part 49

1.7K 152 26
                                    

فلیکس کمی مکث کرد و با خجالت نگاهش رو از هیونجین گرفت و به بوهی داد .
هیونجین هم متقابلا به بوهی نگاه کرد و پوزخندی زد .
کاملا روی فلیکس دراز کشید و در گوشش لب زد : نترس عزیزم جوری میکنمت که صدات به گوش پسرمون نرسه .
فلیکس با چشمای از حدقه بیرون زده به هیونجین که از روش بلند شده بود و به سمت در می رفت نگاه کرد .
با رسیدن به در ، کلید رو چرخوند و قفلش کرد .
دوباره به طرف فلیکس برگشت و بین راه دونه به دونه ی دکمه هاش رو باز کرد و کاملا پیراهنش رو از تنش خارج کرد و روی دسته ی مبل انداخت .
فلیکس با دیدن عضلات شکم و سینه و بازوهای هیونجین که نسبت به قبل خیلی بیشتر شده بود ، اب دهنش رو قورت داد و با خجالت سرش رو به طرف پنجره برگردوند .
با دیدن حالت فلیکس پوزخندی زد و تا به لبه ی تخت رسید شلوار و باکسرش رو همزمان در اورد و روی پیراهنش انداخت و روی تخت خزید .
اروم پشت فلیکس قرار گرفت و سرش رو توی گردنش فرو برد و با شهوت لب زد : نگاهتو ازم نگیر فلیکس .. می خوام تموم مدتی که توت می کوبم نگاهت به چشمام باشه و دلتنگی رو ازشون ببینی .
نفسش بند اومده بود و به زور نفس می کشید .
دهنش رو باز کرد و با ریتمی تند دم و بازدم انجام داد تا شاید اروم بشه ولی با قرار گرفتن لبای هیونجین روی لاله ی گوشش همه چیز خراب شد .
بخاطر باکره بودن توی این دوسال به شدت حساس شده بود و با این کار هیونجین چنان اهی از دهنش خارج شد که هیونجین کنترلش رو از دست داد و روی دستش نیم خیز شد و روی پاهای دراز شده و لاغر فلیکس نشست و توی یه حرکت سریع پیراهنش رو از تنش خارج کرد .
فلیکس هم با گونه های سرخ از شهوت و خجالت ، دستاش رو روی کتفهای هیونجین گذاشت و سعی کرد نفس هاش رو اروم کنه .
هیونجین نفس عمیقی کشید تا از هوش نره .
سپس سرش رو خم کرد و یکی از نیپل های صورتی فلیکس رو وارد دهنش کرد و چنان مکید که پوست فلیکس کشیده شد .
قوسی به کمر باریکش داد و ناخوداگاه عضوش رو به لگن هیونجین کشید و ناخن هاش رو توی کمر هیونجین فرو کرد .
سوزش کمرش قابل انکار نبود ولی شهوتش خیلی بیشتر از سوزشش بود .
اونقدر نیپل راست فلیکس رو مکید و گزید که صدای فلیکس بلند شد و اه های کش دار کشید و به راحتی متوجه خیس شدن شلوارش شد .
خوشحال بود هنوزم تاثیر خیلی عمیقی روی فلیکس داره و به راحتی میتونه شهوتیش کنه .
وقتی دید صدای اه های فلیکس داره بیش از حد مجاز بلند میشه ، قدرت مکش هاش رو کم کرد و اروم شروع به بوسیدن شکم سینه و بین سینه اش کرد .
فلیکس با اروم شدن بوسه و کم شدن مکش ها ، اروم گرفت و ناخن هاش رو از توی کمر هیونجین بیرون کشید و دور گردنش حلقه کرد و چشماش رو باز کرد .
به محض باز شدن چشماش با چشم های تیز هیونجین مواجه شد .
یه لحظه قند توی دل فلیکس اب شد ولی لبخند شیرینی روی لباش نشست چون به وضوح دلتنگی رو توی چشمای هیونجین حس کرد .
هیونجین با دیدن لبخند فلیکس ، لباش رو از روی شکم تختش برداشت و کاملا روش خیمه زد و پیشونی و بینیش رو به صورت فلیکس چسبوند و متقابلا لبخند دندون نمایی زد و زیر لب گفت : خیلی دلم برات تنگ شده بود .
با اتمام حرفش چشماش رو برای یه لحظه بست و بوسه ای سریع روی لبای فلیکس گذاشت .
