3

2.3K 338 44
                                    

جونگ کوک خسته و کوفته از مدرسه بیرون اومد
جیمین امروز شمارش رو گرفته بود تا با هم صمیمی تر شن

توی راه کتاب خونه ای رو دید و داخلش رفت

بعد از چند دقیقه با کتاب ومپایر بیرون اومد

یه نگاه به کتاب انداخت و بعد اونو داخل کیفش گذاشت

- کتاب -جونگ کوک همون طور که داشت توی کوچه تنگ و تاریکی که به خونش راه داشت راه می‌رفت، کیفش از پشت کشیده شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

- کتاب -
جونگ کوک همون طور که داشت توی کوچه تنگ و تاریکی که به خونش راه داشت راه می‌رفت، کیفش از پشت کشیده شد

جونگ کوک با بهت به پشتش نگاه کرد. یک مرد داشت کیف اون رو میبرد
از شک در اومد و دنبال اون مرد دویید :

" لعنت بهت صبر کن!"

کوک خیلی وقت بود که دنبال دزد میدوید که یک لحظه اون دزد داخل کوچه ای پیچید
جونگ کوک یه یکم عقب تر از اون بود دیر تر توی کوچه پیچید و با چیزی که جلوش دید سر جاش خشکش زد

چیزی رو که دیده بود باور نمیکرد

**

_فلش بک_

مدرسه یونگی آخرین نفری بود که قرار بود از کلاس بره بیرون اما هنوزم نمیتونست از رو صندلی بلند شه کار هر روزش بود میذاشت همه از مدرسه خارج شن که موقع بیرون اومدن با کسی برخورد نکنه

" لعنت بهت .. اومدم تو این جهنم تا تورو به دست بیارم ولی تو حتى نگامم نمیکنی "

به جای خالی جیمین کرد ولی وقتی دید کیفشو جا گذاشته نگاهی خندش گرفت

" دردسر ساز .. "

قرار بود بره خونه اما حالا یه تغییراتی توی برنامش به وجود اومده بود . اول باید میرفت كيف اون بچه رو بهش پس بده
وقتی دم در خونه جیمین رسید دستی توی موهاش کشید . بعد از خوندن پرونده جیمین یکی از چیزایی که فهمیده بود ادرس خونش بود خواست در خونه رو بزنه ولی جیمین از در خونه بیرون اومد و وقتی یونگی رو دید تعجب کرد با دیدن کیفش دست یونگی فهمید چرا اینجاست و لبخندی زد

" باید کاملا عقلمو از دست داده باشم که گانه اشتباه همچین بچه گانه ای کردم.. ببخشید که توی زحمت انداختمت"

یونگی لبخندی زد و گفت
"مشکلی نیست فقط دیگه چیزاتو جا نذار"
جیمین کیفشو گرفت و کمی به نشونه احترام خم شد

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now