part9

1.6K 221 110
                                    

آقای هوانگ با وحشت به هیونجین نگاه کرد و گفت :او..اون
یه اتفاق بود پس..
هیونجین با دادگفت:به من نگو پسرم عوضیییییی.
با داد هیونجین آقای هوانگ ترسید و قدمی به عقب برداشت
و از پله ها لیز خورد.
هیونجین نه شوکه شد و نه ناراحت .
به جای اینکه دست دراز شده ی پدرش رو بگیره ، با لبخند
افتادنش رو نگاه میکرد.
با افتادن آقای هوانگ صدای وحشتناکی توی خونه ایجاد شد
و همه ی خدمتکارها و خانم هوانگ به سمت صدا اومدن.
خانم هوانگ تا آقای هوانگ رو خونی روی زمین پیدا کرد جیغ
بلندی کشید و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.
با جیغ و گریه به سمت آقای هوانگ رفت و دستش رو روی
سینه اش نوازش وار کشید و گفت:آمبولانس خبر کنید احمقا
واسه چی دارید به من نگاه میکنیییید؟
خدمتکار ها بااینکه دل خوشی از آقای هوانگ نداشتم ولی به
اجبار به آمبولانس زنگ زدن.
.
با صدای داد هیونجین از خواب بیدار شد و از پشت در داشت
به آقای هوانگ و هیونجین نگاه میکرد.
وقتی آقای هوانگ افتاد ، اولش یکم ترسید ولی با یاد آوری
راچل ترس رو کنار گذاشت و لبخند بزرگی زد.
.
با رسیدم امبولانس، خانم هوانگ با التماس به پاشون افتاد و
گفت:خواهش میکنم شوهرم رو نجات بدید، ازتون خواهش
میکنم.
امدادگر ها آقای هوانگ رو با احتیاط روی تخت گذاشتن و از
خونه خارج شدن.
خانم هوانگ تا برگشت که با امدادگر ها خارج بشه هیونجین
رو بالای پله ها دید.
با خشم به سمتش رفت و گفت:چیکار کردیییییی؟
هیونجین لبخندی زد و گفت:همون کاری که اون با مادرم کرد.
خانم هوانگ گفت:اگر بمیره ازت شکایت میکنممم.
هیونجین لبخندی زد و گفت:فکر نکنم کار به اونجاهاش برسه .
چون میدونی که هیچ قانونی بالاتر از من نیست.
خانم هوانگ با لب های لرزون از گریه بهش نگاه کرد و
گفت:ازت متنفرممم.
و برگشت و از پله ها پایین رفت که هیونجین با داد
گفت:راستی.
خانم هوانگ به سمتش برگشت .
آروم پله ها رو پایین اومد و در گوش خانم هوانگ گفت:وقتی
مرد ، دیگه جای تو اینجا نیست.
خانم هوانگ با ترس بهش نگاه کرد و گفت:چ..چی؟
هیونجین با نگاه عصبی بهش گفت:همین که شنیدی دیگه جای
تو اینجا نیست حالا هم گمشو....
خانم هوانگ دست هیونجین رو گرفت و گفت:هیونجین چی
داری میگی؟ من ..من جایی رو ندارم برم هیونجین.
اشک های خانم هوانگ شدت گرفت.
فلیکس با حوله ی سفیدی که تنش بود از اتاق بیرون اومد و
بالای پله ها ایستاد.
با دیدن خانم هوانگ اشک توی چشماش جمع شد و با ناراحتی
بهش نگاه کرد.
هیونجین دستش رو کشید و گفت:خونه ی پسرت که هست.
خانم هوانگ جلوی هیونجین زانو زد و گفت:تو که میدونی من
نمیتونم برم اونجا. تو که میدونی مینهو نمیذاره . تو که
میدونی خوده جیسونگ دل خوشی از من نداره. هیونجین
پس...
هیونجین با داد گفت:به من نگو پسرممممم.
خانم هوانگ شدت گریه اش بیشتر شد و گفت:ازت خواهش
میکنم من هیچ جایی رو ندارم که..
با گرفته شدن بازوهاش نتونست حرفش رو کامل کنه.
فلیکس آروم از روی زمین بلندش کرد .
