part 25

1.6K 237 121
                                    

فلیکس به سرعت لبخند غمگینی که زده بود رو جمع کرد و گفت : چ ..چی ؟
جیسونگ اهی کشید و گفت : جیهون تمام مدت زده بوده و با مینهو در ارتباط .
اون حتی مینهو سکس داشته و الان میخواد بیاد سراغ هیونجین .
فلیکس هینی کشید . به سمت جیسونگ رفت و دستش رو محکم توی دست گرفت و گفت : ل .. لطفا .. هق هق .. به هیونجین .. هق هق .. هیچی نگو .. لطفا زندگیمو خراب نکن .. لطفا .
جیسونگ سرش رو بالا اورد و به چشمای خیس فلیکس نگاه کرد .
با شنیدن صدای پاهای هیونجین که داشت پله ها پایین میومد ، فلیکس دست جیسونگ رو رها کرد و اشکاش رو پاک کرد .
لبخند مصنوعی زد و گفت : خیلی خوش اومدید .. خیلی دلم براتون تنگ شده بود .
جیسونگ دوباره نگاهش رو به فلیکس داد و اه تقریبا بلندی کشید .
هیونجین وارد سالن شد و با لحن کاملا سردی گفت : چرا ایستادید ، بشینید .
فلیکس با لبخند و بغضی که لبای خندونش رو میلرزوند ، گفت : درسته بشینید لطفا .
جیسونگ با دیدن لرزش صدا و لب های لرزون فلیکس اهی کشید .
با نشستن خانم هوانگ و جیسونگ ، هیونجین دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و به سمت خم شد و گفت : بریم بشینیم عزیزم .
فلیکس نگاهش رو بهش داد و گفت : بریم .
هیونجین با دیدن بینی و چشم های سرخ فلیکس ، اخمی کرد و گفت : چرا چشمات قرمزه ؟
فلیکس مکثی کرد و چیزی نگفت .
هیونجین اینبار با داد خطاب به خانم هوانگ و جیسونگ گفت : چرا چشماش سرخهههه ؟
فلیکس دستش رو روی سینه ی هیونجین گذاشت و گفت : چون بعد از مدت ها همدیگه رو دیدیم ، یکم احساساتی شدم گریه کردم .
هیونجین با چشم هایی که سفیدیش به خون نشسته بود گفت : نمیدونی گریه واست بده نه ؟ دفعه ی اخری باشه که اشکات رو میبینم فلیکس .
فلیکس لبخندی زد و سرش رو بالا و پایین کرد .
با کمی عصبانیت نگاهش رو از فلیکس گرفت و با کشیدن دستش به سمت مبل قدم برداشت .
با گذشت 10 دقیقه ، بالاخره سکوت خونه توسط هیونجین شکست : مینهو چطوره ؟
فلیکس که تمام مدت فکر و ذهنش شده بود جیهون ، با ترس سرش رو بالا اورد و منتظر به جیسونگ نگاه کرد .
جیسونگ با بغضی که مثل یه بادکنک بزرگ توی گلوش گیر کرده بود گفت : می خواییم طلاق بگیریم .
هیونجین با تعجب گفت : چرا ؟
جیسونگ نگاهش رو به فلیکس داد .. فلیکس اروم سرش رو برای جیسونگ تکون داد تا چیزی راجب جیهون به هیونجینش نگه .
جیسونگ اهی کشید و گفت : بهم خیانت کرد .. شبی که من پیش فلیکس بودم با یه هرزه خوابیده بود .. همین امروز اون عوضی اومد توی خونه ی من .
هیونجین قهوه اش رو از روی میز برداشت و همراه باهاش یک بسکوییت بالا اورد و به فلیکس داد .
فلیکس از توجهش لبخندی زد و بسکوییت رو ازش گرفت .
هیونجین قهوه رو هم بهش داد ولی فلیکس نگرفت و گفت : برای قلبم خوب نیست عزیزم .
