last part

1.7K 165 76
                                    


6ماه بعد .

موقع زایمان جیسونگ فرا رسیده بود و همه به غیر از خانواده ی هوانگ توی بیمارستان منتظر بودن .
فلیکس به سختی از روی مبل بلند شد و همانطور که یه دستش روی کمر و یه دستش روی شکمش بود ، به طرف هیونجین رفت و نفس نفس زنان گفت : هیون ؟
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و لب زد : جانم ؟
فلیکس اهی کشید و گفت : میخوام برم پیش جیسونگ . خسته شدم توی خونه .
اخمی کرد و گفت : مگه قبلا راجبش حرف نزدیم فلیکس ؟ مگه چانگبین نگفت تو باید استراحت مطلق باشی چون خیلی ضعیفی ؟
با ناراحتی توی چشم های هیونجین زل زد و گفت : خب خسته شدم از توی خونه موندن .. بخدا حوصله ام سر رفته .
توی این شش ماه کارم شده همش خوردن و خوابیدن . حتی

نمیذاری بچمو بغل کنم و یک باهاش بازی کنم .
هیونجین هوفی کرد و به طرف فلیکس رفت .
کاملا بهش حق میداد و میدونست عشقش چه زجری داره می کشه .
ولی دست خودش نبود ... دلش نمیخواست فلیکس و پسر کوچولوی توی شکمش رو بخاطر یه اشتباه از دست بده .
دستش رو به گونه های فلیکس رسوند و اروم لباش رو بوسید و گفت : میدونم عزیزم .. حق باتوعه ولی فقط دو ماه دیگه تحمل کن .. قول میدم اونموقع هر چقدر که خواستی ببرمت بیرون .
با حرف هیونجین به مرز گریه رسید .
هقی زد و گفت : اگر تو این هندونه رو توی دل من نمی کاشتی الان من اینطوری نبودم هق .
با اتمام حرفش دست های هیونجین رو کنار زد و پنگوینی به طرف اتاق رفت .
هیونجین اهی کشید و موبایلش رو از روی میز برداشت .

شماره ی چانگبین رو گرفت و بعد از 5 تا بوق صدای مردونه اش توی گوشش پیچید : جانم هیونجین ؟
هیونجین به در بسته ی اتاق نگاه کرد و گفت : سلام هیونگ .. هیونگ من میتونم فلیکس رو بیارم پیش جیسونگ ؟ حوصله اش خیلی سر رفته و همش گریه میکنه .
چانگبین با ناراحتی اوهی گفت و جواب داد : اره بیارش نباید بزاریم افسردگی بگیره .. بیارش ولی خیلی حواست بهش باشه ..
اتفاقا جیسونگ هم همین الان اوردن توی بخش .
با خوشحالی لبخندی زد و گفت : حالشون خوبه ؟
سری تکون داد و گفت : اره عملشون خوب انجام شد و برخلاف سونو که میگفت بچه پسره ، یه دختر کوچولو گیرشون اومد .
هیونجین با لذت خندید و گفت : حس میکنم مینهو از خوشحالی داره سرامیکا رو گاز میزنه .
چانگبین خندید و گفت : نه .. به مناسبت دختر دار شدنش

تمام پرسونل بیمارستان رو غذا داد .
هیونجین بلند خندید و گفت : خب ما هم الان میاییم .
چانگبین باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد .
جونگین به طرفش رفت و گفت : کی بود ؟
نگاهش رو به عشقش داد و گفت : هیونجین .
اخمی کرد و گفت : فلیکس چیزیش شده ؟
چانگبین نوچی کرد و ادامه داد : نه عزیزم .. فقط حوصله اش سررفته .. هیونجین ازم پرسید میتونه بیارش اینجا یا نه .
جونگین اهانی گفت و نگاهش رو به کوچولوی روی تخت که کنار جیسونگ بیهوش ، خوابیده بود داد .
چانگبین با عشق بهش نگاه کرد و گفت : تو نمیخوای دومی رو بیاری ؟
جونگین که حسابی از بارداری هراس داشت لب زد : نه عزیزم .. من به نارا راضیم .

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now