هیونجین با شگفتی به فلیکس نگاه کرد و گفت:تو دخالت نکن‌.
ولی فلیکس حتی بهش نگاه هم نکرد.
خانم هوانگ دست فلیکس رو گرفت و گفت:خواهش میکنم
ازت راچل ..هق هق میدونم خیلی اذیتت کردم ولی لطفا بذار
اینجا بمونم ازت خواهش میکنم من جایی ندارم که برمممم.
فلیکس لبخندی زد و آروم با پشت دست اشکای خانم هوانگ
رو پاک کرد و گفت:خانم هوانگ اینجا خونه ی شماست. باید
اینجا بمونید. درضمن آقای هوانگ که هنوز نمردن.
هیونجین با بهت به فلیکس نگاه کرد و با داد گفت:اینجا من
تصمیم میگیرم . چه اون بمیره چه زنده بمونه تو باید گمشی
از این خونه بیرون همین حالااااااا.
و از پله ها بالا رفت.
خانم هوانگ با داد و گریه به پای فلیکس افتاد و ازش
خواهش کرد که هیونجین رو راضی کنه ولی فلیکس
میدونست هیچ وقت نمیتونه هیونجین رو راضی کنه.
آروم جلوی تونم هوانگ نشست و گفت:نگران نباشید خانم
هوانگ. شما برید توی حیاط من الان میام.
خانم هوانگ که کمی امیدوار شده بود سریع وارد حیاط
که خدمتکار خصوصیش اومد و گوشیش رو به دستش داد.
با دیدن شماره ی ناشناسی آروم جواب داد و گفت:الو؟
سلام خانم وقت بخیر. خانم هوانگ؟
خانم هوانگ با ترس گفت:بله خو..خودم هستم.
ناشناس:متاسفم ولی آقای هوانگ قبل از رسیدن به بیمارستان
فوت شدن.
خانم هوانگ که تازه به یاد آقای هوانگ افتاده بود، با دو
زانوش روی زمین نشست.
موبایلش رو توی به سینه اش چسبوند و شروع به گریه کردن
کرد.
فلیکس وارد حیاط که شد دید که خانم هوانگ روی زمین
نشسته و داره با صدای بلند گریه میکنه.
به سمتش رفت جلوش نشست و گفت:خانم هوانگ چیشده؟
خانم هوانگ با چشمای پر از اشک بهش نگاه کرد و گفت:مرد...
مرد زندگی من مرد....
اشک توی چشمان فلیکس جمع شد نه بخاطر مرگ آقای هوانگ
بلکه بخاطر خانم هوانگ.
خانم هوانگ با گریه ادامه داد:حالا من چیکار کنم. کجا
برم.پیش کی باشم؟
فلیکس سریع کلیدش رو از توی جیبش در آورد و گفت:نگران
نباشید خانم هوانگ من شمارو به خونه ی خودم میبرم. فقط
ازتون خواهش میکنم هیونجین چیزی نفهمه.
خانم هوانگ لبخند غمگین ولی ازته دلی زد و فلیکس رو بغل
کرد و گفت:ازت ممنونم راچل. ازت ممنونم.
فلیکس هم دست رو دور خانم هوانگ پیچید و گفت:خوب
راستش اسم من راچل نیست.
خانم هوانگ با تعجب از بغل فلیکس بیرون اومد و
گفت:چ..چی؟
فلیکس حوله رو از روی سرش در آورد و گفت:اسم من فلیکسه.
خانم هوانگ دست رو روی دهنش گذاشت و گفت:پس..پس..
چرا؟
فلیکس لبخندی زد و گفت:پس چرا خودمو دختر کردم؟
همه چیز رو براتون توضیح میدم خانم هوانگ فقط لطفا تا
بیرون رفتن هیونجین پشت یکی از این درختا باشید تا بعد
باهم بریم خونه.
خا
نم هوانگ سری تکون داد و رفت و پشت درخت بزرگ۱۰۰ ساله
نشست.
فلیکس با ناراحتی بهش نگاه کرد .
آروم به سمت داخل عمارت قدم برداشت .
همه با دیدن موهای کوتاه و زرد فلیکس با تعجب بهش نگاه
کردن.