هیونجین سری تکون داد و خطاب به جیسونگ گفت : میشناختی طرف رو ؟
با این حرف هیونجین بسکوییت توی گلوی فلیکس گیر کرد .
شروع به بلند سرفه زدن کرد تا گرده های بسکوییت از نایش خارج بشه .
هیونجین با عجله قهوه رو روی میز گذاشت . به سمت فلیکس خم شد و با دست راست چند ضربه ی نسبتا محکم به کمر فلیکس زد .
همزمان با زدن ضربه ، دادی زد و گفت : سونگ اب بیار .
اقای سونگ با عجله لیوان اب رو به دست هیونجین داد .
فلیکس از شدت سرفه زدن کبود شده بود و داشت خفه میشد .
خانم هوانگ و جیسونگ که متوجه شدن موضوع جدیه ، از روی مبل بلند شدن و به سمت فلیکس رفتن .
هیونجین اب رو وارد دهن فلیکس کرد . فلیکس اروم اب رو قورت داد و نفس عمیقی از ازاد شدن گلوش کشید .
هیونجین لیوان رو دوباره به لب هاش نزدیک کرد و کمی از اب رو وارد دهنش کرد .
اونقدر هول شده بود و ترسیده بود که دستاش دور لیوان به لرزه دراومده بود . به همین دلیل اب از گوشه ی دهن فلیکس بیرون ریخت .
هیونجین لیوان رو پایین اورد و به اقای سونگ داد .
با شست لب های سرخ و دور لب و گردن سفیدش که خیس شده بودن رو پاک کرد .
نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن چشم های سرخ و پر از اشکش ، سر فلیکس رو روی سینه اش گذاشت و گفت : خوبی عزیزم ؟
فلیکس سرفه ی کوتاهی کرد تا گلوش صاف بشه . اروم سری تکون داد و گفت : خوبم .
اروم سرش رو روی سینه ی هیونجین جا به جا کرد و به جیسونگ نگاه کرد .
جیسونگ دستش رو جلوی دهنش گذاشت و اشکی ریخت .
فلیکس دست هیونجین رو کنار زد و از روی مبل بلند شد .
به سمت جیسونگ رفت و گفت : باید حرف بزنیم .
هیونجین به سمت فلیکس رفت و گفت : چی رو داری ازم مخفی میکنی فلیکس ؟
فلیکس با لبخند به سمتش برگشت و گفت : من هیچی واسه قائم کردن از تو ندارم عزیزم .
هیونجین اخمی کرد و گفت : بگو چیشده لی فلیکس .
فلیکس سرش رو پایین انداخت و گفت : توی یه فرصت مناسب بهت میگم هیونجینه من .
و بدون اینکه به هیونجین فرصت حرف زدن بده ، دست جیسونگ رو گرفت و از پله ها بالا رفت .
هیونجین هوفی کشید و وباره به سمت مبل ها رفت .
اروم روی مبل مخصوص پدرش نشست و گفت : توی این مدت کجا موندی ؟
خانم هوانگ نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : خونه ی فلیکس .
هیونجین پوزخندی زد و فحشی زیر لب داد .
خانم هوانگ اخمی کرد و سرش رو پایین انداخت .
خانم هوانگ تموم جرئتش رو جمع کرد و گفت : باید برای پدرت یه مراسم ابرو مندانه بگیریم .. اون هنوزم توی سرد خونه است .
هیونجین هوفی کشید و گفت : به جهنم .. ابرو مندانه ؟ ههه توروخدا بزار زندگیمو کنم .
خانم هوانگ اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت : چرا هیچ وقت مثل ادم بزرگ ها تصمیم نمیگیری همون بچه ی خام میمونی ؟
و زیر لب زمزمه کرد : واقعا شبیه مادرت ساده و احمقی .
هیونجین کاپ قهوه اش رو روی میز کوبید و شکوندش .
