داد و لب زد : امکان نداره حرف باباشو نشنوه .
خنده ی ارومی کرد و گفت : بله بله حق با شماست لی مینهو شی .
مینهو با غرور سرش رو بالا گرفت و یک دفعه سرش رو پایین گرفت و جفت عشقش دراز کشید و گفت : جیسونگ؟
همانطور که سرش رو روی بازوی مینهو تنظیم میکرد لب زد : جانم؟
مینهو بوسه ای روی لباش گذاشت و گفت : الان چند ماهته؟
لبخند ملیحی روی لباش شکل گرفت و گفت : فکر کنم سه روز دیگه برم توی سه ماه.
دکتر که اینطوری میگفت .
مینهو سری تکون دادو گفت : خوبه خوبه .. یعنی شش ماه دیگه مونده تا ببینمش؟
جیسونگ خندید و گفت : اره .. شش ماه دیگه مونده .
مینهو راضی از این زندگی که الان داشت تجربه اش میکرد ، لبخندی زد و گفت: خوشحالم.
..................................‌.‌‌‌‌‌......................................‌.‌........

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now