فلیکس کمی معذب شد و سریع خودش رو با اتاق هیونجین
رسوند.
هیونجین روی تخت نشسته بود و به صفحه گوشیش خیره
شده بود.
با وارد شدن فلیکس ، از گالری خارج شد تا فلیکس عکس
جیهون رو نبینه.
آروم از روی تخت بلند شد و گفت:برای چی تو کار من دخالت
کردی؟
فلیکس آروم دستش رو روی گونه ی هیونجین گذاشت و
گفت:هیونجین..
هیونجین با لحن فلیکس و حس دستای گرمش کمی رام شد و
آروم بهش خیره شد.
فلیکس آروم گفت:آقای هوانگ...آقای هوانگ فوت کرد.
هیونجین کمی دلش گرفت هرچی نباشه پدرش بود و با یاد
آوری مرگ جیهون، لبخندی زد و گفت:بهتر.
فلیکس آروم توی بغلش رفت و گفت:میشه خانم هوانگ اینجا
بمونه؟
هیونجین فلیکس رو محکم از تنش جدا کرد که فلیکس ترسید.
با داد توی صورت فلیکس گفت:نه نمیشههههه.
فلیکس بیشتر ترسید و از هیونجین فاصله گرفت.
هیونجین تازه فهمید که چیکار کرده.
فلیکس تلخ پوزخندی زد و گفت:خیلی سنگدلی.
و از اتاق خارج شد.
هیونجین با رفتن فلیکس به در بسته نگاه کرد و تازه یادش
اومد دوتاشون حوله تنشون و اگر چیزی نپوشند سرما
میخورن.
سریع به سمت کمدش رفت و لباس برداشت از توش.
پیراهن سرمه و شلوار مشکی تنش کرد و یک دست لباس برای
فلیکس روی تخت گذاشت و از اتاق خارج شد.
به اولین خدمتکاری که رسید گفت:فلیکس کجاست؟
خدمتکار بایاد آوری راچلی که تازه فهمید پسره، با لکنت
گفت:رفتن رفتن توی حیاط.
هیونجین سریع به سمت حیاط رفت .
با دیدن فلیکس که روی تاب نشسته و درحال دیدن اسمون
هست ، دستی به صورتش کشید و آروم به سمتش قدم
برداشت.
فلیکس با حس کرد کسی کنارش روش رو برگردوند و
هیونجین رو دید.
هیونجین با لبخند بهش نگاه کرد. ولی فلیکس با عصبانیت
روش رو برگردوند و از تاب پایین اومد.
از جفت هیونجین رد شد تا بره داخل که بازوش توی دست
هیونجین قرار گرفت.
هیونجین به سمتش برگشت و گفت:معذرت میخوام لیکس...
منو ببخش عزیزم.
فلیکس به سمتش برگشت گفت:مشکلی نیست.
و آروم بازوش رو از داخل دست هزونجین بیرون کشید و وارد
عمارت شد.
هیونجین هوف عصبی کشید و پاهاش رو روی زمین کوبید.
درسته که فلیکس و جیهون خیلی شبیه بهم بودن ولی
اخلاقشان متفاوت بود.
فلیکس پسری آروم و مهربون بود.
درحالی که جیهون پسری خشمگین و شیطون بود.
..................................................................................
با صدای زنگ گوشیش از خواب بیدار شد و با دیدن شماره ی
فلیکس، آروم سونگمین رو از توی بغلش خارج کرد و از اتاق
بیرون رفت.
گوشی رو جواب داد:سلام عزیزم.
فلیکس لبخند ارومی زد و گفت:هیونگ.
چان با دلسوزی گفت:جونم..
هیونگ آقای هوانگ مرد. بالاخره مرد. بالاخره روح راچل من
آزاد و راحت شد هیونگ.
چان دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت:چیییی؟ تو چیکار
کردی لیکس؟
فلیکس اخمی از ناراحتی کرد و گفت:من کاری نکردم هیونگ
هیونجین.. هیونجین کشتش. البته کار هیونجین هم نبود
خودش پاش لیز خورد و افتاد.
چان با لبخند گفت:برات خوشحال لیکس من. درسته که اون
دوست باباست ولی هیچ کس بعد از مرگ راچل دوست نداره
ببینش البته توی خانواده ی ما.
فلیکس لبخندی زد و گفت:ممنونم هیونگی. عاشقتم.
تا عاشقتم رو گفت:هیونجین وارد اتاق شد.
هیونجین با اخم و تعجب به فلیکس که روی تخت نشسته و
درحال دل و قلوه دادن نگاه کرد.
فلیکس پشت به در بود و متوجه وارد شدم هیونجین نشد
پس ادامه داد:من خیلی عاشقتم... نه مطمئنم من بیشتر
دوست دارم... دلم من برات تنگ شده خیلی زیاد... دوست دارم
یه بار دیگه بین بازوهات بخوابم..
با شنیدن این حرف کاسه صبر هیونجین لبریز شد.
به سمت تخت یورش آورد و گوشی رو از دست فلیکس
خندون گرفت.
فلیکس با ترس به سمت هیونجین برگشت :چتههه؟گوشی رو
پس بده.
در همین هنگام هیونجین بدون در نظر گرفتن اسم چان و البته
ندیدنش، گوشی رو به سمت دیوار پرت کرد و گوشی خورد
شد.
فلیکس با تعجب گفت:گوشیمممم.
وبا خشم به سمت هیونجین برگشت و گفت:چرا اینطوری
میکنییییی؟
هیونجین یقه ی حوله ی فلیکس رو گرفت و گفت:تو غلط
میکنی داخل بغل کسی غیر از من بخوابی احمق.
فلیکس مچ دستای هیونجین رو گرفت و گفت:چی داری
میگی؟
هیونجین از اینکه فلیکس خودش رو به خنگی میزد عصبی
شد و با داد گفت:داشتی با کدوم خری حرف میزدیییی؟
فلیکس که نقطه ضعفش چان بود با داد گفت:خر خودتی،
درست راجبش حرف ....
حرفش با سوزش سمت راست گونه اش هیچ وقت تموم نشد.
هیونجین دوباره یقه اش رو گرفت و گفت:تو واقعا یه ه...
و برای یک لحظه بادیدن چشمای پر از اشک فلیکس و قرمزی
گونه اش و خونه لبش، به کاری که کرده بود فکر کرد.
فلیکس لبخند تلخی زد و گفت:راست میگی.. من..من یه هرزه
ام‌
آروم هیونجین رو کنار زد. هیونجین به خواسته اش احترام
گذاشت و گذاشت که بره.
فلیکس آروم از تخت پایین اومد و به سمت حمام راه افتاد.
..................................................................................
بعد از تموم شدن کارش ، لپ تاپش رو بست و از اتاق خارج
شد.
با دیدن جیسونگ توب آشپزخونه ، با لبخند وارد آشپزخونه
شد و از پشت جیسونگ رو بغل کرد.
جیسونگ به سمتش برگشت و لبخندی زد.
مینهو آروم گردنش رو بوسید و گفت:سنجابی من داره چیکار
میکنه؟
جیسونگ از لقبش خندش گرفت و گفت:دارم غذا درست
میکنم.
مینهو جیسونگ رو به سمت خودش برگردوند و گفت:جی.. من
واقعا بخاطر دیشب متاسفم.من..من
جیسونگ پاهاش رو بلند کرد و لباش رو روی لبای مینهو
گذاشت و آروم جدا شد.
مینهو از تعجب زبونش بند اومد.
جیسونگ آروم گفت:اشکالی نداره عزیزم.من درکت میکنم.
مینهو باورش نمیشد توسط جیسونگ بوسیده شده و عزیزم
خطاب شده.
دیگه طاقت نیورد.
یه دستش رو پشت گردن جیسونگ و دست دیگه اش رو دور
کمرش گذاشت و آروم لبش رو روی لبای جیسونگ گذاشت.
جیسونگ هم که تازه از علاقه اش نسبت به مینهو آگاه شده
بود، توی بوسه همراهیش کرد.
جیسونگ لب بالای مینهو و مینهو لب پایین جیسونگ رو
میمکید و میلیسید.
مینهو آروم جیسونگ رو به کابینت چسبوند و خودش هم
محکم بهش چسبید. و شروع به مالیدن دیکش به دیک
جیسونگ کرد.
جیسونگ هم به پیروی از اون دستاش رو دور گردن مینهو
حلقه کرد و محکم تر بهش چسبید.
مینهو زبونش رو وارد دهن جیسونگ کرد و جیسونگ شروع به
لیسیدن زبونش کرد.
وقتی دهن مینهو از دهنش در اومد ، جیسونگ زبونش رو
داخل دهن مینهو فرستاد و شروع به چرخش توی دهنش کرد.
مینهو دیگه طاقت نیورد و لباش رو جدا کرد و گفت:جی بریم
روی تخت؟
جیسونگ بی طاقت لب زد: بریم.
مینهو دست جیسونگ رو کشید . تا خواستن از آشپزخونه
خارج بشن،جیسونگ گفت صبر کن.
و از مینهو جدا شد و به سمت گاز رفتن و اجاق رو خاموش
کرد.
دوباره به سمت مینهو رفت و دستش رو گرفت و باهم به
سمت اتاق خوابشون رفتن.
مینهو به محض ورودش لباش رو روی لبای جیسونگ گذاشت
و محکم مکید که دل جیسونگ ضعف رفت.
همونطور که لباش رو میبوسید به سمت تخت بزرگ وسط اتاق
بردش و باهم روی تخت افتادن واینها همچنان در حال
بوسیدنش بود.
جیسونگ نفس کم آورد چند ضربه به شونه ی مینهو زد که
مینهو آرش جدا شد.
جیسونگ نفس بریده گفت: لباسا... لباسارو در بیار دارم خفه
میشم.
مینهو سریع لباس های خودش رو در اورد و کاملا لخت دوباره
روی تخت خزید . لباس های جیسونگ رو هم باهمکاری
خودش در آورد و دوباره روی تخت دراز کشیدن.
جیسونگ روی تخت و مینهو روی جیسونگ و درحال لولیدن
توی هم بودن.
مینهو اونقدر دیکش رو به دیک جیسونگ فشرد و خود رو جلو
عقب کرد که جیسونگ از بی طاقتی و بلند ناله کرد و کمی هق
زد:هق... اهههه. مینهو خودتو میخوام... اههه. بدنش تو لطفااا.
مینهو تقریبا گریه اش گرفته بود چون این اولین سکسی بود
که دوطرف خواستارش بودن.
آروم از روی جیسونگ بلند شد.
پاهای جیسونگ رو روی شونه هاش انداخت . اولین انگشتش
رو وارد کرد و چرخوند .
صدای ناله ی جیسونگ بلند شد:اههه.
اینبار سه انگشت باهم رو واردش کرد. جیسونگ از درد کمدش
رو بالا آورد و سرش رو محکم به بالشت کوبید.
انگشتاش رو بیرون کشید و دیک بزرگش رو جایگزینش کرد.
با ورود یه باره ی مینهو نفسش رفت و بلند
گفت:اهههههههههه.... مینهووووووووو.
مینهو دوباره اومد روش و گفت:جانم .. جانم عسلی من.
جیسونگ دستاش رو دور گردن مینهو گذاشت . سرش رو
پایین آورد و قبل از گذاشتن لباش روی لبای مینهو گفت:قبل از
تکون خوردن ببوسم که از درد حواسم پرت بشه .
مینهو با این حرف دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه.
لباش رو محکم روی لبای جیسونگ گذاشت و شروع به تکون
دادن خودش کرد.
اونقدر محکم توش می‌کوبید که جیسونگ از درد توی دهنش
ناله میکرد و از لذت موهای مینهو رو میکشید و لباش رو گاز
می‌گرفت.
همونطور که خودش رو جلو عقب میکرد دستش رو بین
شکمشون برد و شروع به ارضا کردن جیسونگ کرد و لذت رو
به اوج رسوند.
و بالاخره بعد از نیم ساعت کوبیدن توی جیسونگ ، همزمان
باهم ارضا شدن و نفس راحتی کشیدن.

.................H.....y.....u.....n......l.....I.....x.............
خب... سلام ...من امروز وقتم ازاد بود این پارت رو نوشتم امیدوارم دوسش داشته باشید. لطفا ووت یادتون نره.نظر خیلی برام مهمه لطفا یادتون نره.

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now