خانم هوانگ هین بلندی از ترس کشید و از جا پرید .
هیونجین با دست های خونی از روی مبل بلند شد و گفت : تو الان چی گفتی ؟
خانم هوانگ یه لحظه به غلط کردم افتادم .
با لکنت زبون گفت : م .. من .. چی .. چیزی نگفتم .
هیونجین پوزخند عصبی زد و با صدای بلند گفت : گمشو بیرون هرزههههه .
فلیکس و جیسونگ که تا الان همدیگه رو بغل گرفته و درحال گریه بودن ، با شنیدن صدای داد هیونجین از جا پریدن .
سریع از تخت پایین اومدن و به سمت سالن دویدن .
فلیکس با دیدن هیونجین که خون از دستش چکه میکرد ، با لحن جیغ مانندی گفت : هیونجیننن ..
هیونجین به سمتش برگشت.
فلیکس سریع به سمتش دوید و گفت : چرا دستت خونیه ؟ چیشده ؟
هیونجین با دیدن اضطراب فلیکس یاد حرف های دکتر پارک افتاد .
با دست سالمش گونه ی فلیکس رو گرفت و گونه ی خیسش رو پاک کرد .
با لحن کاملا ارومی گفت : چیزی نشده عزیزم . کاپ از دستم افتاد .
فلیکس با لحن عصبی خطاب به خانم هوانگ گفت : چی بهش گفتی که اینقدر عصبانی شده ؟
خانم هوانگ از لحن فلیکس تعجب کرد . با استرس گفت : من چیزه خاصی بهش نگفتم عزیزم .
فلیکس دست خونی هیونجین رو بالا گرفت و با چشم های خیس گفت : بیا بریم برات پانسمانش کنم .. هوم ؟
هیونجین خم شد و همزمان با دستی که رنگ خون نگرفته بود گونه ی فلیکس رو نوازش میکرد ، بوسه ای روی هر دو تا چشمش گذاشت و گفت : من خوبم عزیزم .
فلیکس با داد گفت : بیا دستت رو پانسمان کنیم هیونجینننن .
خانم هوانگ و جیسونگ منتظر بودن تا هیونجین عصبانی بشه و فلیکس رو مثل یه کیسه بوکس روی زمین بندازه و به جونش بیوفته ولی تنها اتفاقی که افتاد ، این بود که هیونجین با لبخند بهش نگاه کرد و گفت : باشه عزیزم .. باشه .. بریم پانسمانش کنیم .. تو فقط اروم باش نفسم .
فلیکس نفس عمیقی کشید و به سمت اشپزخونه رفت .
جعبه ی کمک های اولیه رو اورد و بدون توجه به نگاه های متعجب خانم هوانگ و جیسونگ بخاطر کار هیونجین ، هیونجین رو روی مبل نشوند و شروع به پانسمان کردن دستش کرد .
هیونجین تموم مدت عاشقانه به فلیکس نگاه میکرد و گاهس دستش رو توی موهای فلیکس میکرد و از جلوی چشمش کنار میزد .
با اتمام کارش ، نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : دیگه به خودت اسیب نزن .
قبل از پایین ریختن اشکش از وسط چشمای کشیده و زیباش ، با انگشت شست کنارش زد و گفت : باشه عزیزم .. باشه .
فلیکس اهی کشید و به سمت خانم هوانگ و جیسونگ برگشت و گفت : الان خیلی دیر وقته .. به اقای سونگ میگم براتون اتاقاتون رو اماده کنه .
جیسونگ اهی کشید و گفت : من میخوام برگردم خونه ام .
فلیکس با لحن ارومی گفت : مگه نگفتی میخوای از مینهو طلاق بگیری ؟
با اتمام حرفش ، اقای سونگ با داد گفت : اقای لی .
جیسونگ با شنیدن این فامیل کاملا جام کرد .
فلیکس و هیونجین از روی مبل بلند شدن و به سمت درب ورودی قدم تند کردن .