فلیکس به سرعت لبخندش رو جمع کرد و متقابلا هیونجین رو بوسید و دستش رواروم روی کمر زخم شده ی هیونجین کشید .
به محض جدا شدن از هم ، هیونجین روی تخت دراز کشید و لب زد : بقیه شو به تو می سپارم فلیکس .
فلیکس با لبخندی محو از روی تخت بلند شد و شلوار و باکسرخیسش رو در اورد و روی تن هیونجین دراز کشید .
با حس تن گرم و نرم فلیکس دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و گفت : فقط چند لحظه اینطوری توی بغلم بمون .
سرش رو توی گردن هیونجین فرو کرد و بوسه ی ارومی زیر گوشش گذاشت و زبونی به لاله ی نرم گوشش کشید و لب زد : هی هوانگ .
هیونجین لبخندی زد و گفت : جانم ؟
فلیکس با شیطنت لبخند یوری زد و گفت : گفتی یه جوری توم می کوبی که صدام به بچم نرسه ولی من نمیتونم تضمین کنم که اروم ازت سواری بگیرم و اونقدر محکم باسنمو بهت نکوبم که رون و لگنت درد نگیره .
این بود اون فلیکس شیطونی که هیونجین بیشتر از دوسال چشم انتظارش بود .
همیشه توی ذهنش این لحظه رو تصور میکرد ولی هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمی کرد که این اتفاق توی واقعیت رقم بخوره براش .
پوزخندی زد و اروم دستاش رو از روی رون های لخت فلیکس رد کرد تا به کمرش رسید و اروم دستش رو به گردن و سپس موهای لخت و بلوندش رسوند و یک دفعه چنان موهاش رو کشید که صدای داد فلیکس بلند شد و کمرش انحنای خیلی سکسی و جذابی رو به نمایشش گذاشت .
هیونجین راضی شنیدن صدای بهشتی فلیکس ، نیم خیز شد و به تاج تخت تیکه داد و دستش رو از توی موهای فلیکس در اورد و سرش رو توی گردنش فرو کرد .
هر جا از پوست فلیکس رو که زیر لباش حس می کرد گاز می گرفت و می مکید تا رفع دلتنگی کنه .
اونقدر به این کار ادامه داد که دیگه هیچ جای سفیدی روی گردن فلیکس نموند .
راضی از این کبودی های ارغوانی ، سرش رو بیرون کشید و لباش رو به نیپله های فلیکس رسوند .
فلیکس توی این فاصله نیم خیز شد و با نگاه توی چشم های هیونجین ، انگشت اشاره و وسطش رو وارد دهنش کرد و شروع به خیس کردنشون کرد .
با این حرکتش تموم بدن هیونجین لرز ریزی گرفت ولی سعی کرد اروم باشه و مثل یه دراکولای وحشی به فلیکس حمله نکنه و بزاره همه چیز اروم پیش بره .
وقتی اب دهنش از روی انگشتاش لیز خورد و متوجه شد کاملا خیس شدن ، از دهنش خارجشون کرد و دستش رو به طرف سوراخ بسته اش برد و اروم انگشت اشاره اش رو وارد کرد .
بخاطر باکره بودنش درد زیادی رو تحمل میکرد ولی شهوتی که کل بدنش رو گرفته بود کار رو براش فقط کمی اسون تر می کرد .
چند بار انگشتش رو وارد و خارج کرد و وقتی حس کرد جا برای انگشت دومش هم هست ، اون یکی رو هم وارد کرد ولی دیگه نتونست دردش رو تحمل کنه و سرش رو روی شونه ی هیونجین گذاشت و اه بلندی کشید .
هیونجین با لبخند محوی ، دستش رو به سوراخ فلیکس رسوند و انگشت های خودش رو جایگزین کرد و همزمان گردن فلیکس رو بوسید تا از دردش کم کنه و حواسش رو پرت .
با حس انگشت هیونجین توی سوراخش ، قوسی به کمرش داد و دستاش رو روی شونه های هیونجین گذاشت و لب زد : اه هیونجینا .
با شهوت و لحنی کش دار لب زد : جونم ؟
فلیکس که تحت تاثیر لحن هیونجین اروم شده بود ، سر خم کرد و لباش رو روی لبای قلوه ای مردش گذاشت و از همون اول زبونش رو وارد دهنش کرد .
