22

1.1K 180 28
                                    

"من رفتم جونگکوک"

تهیونگ راه افتاد و جونگکوک سریع از سگ و اون پسر خداحافظی کرد و پشت سر تهیونگ راه افتاد

تهیونگ خداروشکر میکرد که کوک جریان درآمدشو یادش رفته

جونگ کوک به سمت مغازه مواد غذایی رفت

**

"تهیونگ تا تو حساب کنی من میرم بیرون یه هوایی بخورم"

" صبر ک.. "

جونگ کوک از مغازه بیرون رفت و دیگه ادامه حرف تهیونگ رو نشنید

از پاساژ بیرون اومد و به اسمون نگاه کرد

چشماشو بست و همون طور که دستشو توی جیب هودیش می‌برد نفس عمیق کشید

" اههه بالخره از اون خونه خاک گرفته اومدم بیرون"

کوک به ادمای دور و اطرافش نگاهی انداخت

همون طور که نگاهشون میکرد با دیدن یه پسر که پشتش راه بود و داشت به سمت پارکینگ پاساژ میرفت متعجب شد. اون... خیلی شبیه مینهو نبود؟

حتی از پشت سرش هم میشد حدس زد که مینهوعه

بلند شد و سمتش دویید. اون مرد الان داخل پارکینگ بود

بالخره بهش رسید و یدونه روی شونش زد :

" مینهو؟"

اما وقتی اون مرد برگشت و فهمید مینهو نیست پشماش ریخت

" اوه معذرت میخوام فکر کردم شما دوستم هستید"

به نشونه متاسف بودن خم شد و خواست بره که دستش توسط اون مرد گرفته شد

" اما میتونم بجای دوستت باهات حال کنم"

جونگ کوک به معنای واقعی گرخید

با  تعجب به مرد منحرف روبه روش نگاه میکرد

مرد اونو به دیوار پارکینگ زد و دست های کوک رو بالای سرش گرفت

" هوی منحرف"

جونگ کوک با صدای تهیونگ انگار کلید اتاق وی ای پی بهشت رو بهش دادن

به تهیونگ نگاه کرد اما بازم گرخید. اخم هاش هم ترسناک بود هم جذاب

" بله؟ نکنه توهم میخوای شریک شی؟"

" اوهوم میخوام"

با حرف تهیونگ هم پشماش ریخت هم انگار دلش می‌خواست بگه وات د هل بچ بیا نجاتم بده

مردی که دستای جونگکوک رو گرفته بود پوزخندی زد

تهیونگ بهشون نزدیک تر شد. به مرد پوزخند متقابلی زد و با تمام قدرتش پاشو توی شکم مرد کوبید

مرد روی زمین افتاد و شروع کرد به ناله کردن. اگه یه انسان اینکارو میکرد دردش زیاد بود اما حالا که یه خون‌آشام از جمله عصبانی اینکارو کرده باید همینجا برای دل و روده اش فاتحه بفرستیم

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now