37

548 63 12
                                    

جونگکوک خوابش نمی‌برد! برای چی؟ معلومه اورثینک بودن!
( اورثینک برای دوستانی که نمیدونن.. یعنی زیادی فک کردن)
و خب داشت به چی فک میکرد؟ و یه سوال دیگه به وجود میومد که.. چه چیزی بجز تهیونگ بود که بهش فکر کنه؟ اره شاید کار های خجالت اوری که تو بچگی کرده و هیچ کس یادش نمیاد ولی فعلا تهیونگ الویت بود

داشت به کار های تهیونگ، اخلاق تهیونگ و کلماتی که تهیونگ برای صدا کردن جونگکوک ازش استفاده می‌کرد.

یه چیز هایی مث کوکی.. بچه خرگوش، بانی

کوک بیشتر سرشو توی پتویی که پیچیده بود دور خودش فرو کرد
وقتی به لحن تهیونگ وقتی بهش میگفت بانی فکر کرد  توی دلش یه چیزی میپیچید
مثل حسی که سه صبحه و توی خیابون های خلوت تاریک رانندگی میکنی و باد خنک از پنجره ای که نمیه بازه بهت میخوره و مقصدت هم فرودگاهه برای خارج شدن از کشور
میتونید حسش کنید؟

همون طور که داشت فکر می‌کرد یاد وقتی افتاد که توی جنگل خیلی سطحی لبای تهیونگ به لباش برخورد کرد و بعدش تهیونگ لبخند کوچیکی زد و اون رو بلند کرد و توی بغل گرفت

چشماشو بست و صدای عجیبی از خودش تولید کرد و توی جاش تکون خورد

خیلی حس عجیبی داشت
مثل اینکه سه چهار سال روی یه ایدل کراش داشته باشی و بری توی فن ساین و دستاتو بگیره و باهات لاس بزنه

________

تهیونگ به صندلیش تکیه داد. عصبی بود چون اصلا نمیتونست روی کارش تمرکز کنه. همش داشت به جونگکوک فکر میکرد. به کارای خودش. به مرزی برای خودش با جونگکوک که تعیین کرده بود و حالا کلی ازش جلو تر رفته بود.

صدا کردنش مثل کوک، خرگوش و بانی!

' کیم تهیونگ معلوم هست چته؟ توعه لعنتی فقط یه هفته با  اون بچه بودی بعدش چیکار کردی باهاش؟ مثل یه وسیله باهاش برخورد کردی؟؟'

یاد وقتی افتاد که توی پارکینگ فروشگاه بدون هیچ اجازه ای از جونگکوک خونش رو وحشیانه خورد

از روی صندلی بلند شد و از عصبانیت تند تند توی اتاقش راه رفت و به خودش سرکوفت میزد

و الان یاد چی افتاد؟؟؟
بوسشون توی جنگل!
دستش رو توی موهاش کرد و سرش رو پایین گرفت
کم مونده بود از عصبانیت موهاشو بکنه!
و خب اینجا بجز تهیونگ عصبی چی داشتیم؟
تهیونگی که از خجالت سرش رو پایین انداخته بود و صورتش مثل لبو شده بود :)

__________

جونگکوک کم کم داشت خوابش می‌برد که فاک!
دوباره یه فکر جدید

"فلش بک خیلی سریع *
تهیونگ جونگکوک رو به دیوار زد یقه هودیش رو کنار زد

" تهیونگ لطفا الان ن__"

تهیونگ انگشتشو به نشونه ساکت روی لبای کوک گذاشت

دندون هاشو وارد پوست سفید جونگ کوک کرد و خونش رو مکید

جونگکوک چشماشو روی هم فشار داد تا کمتر درد رو حس کنه

*پایان فلش بک خیلی سریع *

' وای فاک'

جونگ کوک توی ذهنش گفت و واقعا فاک!

جئون کوچیک بیدار شده بود

________________

جیمین روی مبل مثل مرده ها خوابیده بود.. نمیتونست هیچ جوره وضعیت الان رو درک کنه

مامانش تو زندان بود بود، اون پیری هم یک میلیون دلار میخواست. زیر چشملش بخاطر بی خوابی سیاه شده بود و رنگش پریده بود.. نمیدونست باید چیکار کنه.. چطوری بی گناهی مادرش رو اثبات کنه.
اون دیگه چی میخواست از زندگیش
زندگی که 10 سالش رو به گند کشیده بود و وقتی تازه یکی دوسال خوشی هاشون شروع شده بود دوباره گند زد توی زندگیش

فقط میخواست بدونه چرا نمیتونست یه زندگی خوب داشته باشه

قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد.

فقط نیاز داشت بخوابه تا از صدای ذهنش خلاص شه ولی صدای ذهنش نذاشت پلک روی هم بزاره

از دیروز تاحالا هیچ چیز نخورده بود

اگه یکی نمیدونست فکر می‌کرد جنازه روی مبل هست

با صدای در آهی کشید. هیچ انرژی توی بدنش نبود که بخواد بلند شه و در رو باز کنه

بجز یونگی دیگه کی بود اخه؟

"یونگی رمز در   201‪364‪
هست میشه خودت بیای داخل؟"

اونقدری بلند گفت که یونگی از پشت در بشنوه
صدای تیک تیک رمز در اومد

در باز شد. با دیدن فرد پشت در یک لحظه نفسش گرفت

ا_اون.. ؟

" ابوجی؟"


______________
تهیونگ :

______________تهیونگ :

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگکوک :

جونگکوک :

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now