43

437 54 5
                                    

به سختی چشماشو باز کرد. دستش رو به تختی که روش خوابیده بود فشار داد و سعی کرد بلند شه. اتفاقی که براش افتاده بود یادش اومد.

' تهیونگ؟ تهیونگ اینجاست؟'
تنها اسمی که توی مغزش تکرار میشد تهیونگ بود. دنبالش میگشت چون وقتی پیش تهیونگ بود حس امنیت میکرد

پتویی که روش بود رو کنار زد و سعی کرد بلند شه ولی به محض اینکه پاهاش رو روی زمین گذاشت و خواست بلند شه حس ضعف کرد و نزدیک بود زمین بخوره ولی شخصی که نمیشناختش دستش رو گرفت و اون رو توی بغل خودش نگه داشت و از افتادنش جلو گیری کرد

" هی خرگوش کوچولو وقتی تازه بیدار شدی نباید بلند شی.. فکر میکردم دارو بیشتر اثر کنه و حداقل تا پنج ساعت دیگه خواب باشی.. بدن قوی داری"

کوک سعی کرد از بغلش بیرون بیاد و روی تخت افتاد
با سریع ترین حالت توی کنج تخت رفت و سعی کرد تا جایی که میتونه از اون شخص ناشناس دور باشه. یادشه تهیونگ همیشه همینو بهش میگفت. از افرادی که نمیشناسی دور باش تا اسیب نبینی

" آه.. واقعا داری ازم دوری میکنی؟ ترس بهت آسیبی نمیزنم.. نکنه این رو جناب کیم توی مخت کرده؟"

حرفش از نظر جونگکوک واقعا مسخره بود. همون فردی که چند ساعت پیش باعث بیهوش شدنش شده بود این حرفو بهش میزد؟

پسری که به نظر بزرگ تر از جونگکوک میومد زانوشو روی تخت گذاشت و به جونگکوک نزدیک تر شد و حالتی مثل خیمه زدن روی جونگکوک رو داشت
با دستش چونه پسر زیرش رو گرفت و بهش نزدیک تر شد

" بوی خونت تمام اتاق رو پر کرده و داره دیوونم میکنه.. 
به نظرت اگه تمام خونتو از بدنت بیرون بکشم کیم تهیونگ زندم میزاره؟"

خنده کوتاهی کرد و سرش رو به گردن پسر نزدیک کرد. دندوناش برای پاره کردن پوست سفید و نرم کوک آماده بودن ولی با باز شدن در نتونست کاری که می‌خواست رو انجام بده

" اه.. همیشه مزاحمی "

پسر بزرگ تر از جونگکوک فاصله گرفت و روی تخت نشست و به فرد دم در نگاه کرد

" جرعت کن و حرف رو دوباره تکرارش کن لی هانسه!"

از روی تخت پایین اومد و دستاشو توی جیبش فرو کرد

" باشه! فهمیدم خیلی ابهت داری لی یونجون! حالا میشه بری بیرون بزاری به کارم برسم؟ "

" اون فردی که روی تخته قرار نیست اسباب بازی تو باشه! "

" لازمه بگم این حرف فقط درمورد من نیست! "

کوک با اینکه هیچی از حرفاشون نمیفهمید همونجا نشسته بود و بهشون گوش میداد. تنها چیزی که فهمیده بود این بود که قرار نیست هیچ وقت این دو نفر باهم کنار بیان و همینطور اسماشون

اون پسری که تازه وارد اتاق شده بود و فهمیده بود اسمش یونجونه پسر رو کنار زد و نزدیک کوک شد

" تعجب کردم که الان بیدار شدی. معمولا کسایی که از دارو های هانسه میخورن به زنده موندنشون امیدی نیست. فکر کنم کیم به خوبی بهت اموزش داده"

جونگ کوک تعجب کرده بود. قوی بودنش بخاطر تهیونگ نبود. اون زندگی سختی داشت و همه سختی هایی که پشت سر گذاشته بود باعث شده بود بدنش قوی شه.

" من چرا اینجام؟ "

البته که سوالش مسخره بود و این باعث پوزخند یونجون شد.

" فکر نمیکردم تو احمق باشی. واقعا خودت رو به احمقی زدی یا واقعا جیزی توی کلت نیست؟"

حرفاش باعث شد به کوک بر بخوره

" البته که دلیلشو خوب میدونم ولی دلیل اینکه شماها اینکارو کردید رو نمیفهمم. بالخره که چی؟ تهیونگ قطعا میاد دنبالم"

پوزخند دیگه ای روی لب های پسر نشست
خم شد و صورتش رو به صورت پسر کوچیک تر نزدیک کرد

" واقعا انقدر به حقیر بودن خودت مطمئنی که امیدی به نجات دادن خودت بدون تهیونگ نداری ؟
ولی حدس بزن چی. البته که دزدین تورو بذون نقشه انجام ندادیم. بزار یه توضیح سریع بهت بدم. تهیونگ ادمیه که هیچ جوره به هیچ کس اعتماد نداره پس به راحتی میشه نظرشو راجب ادما تغییر داد و اونارو به راحتی توی چشمش بد جلوه داد. اگه ما طوری نشون بدیم که تو از اونجا فرار کردی چی؟ "

عقب رفت و فاصلشو با جونگکوک بیشتر کرد
زیپوی طلاییشو از توی جیبش دراورد و سیگارش رو روشن کرد. لذت سیگارش با صدای ترسیده ذهن کوک چند برابر شده بود

' مسخرست.. مسخرست! تهیونگ بهم گفت که فرار نکنم و من بهش قول دادم که اینکارو نمیکنم.. البته که فرار نکردم ولی وقتی اون برگرده و ببینه نیستم و طوری فکر کنه که من فرار کردم قطعا راجب من دلسرد نیشه و اعتماد نداشتشو بهم از دست میده'

همزمان که دود سیگار رو به بیرون فرستاد پوزخند کوچیکی زد بدون گفتن چیزی اتاقو ترک کرد


___________

سلام چطورید دوستان
اره میدونم خیلی کمه ولی واقعا این روزا درگیر بودم.. دروغ گفتم کونم نمیشد بنویسم ولی خداوکیلی درگیر بودم یه جورایی سرم شلوغ بود

انشالا تا هفته بعد ( منظورم از هفته بعد سال ایندست) پارت بعد میاد. پارت بعد قرار بود ادامه این باشه ولی گفتم دیگه منتظرتون نزارم و فعلا اینو اپ کنم..

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now