فلیکس با دیدن مینهو که کاملا غرق خون بود ، هین بلندی کشید و به سمتش رفت .
هیونجین پشت سر فلیکس راه افتاد و به سمت مینهو رفت .
فلیکس جلوی مینهویی که با چشم های خیس و قرمز و صورتی غرق خون و لباس های خاکی به دیوار کنار در تکیه داده ، زانو زد و گفت : لی مینهو شی ؟
مینهو سرش رو به سمت فلیکس چرخوند و باعث شد اشک از گوشه ی چشمش بچکه .
فلیکس اه دلسوزانه ای کشید و به اقای سونگ گفت : کمک کنید ببریمشون بالا .
هیونجین با عصبانیت زمزمه کرد : دیونه شدی فلیکس ؟
فلیکس از روی زمین بلند شد و گفت : انتظار داری با این وضع کجا بفرستمش ؟
هیونجین نگاهش رو به مینهو داد و با عصبانیت دستش رو توی موهاش کرد و کشید .
خطاب به اقای سونگ لب زد : کمکش کنید .
اقای سونگ به کمک دوتا از خدمتکار های دیگه به سمت مینهو رفتن تا از روی زمین بلندش کنن اما مینهو با داد دستاشون رو کنار زد : ولم کنید .
با کمک دستش به سختی از روی زمین بلند شد و تلو تلو خوران به سمت سالن رفت و همزمان شروع به داد زدن کرد : جیسونگ ... جیسونگگگگگ .
هنوز ده قدم برنداشته بود که به خاطر مستی شدید ، پاهاش توی هم پیچ خورد و روی زمین افتاد .
فلیکس سریع به سمتش دوید و کمکش کرد تا از روی زمین بلند بشه .
مینهو با چشم های خیس و لحن کاملا مظلوم ، شروع به التماس کردن کرد : فلیکس شی ... جیسونگ هق به حرف شما گوش میده ... بهش بگید اون عوضی توی مشروبم داروی خواب ریخت .. فلیکس شی .. من به غیر از جیسونگ به هیچ کس نگاه هم نمیکنم .. تو اینو خوب میدونی درسته ؟
در حالی که پاهاش پیچ میخورد سمت هیونجین رفت و گفت : هوانگ .. من و تو دوستای صمیمی بودیم یادته ؟ یادت میاد من غیر از جیسونگ کسی رو دیده باشم و بهش عشق بورزم ؟
هیونجین سرش رو کج کرد تا دوستی که زمانی واسش جون میداد رو نبینه .
سرگیجه ی شدیدی گرفت . دو زانو روی زمین فرود اومد .
هیونجین با تعجب بهش نگاه کرد و با لحن نگرانی گفت : مینهو .
مینهو دستاش رو به پاهای هیونجین رسوند و سفت گرفت . با لحنی که غم و اندوه و بغض توش کاملا نمایان بود گفت : هیونجین .. بهم کمک کن .. کمکم کن جیسونگ برگرده پیشم .. من بدون جیسونگ میمرم ..جیسونگ .. جیسونگی من .. برشگردون پیشم هیونجین .. التماست میکنم .
فلیکس که تموم مدت دستش رو روی دهنش گذاشته بود و اشک میریخت ، به سمت مینهو حرکت کرد .
دستش رو نوازش وار روی کمر مینهو کشید و گفت : شما باید استراحت کنید مینهو شی .
مینهو هقی زد و گفت : تا زمانی که جیسونگ رو نبینم نمیتونم استراحت کنم .
هیونجین با عصبانیت هوفی کشید و گفت : سرت و لبت داره خونریزی میکنه باید پانسمانش کنی .
مینهو لبخندی زد و گفت : بدون جیسونگ هیچی واسم معنی نداره .. هیچی .
یکباره دیگه از روی زمین بلند شد و به سمت سالن رفت .