هیونجین با اشتیاق دهنش رو باز کرد و هر دو لب و زبون فلیکس رو وارد دهنش کرد و همزمان انگش دوم رو هم اضافه کرد تا یواش یواش کشش اون سوراخ صورتی رو کم کنه .
با این کار فلیکس اهی کشید که توی دهن هیونجین خفه شد .
هیونجین انگشت سوم رو هم وارد کرد و باعث شد فلیکس از جا بپره ولی به سرعت کمرش رو گرفت و سینه اش رو به سینه ی لخت خودش تکیه داد و با سرعتی باور نکردنی انگشتاش رو وارد و خارج می کرد تا هر چه سریع تر اماده بشه و عشق بازی بی نظیرشون رو اغاز کنن .
فلیکس با چشمای روی هم افتاده از درد ، اه بلندی کشید و سرشونه ی هیونجین رو به دندون گرفت .
چیزی نگذشت که با برخورد انگشتش به پروستات فلیکس ، اه پر از لذتش رو در اورد و کمی از دردش کم کرد .
فلیکس که حس کرد حسابی برای عضو هیونجین اماده شده ، نفس نفس زنون لب زد : شروع کن تا بوهی بیدار نشده .
هیونجین با لبخند سری تکون داد و انگشت های بلند و کشیده اش رو از سوراخ صورتی فلیکس خارج کرد .
فلیکس با بدنی لرزون ، روی زانوهاش بلند شد و عضو هیونجین رو با دست گرفت و خیلی اروم به سمت حفره ی نبض دارش سوقش داد .
با ورود کلاهک عضو هیونجین ، هیسی کشید و لبش رو محکم گزید .
هیونجین دستاش رو روی پهلو های فلیکس گذاشت و کمی کمرش رو بلند کرد تا عضوش وارد فلیکس بشه .
فلیکس دردمند اهی کشید و یک دفعه و ناگهانی برای کم کردن دردش روی عضو هیونجین نشست و برای اینکه صدای دادش بوهی رو بیدا نکنه ، پیراهن هیونجین رو از روی مبل برداشت و وارد دهنش کرد .
هیونجین با دیدن این صحنه ی سکسی ، نا خود اگاه ضربه ای رونه ی سوراخ فلیکس کرد و هوفی از لذت کشید .
با ضربه ی نچندان اروم هیونجین ، به عقب خم شد و دستاش رو روی رون های هیونجین گذاشت و چشماش رو محکم بست و یه لحظه نگاه هیونجین روی بخیه ی پایین شکم فلیکس ثابت شد .
با لبخندی غمگین انگشت اشاره اش رو روی زخم کشید و لب زد : نباید لحظه ای که داشتم پدر می شدم رو ازم می گرفتی فلیکس .
با این حرف چشماش رو باز کرد و نگاهش رو به هیونجین داد و همون لحظه اشکی از چشمش ریخت که عاملش فقط درد جسمی که داشت تجربه می کرد بود .
هیونجین با دیدن چشم های براق فلیکس اونم زیر نور ماه ، لبخند غمگینی زد و اندوه کل قلبش رو فرا گرفت .
فلیکس شرمنده شده بود .
سرش رو پایین انداخت و لب زد : متاسفم .
هیونجین با لبخند گفت : هی بیخیال عزیزم .. مهم اینه که الان هم تو و هم پسرم کنارمین .
چشم های خیسش رو به هیونجین داد و منتظر موند تا ببینه تکلیف این رابطه چی میشه که هیونجین به شوخی گفت : فکر کنم خیلی بهت خوش گذشت دیگه .
و با اتمام حرفش ، توی یه حرکت ناگهانی فلیکس رو روی تخت انداخت و خودش روش قرار گرفت .
اینبار برخلاف تاج تخت بودن .
فلیکس متعجب به هیونجین نگاه کرد و هیونجین حرکاتش رو از سر گرفت .
ال چند ضربه ی اروم زد و بعد چنان سرعتش رو بالا برد که تخت شروع به صدا دادن کرد .
فلیکس به خاطر درد شدید و لذتی که در اثر برخورد مدام دیک هیونجین به پروستاتش حس می کرد ، سرش رو کج کرد و اه های بلند می کشید .
هیونجین برای لحظه ای نگاهش رو به بوهی داد تا ببینه هنوزم خوابه یا نه که با چشم های نیمه بازش مواجه شد .
با ترس از حرکت ایستاد و پتو رو روی خودش و فلیکس انداخت و لب زد : هولی شتتت .
