34

667 99 19
                                    

ساعت هفت بود و تقریبا شب شده بود.

' میدونی تهیونگ کم کم دارم میترسم و چون داره شب میشه تمام تصورات مسخره و ترسناک داره میاد تو ذهنم یونو'

تلوزیون رو روشن کرد و تصمیم گرفت سرش رو با تلوزیون گرم کنه

"درما. ام وی. اخبار. دراما. چرت و پرت. ام وی. وات د فاک"

تک تک چیز هایی ک تلوزیون داشت پخش میکرد رو گفت و به این نتیجه رسید تلوزیون نگاه نکنه سنگین تره

******
تهیونگ بالخره به مکان مورد نظرش رسید
جنگای که کردم اسم اون رو جنگل ادم خوار گذاشته بودن چون هیچ ادمی زنده از اونجا برنگشته و تهیونگ خوب دلیلش رو میدونست.

هر ادمی و حتی خون‌آشامی که اونجا میرفت توسط خون اشام هایی که از بانک محافظت میکنن کشته میشن و هیچ اثری از اون ادم نمیزارن. و حتی اگر خون اون ادم خوب بود از خونش توی بانک استفاده میشد

و خب شاید بگید وات د فاک هر خون اشامی؟ درسته. خون اشام هایی که کارمند واقعی اون شرکت بودن راه ورود مخصوص خودشون رو داشتن. و اگر تهیونگ میخواست از جایی که الان هست به راه مخصوص کارمندا بره یک روز کامل با سرعت یک انسان معمولی طول میکشید

و تهیونگ هم انرژی کافی برای استفاده سرعت زیاد رو نداشت پس ترجیح میداد از همین در وارد شه. شاید دیوونگی باشه ولی اون تهیونگه! اون وقتی یه تصمیم رو بگیره هیچ کس نمیتونه نظرش رو عوض کنه

وارد جنگل شد. برای یک ادم دیدن توی هوای تاریک توی جنگلی که پر درخت بود غیر ممکن بود ولی برای یه ومپایر مثل اب خوردن بود

تقریبا به محلی که ومپایر ها میخواستن حمله کنن رسیده بود. صدای خش خش برگ ها خیلی بیش از حد واضح به گوشش میرسید. اونا بیش از حد احمقن. اگه ینفر با توانایی های یونگی میخواست کارخونه رو نابود کنه، این احمقا بجای اینکه کارشو سخت کنن باعث خنده اش هم میشن!

و خب خداروشکر میکرد که یونگی گشاد تر از این حرفاست که بخواد برترین ومپایر بشه. وگرنه برای کسی مثل یونگی کاری نداشت

سریع از کسی که میخواست بهش حمله کنه جاخالی داد. سریع بود ولی نه به اندازه کافی. با حس کردن اینکه یه نفر دیگهش داره میاد خوب حواسش رو جمع کرد تا به موقع جاخالی بده. آماده حمله فرد مقابل بود اما وقتی حس کرد اون داره دور میشه تعجب کرد

با ضربه ناگهانی و محکمی که به دوجا از کمرش برخورد کرد روی زانو هاش افتاد. نفس کشیدن براش سخت شده بود. وقتی فهمید قراره دوباره بهش حمله کنن تمام قدرتش رو جمع کرد و دست ومپایر که ناخون های تیز و بلند داشت و به قصد زخمی کردنش اومده بود رو گرفت و دستش رو پشت کمرش برد و اون رو روی زمین نشوند. با حس کردن اینکه یه ومپایر دیگه هم میخواد با همین حرکت از پشت بهش حمله کنه دست اون ومپایر هم گرفت ولی اون رو در همین حالت نگه داشت

ومپایر وقتی به صورت کسی که داشت بهش حمله میکرد دقت کرد از ترس به خودش لرزید و گفت

" ا-ارباب کیم!"
_______________

جونگکوک همونطور که روی مبل دراز کشیده بود و با موهای توی صورتش ور میرفت داشت به این فکر می‌کرد که چه کاری برای انجام دادن داره.

" فهمیدممم"

از روی مبل بلند شد و توی آشپزخونه رفت. توی کابینت هارو چک کرد و بالخره نودل هارو پیدا کرد. توی کتری اب کرد و اون رو روی گاز گذاشت. بعد از ده دقه که اب جوش اومد اون رو توی ظرف نودل ریخت و درش رو بست تا نرم شه

روی مبل نشست و ظرف نودلشو روی میز جلوش گذاشت و بعد یکم میز رو جلوتر داد و روی زمین پشت میز نشست.
گوشیشو روی حالت اسکرین میرور ینگ برد و دعا کرد که به تلوزیون وصل شه
" تروخدا وصل شو تورخدا وصل ش- دیتقذستَ وصل شدد"

در نودلش رو باز کرد و سس رو بهش اضافه کرد و فیلم مورد نظرش رو پخش کرد.

' زندگی توی خونه تهیونگ عالیه'

____________
سریع نود درجه روبه تهیونگ تعظیم کرد. اون یکی ومپایری هم که روی زمین بود با شنیدن کلمه ارباب کیم ترسید و از روی زمین بلند شد و اون هم به نشانه احترام و تاسف خم شد

" ما متاسفیم!! نمیدونستیم ک-که شما هستید!"

همونطوری که خم شده بود گفت

" و-ولی چرا از این جا وارد شدید؟؟"

" فقط دهنتون رو ببندید و منو به کارخونه ببرید"

تهیونگ با صدایی که بخاطر خستگی بم تر هم شده بود گفت و اون دو ومپایر به خودشون لرزیدن

"چشم ارباب از این طرف "

_____________

خیلییی کم نوشتممم. ولی خب بهتر از هیچیه 🫠

هیچ حرفی ندارم جز متاسفممم پارت قبلی حتی به صد تا هم نرسید بیننده هاش تیحقدیحدستی

شرط اپ و این‌چیزها نمیزارم چون اگه مت کمتر گشاد بودم بجا پارت 34 الان 44 بودیم 🤝

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now