با رسیدن به سالن ، جیسونگ رو دید که شونه هاش داشتن میلرزیدن .
لبخندی زد و به سمتش قدم تند کرد .
از پشت جیسونگ رو توی بغل گرفت و گفت : دلم برات تنگ شده بود .. جیسونگی من ..
جیسونگ اروم از بغلش خارج شد و به سمتش برگشت .
با دیدن مینهو که کاملا داغون جلوش ایستاده بود ، چشماش رو محکم روی هم فشار داد و سرش رو به جهت دیگه ای چرخوند .
مینهو با لبخندی که باعث تیر کشیدن لبش شد ، لب زد : جیسونگی .. جیسونگی من .. دلم برات خیلی تنگ شده بود .. توهم دلت برای من تنگ شده بود ؟
جیسونگ دوباره به مینهو نگاه کرد و با صدایی که به شدت میلرزید گفت : چرا اینقدر زخمی شدی ؟
مینهو که حالا مستی کمی از سرش پریده بود گفت : چیزی نیست .
( فلش بک )
به محض بیرون زدن از خونه ، به سمت خونه ی جیهون حرکت کرد .
با عصبانیت کوچه ها رو رد میکرد و قسم میخورد که به محض رسیدن به خونه جیهون ، جسدش رو به خاک بسپاره .
به محض رسیدن به خونه جیهون ، ایفون رو زد و منتظر موند تا در باز بشه .
جیهون کمی اب خورد و به سمت در رفت .
با دیدن مینهو لبخندی زد . ایفون رو برداشت و گفت : خوش اومدی ددی .
و در رو زد .
مینهو هوفی کشید و با عجله وارد خونه شد . پله ها رو دوتا یکی بالا رفت تا به واحد اون پسره بد ذات رسید .
جیهون قبل از در زدن مینهو در رو باز کرد و گفت : های ددی .
مینهو یقه اش رو گرفت و چنان به سمت خودش کشید که جیهون حس کرد سه تا از دنده و ستون مهره هاش شکست .
اه بلندی کشید و گفت : چته ؟
مینهو با دندون های جفت شده غرید : اشغال و عوضی تر از خودت ، خودتی .. برای چی زندگیمو نابود کردی عوضی ؟
جیهون با لبخند گفت : پس جیسونگ بالاخره ولت ...
با مشتی که مینهو به صورتش زد ، حرفش قطع شد .
مینهو با داد گفت : بهت قول میدم از الان یه روز خوش نمیذارم ببینی .. کیم جیهون .
به محض تموم شدن حرفش ، یقه اش رو ول کرد و هولش داد و یکبار دیگه پله ها رو طی کرد و پایین رفت .
جیهون با چشم های به خون نشسته ، در واحد رو کوبید و به سمت گوشیش رفت .
شماره ی یکی از دستیار هاش رو گرفت .
به اتصال تماس ، گفت : لی مینهو رو که میشناسی ؟ میخوام برام ادمش کنی ..
+بله قربان میشناسم .. دوست دارید با ماشین باشه یا مشت و لگد ؟
جیهون پوزخندی زد و گفت : زیرش کن ... با ماشین .. با سرعت بالا .. میخوام یه جوری بزنیش که بیوفته توی جا .
( پایان فلش بک )
دیگه توان ایستادن نداشت .
نگاهش رو به جیسونگ داد و گفت : برگرد خو ...
با فرود اومدنش روی زمین حرفش تموم نشد و توی تاریکی مطلق غرق شد .
جیسونگ هینی کشید و قبل از برخورد کردن سر همسرش به زمین ، توی بغل گرفتش و نشست .
همونطور که سر مینهو روی سینه اش بود ، با چشم های خیس بوسه ای روی موهای نمدار و خاکیش گذاشت .
هیونجین به سمتشون رفت و گفت : اقای سونگ کمکشون کنید برن بالا .