فلیکس به سمتش برگشت و لب زد : چیه ؟ چی شد ؟
با ابرو به بوهی اشاره داد و حرفی نزد .
فلیکس نگاهش رو به جایی که هیونجین بهش اشاره داده بود داد و با دیدن بوهی ، هینی کشید و گفت : سلام عزیزم .
بوهی لبخند خجلی زد و توی تخت جا به جا شد .
فلیکس هم متقابلا لبخندی زد و گفت : بلند شو از روم تا بخوابونمش .
هیونجین متعجب لب زد : بعد حس نمیکنی تا اون موقع دیک منم میخوابه ؟
اخمی کرد و نگاهش رو از بوهی گرفت و گفت : هیونجین بلند شو میخوام برم پیشش .
هیونجین عصبی و ناراحت از روی فلیکس کنار رفت و پشت بهش خوابید .
فلیکس راضی از اذیت کردن هیونجین ، لحاف رو دور خودش پیچید وبه طرف بوهی رفت و اروم بلند شد .
بوسه ای روی لپ های کیوتش گذاشت و گفت : سلام پسرم .. بیدار شدی بابایی ؟
بوهی با ذوق نگاهش رو به هیونجین داد و شروع به ورجه ورجه کردن توی بغل فلیکس کرد .
فلیکس که دید پسرش داره به مردش نگاه میکنه ، لبخندی زد و گفت : هیونجینی ؟ بلند شو عزیزم بوهی منتظرته .
چی داشت میشنید ؟
هیونجینی ؟ اونم از زبون فلیکس ؟ اونم بعد از 2 سال ؟
یا نه اصلا بیخیال این موضوع .
بوهی ؟ پسرش ؟ منتظرش بود ؟ مگه اینا رویا هایی نبودن که توی خواب ارزوشونو داشت ؟
الان خواب بود یا حقیقت ؟
با سرعتی بی سابقه از روی تخت بلند شد وپشت فلیکس نشست .
فلیکس ذوق زده نگاهش رو به بوهی داد و گفت : بوهی .. بابا .
بوهی لبخندش رو خورد و مشت کوچولوش رو وارد دهنش کرد و با شیطنت به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با لذت و چشمایی که خیس شده بود ، سرش رو روی شونه ی فلیکس گذاشت و گفت : سلام عزیزم .. سلام پسرم .
بوهی لبخندی زد و با خجالت سرش رو توی سینه ی فلیکس قایم کرد .
هیونجین و فلیکس همزمان ذوق زده شدن و با لذت خندیدن .
فلیکس محکم بوهی رو به سینه اش چسبوند و روی تخت دراز کشید تا یکم دیگه بوهی رو بخوابونه .
هیونجین هم برای اشکار نشدن تنش ، پشت فلیکس خوابید و دستش رو از زیر سرش رد کرد .
فلیکس اروم مشغول خوابوندن بوهی شد ولی تمام حواسش به دیکی که به باسنش کشیده میشد بود .
هیونجین لب زد : میشه من کارمو کنم ؟
لبخندی زد و اروم سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد .
هیونجین راضی از جواب مثبت فلیکس ، دیکش رو با دست گرفت و چند ضربه به باسن فلیکس زد و وقتی فلیکس کمی پاش رو بالا اورد تا راحت تر هیونجین وارد بشه ، عضوش رو تا اخر وارد کرد .
هیسی از درد کشید و با شروع  حرکات کمر هیونجین ، چشماش رو بست و همزمان با بوهی که داشت با خماری بهش نگاه میکرد ، بازی کرد .
چیزی نگذشت که بوهی به خواب رفت و هیونجین سرعت حرکاتش رو بیشتر کرد و همزمان دستش رو به دیک فلیکس رسوند و چندباری بالا و پایین کرد و با گذشت چند ثانیه فلیکس توی دستاش ارضا شد .
خودش هم چند ضربه ی نهایی رو اروم ولی محکم به سوراخ فلیکس کوبید و ارضا شد و اهی کشید .
فلیکس با حس پر شدن از کام هیونجین ، چشماش رو باز کرد و هوفی از لذت کشید .
با اتمام کامش ، عضو خوابیده اش رو از سوراخ فلیکس بیرون کشید و چند تیکه دستمال از روی میز برداشت و بین پاهای فلیکس رو تمیز کرد و دستمال خیس شده رو به سمت سطل زباله ی کنار تخت پرت کرد .
