29

903 118 20
                                    

*بعد از کتاب خونه فاصله هر در باهم تقریبا پنج متری میشه یونو
______

با تعجب به کلید بین کتاب نگاه کرد... از ذوق گوشی رو روی تخت پرت کرد و دوباره دکلمه کتاب خونه رو فشار داد
داخل رفت ولی دوباره بیرون اومد و گوشیش رو برداشت تا اگه در روش قفل شد بتونه زنده بمونه

در بعد از کتاب خونه رو باز کرد
در دومی رو با کلید باز کرد و جلو رفت

" در.... سوم؟؟؟؟؟!"
چراغ قوه گوشی رو نزدیک در برد و خواست دوباره با کلید بازش کنه اما وقتی چیزی که روی در بود رو دید توی شوک رفت

"خ-خون؟"
_____________

یک ساعتی میشد که یونگی رفته بود
جیمین روی مبل دراز کشیده بود و توی فکر بود

"چرا دست یونگی انقدر سرد بود؟ "

وقتی میخواست با یونگی خداحافظی کنه باهاش دست داد اما دست بیش از حد سرد بود

روی مبل تکونی خورد و روی پهلوش خوابید

" وقتی من میبینمش کل بدنم داغ میشه و لپام سرخ میشه و قلبم تند میزنه و این بخاطر اینکه دوس دارم هست اما اون؟ اون همشه بدنش سرده و هیچ وقت گونه هاش رنگی نمیشه. مطمئم دوستم نداره. اه"

چشماشو بست و خواست از سکوت خونه برای اروم شدنش استفاده کنه

" جیمین انقدر دلتو خوش نکن که عاشق هر کسی بشی اونم عاشقت بشه "

با خودش گفت و بیشتر توی خودش جمع شد

با صدای زنگ در عصبی شد
'لعنتی تا من میخوام راحت باشم یکی میاد!'

بلند شد و سمت در رفت
از چشمی در به بیرون نگاه کرد و دید یه نفر با لباس پستچی هاس
درو با تعجب باز کرد و به مرد روبه روش نگاه کرد
" پارک جیمین؟ "

" بله خودم هستم"

مرد لبخندی که بیشتر ‌شبیه پوزخند بود زد و جعبه توی دستش رو سمت جیمین گرفت

"این بسته برای شماست"

جیمین بسته رو گرفت و داخل خونه اومد
بسته رو باز کرد و یه کتاب و یه کارت کوچیک دید

کارت رو برداشت :

"پارک جیمین، به عنوان هدیه عضویت چهار ساله در کتاب خانه.....، کتاب زیبا قصر ابی را به شما میدهیم!"

جیمین با حالت وات د فاکی به کتاب نگاه میکرد
نه جدی؟
کِی توی کتاب خونه عضو شده بود که خودشم خبر نداشت

"مردم خل شدن"

کتاب رو روی کابینت گذاشت و دوباره روی مبل دراز کشید
" مگه پستچی ها باید بیان دم در خونه؟
معمولا اصلا نمیومدن
یه ذره زیادی یارو عجیب میزد
اه اصلا ولش کن"

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now