اقای سونگ احترامی گذاشت و همراه با چند خدمه ی دیگه مینهو رو از روی زمین بلند کردن و از پله ها بالا رفتن .
جیسونگ روی مبل نشست و سرش رو بین دو دستش گرفت .. هقی زد و گفت : من الان باید چیکار کنم ؟
فلیکس با قدم های اروم بهش نزدیک شد . روی مبل کنارش نشست و گفت : چرا فقط به اوای قبلت گوش نمیدی ؟ مگه نمیگی عاشقشی ؟ مگه نمیگی مطمئنی برات جون میده ؟ پس چرا حرف یه غریبه ای که معلوم نیست چرا اومده توی زندگیت رو به حرف های همسرت که بیشتر از 5 ساله داری باهاش زندگی میکنی رو ترجیح میدی ؟
جیسونگ سرش رو بالا اورد و گفت : درسته .. حق با توعه .
سپس لبخندی زد و از روی مبل بلند شد و لب زد : میرم زخماش رو پانسمان کنم .
فلیکس لبخند ژکوندی زد و سری تکون داد .
خانم هوانگ که تموم مدت ساکت روی مبل نشسته بود ، از روی مبل بلند شد و گفت : منم دیگه میرم .. ممنونم که توی خونه ات راهم دادی .
فلیکس با اخم گفت : کجا مامان ؟
هیونجین بلند خطاب به خانم سونگ گفت : از این به بعد خانم هوانگ با ما زندگی میکنن .. تموم خدمتکار ها باید با احترام مثل قبل باهاشون برخورد کنن .. ایشون دوباره میشن خانم این خونه .. ولی فقط تا زمانی که کاری به زندگی من و همسرم نداشته باشن .
خانم هوانگ با لبخندی از روی ناباوری به هیونجین نگاه کرد و گفت : ممنونم پسرم .. ممنونم .
هیونجین اروم سرش رو تکون داد و به فلیکس نگاه کرد .
فلیکس کاملا توی فکر جیهون بود و اصلا متوجه حرف های هیونجین نشد .
خانم هوانگ به همراه خانم سونگ به اتاق قبلی خود و همسرش رفت و اقامت کرد .
به محض خالی شدن سالن ، هیونجین فلیکس رو براید استایل بغل کرد و به هین بلندی که فلیکس از ترس کشید لبخندی زد .
روی مبل نشت و فلیکس رو به همون صورتی که روی دستاش بود ، روی پاهاش نشوند و گفت : عشق من چرا اینقدر کسله ؟
با نگاه به چشم های هیونجین بغض بدی گلوش رو گرفت . با لب های لرزون گفت : هیونجین ؟
هیونجین با اخم و نگرانی ، اشک های فلیکس رو از روی گونه اش پاک کرد و گفت : جونم ؟
فلیکس هقی زد و گفت : اگر .. اگر جیهون زنده باشه .. منو مثله یه تفاله از زندگیت بیرون میکنی درسته ؟
هیونجین اخمی کرد و گفت : چی ؟
فلیکس یکبار دیگه هق زد و گفت : اگر جیهون زنده باشه .. دیگه منو نمیخوای ؟ دوباره میشم همون سایه ای که بودم ؟ منو از خونه بیرون میکنی ؟
هیونجین سرش رو پایین انداخت و سکوت کرد .
فلیکس لبخندی زد . با صدای کاملا گرفته ای که انگار از توی چاه شنیده میشد گفت : پس بیرونم میکنی .

های هایییییییی .
خب در حق خودم نامردی کردم .
خدایی ووت بدید .
درسته دیگه چنلی وجود نداره ولی شرط ووت هست .
شرط برای آپ پارت بعدی ۳/۴کا
و یه چیزی رو بدونید گایز .. آفلاین باشید و ووت بدید محسوب نمیشه .
پس آنلاین ووت بدید .
بخدا یه ووته همش .
ممنونم

طلسم انتقام (Spell revenge)Where stories live. Discover now