از مراقبت هیونجین بعد از سکس همیشه خوشش میومد .
با لبخند به طرف هیونجین برگشت و اروم بوسه ای روی لباش گذاشت و سرش رو توی سینه اش مخفی کرد و خوابید .
هیونجین هم متقابلا سر فلیکس رو اروم بوسید و چشماش رو بست تا به خواب بره .
...................................................................................................................................................
گل های رز قرمز و زرد رو روی مزار مادرش گذاشت و احترام نود درجه ای گذاشت و لب زد : سلام مامان ... حالت چطوره ؟ متاسفم که نمیومدم پیشت راستش داریم با مینهو تلاش میکنیم بچه دار بشیم ولی نمیشه ... تا الان دو بار باردار شدم ولی هر دوبار رو سقط کردم چون بدنم خیلی ضعیفه نمیتونم بچه ها رو نگه دارم ..
اشکی ریخت و لب زد : می دونی که مینهو خیلی بچه دوست داره درسته ؟ وقتی من سقط میکردم فقط می خندید تا من ناراحت نشم ولی من میدونم مامان .. من میدیدم که چطوری شبا میره توی حموم و گریه میکنه ... کمکم کن مامان .. کمک کن تا بتونم یه کوچولو داشته باشم و مینهو رو خوشحال کنم .
همانطور که داشت با مادرش درد و دل میکرد ، موبایلش زنگ خورد .
اب بینیش رو بالا کشید و موبایلش رو از توی جیبش خارج کرد .
با دیدن اسم مینهو ، لبخندی زد و صداش رو صاف کرد تا بغضش مشخص نشه : الو ؟
مینهو با نگرانی لب زد : جیسونگ ؟ کجایی عزیزم ؟
جیسونگ : اومدم سر مزار مامانم .. چیزی شده ؟
هوفی از سر راحتی کشید و گفت : نه عزیزم چیزی نشده فقط نگران شدم خونه نبودی .
هومی گفت و سکوت کرد .
مینهو که متوجه ناراحتی مردش شد لب زد : بیا خونه عزیزم ... میخواییم بریم بیمارستان .
با نگرانی لب زد : بیمارستان ؟ چرا ؟ چیزی شده ؟ مینهو حالت خوبه ؟
لب زد : من خوبم عزیزم .. میخواییم بریم کسی رو ببینیم که دو ساله منتظرشی .
اخمی کرد و گفت : چی ؟ مینهو عزیزم میشه رمزی حرف نزنی ؟
مینهو خنده ای کرد و گفت : بیا خونه میخواییم بریم دیدن زن برادرت .
و بلند خندید .
جیسونگ با همون اخم به طرف ماشینش رفت و گفت : مینهو منظورت چیه ؟
مینهو با خنده لب زد : اسم برادرت چیه ؟
جیسونگ هوفی کشید و گفت : مینهو مسخره بازی نکن ....
ادامه ی حرفش با حرف مینهو خورده شد : بگو دیگه جیسونگ .. جواب سوالامو بده .
هوفی کشید و گفت : هیونجین .
مینهو لب زد : خب حالا زن برادرت کی میشه ؟
ماشین رو راه انداخت و گفت : فلیکس .
مینهو با شیطنت مکث کرد چون میدونست الان جیغ جیسونگ در میاد و دوهزاریش میوفته .
و طولی نکشید که صدای جیغ جیسونگ توی گوشش پیچید : مینهو فلیکسو داری میگیی ؟
مینهو با خنده گفت : اره .. چان بهم زنگ زد و گفت انگار دیشب همو دیدن .
جیسونگ با خوشحالی جیغی کشید و گفت : اوکی قطع کن دارم میام .
مینهو اینبار بلند تر خندید و گفت : باشه عزیزم .. اروم بیا جیسونگم .
جیسونگ سری تکون داد و هومی کرد و تماس رو پایان داد .
موبایلش رو روی صنلی کمک راننده پرت کرد و گفت : هی لی فلیکس خررررررررر .. منتظرم باش دارم میام احمق خیانت کار .
...................................................................................................................................................
های های اینم از پارت 49
بچه ها امتحانات من از 24 شروع میشه و تا 6 ماه بعد ادامه داره .
و من چون ترم یکم به شدت استرس دارم و متاسفانه توی طول ترم نخوندم .
پس لطفا صبوری کنید .
ممنونم و دوستتون دارم .




  

طلسم انتقام (Spell revenge)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt