20

1.1K 186 7
                                    

با صدای بوق ماشین توی خیابون از خواب بیدار شد
سمت پنجره رفت و وقتی دید ماشین جلوی خونه روبهرو ایستاده و هی بوق میزنه عصبی شد. واقعا صدای بوق ماشین روی مخ بود. پنجره رو باز کرد و سرش رو بیرون برد :

" هوووی بچ مگه نمیبینی ساعت چنده؟؟؟ دستتو از روی اون بوق فاکی بردااار!"
_خشم موچی😂_
مرد از ماشین پیاده شد :

" م_معذرت میخوام! پسر کوچیکم بود"

جیمین بی توجه به مرد ترسیده پنجره رو بست و سمت گوشیش رفت. ساعت چهار بعد از ظهر بود و فقط نیم ساعت خوابیده بود. سر درد بدش قطعا نمیذاشت دوباره بخوابه

از اتاق بیرون رفت و نگاهی به خونه انداخت. یادش اومد که مادرش خونه نیس. سمت آشپزخونه رفت و دوتا قرص سردرد رو باهم خورد. اونقدر سرش درد میکرد که دوست داشت موهاشو بکنه

گوشی توی دستش رو روشن کرد و روی مبل دراز کشید
بعد از سه دقیقه فکر کردن فهمید اینکه به مینهو درخواست بده امشبو باهاش بیاد بار بد نیس؟
بالخره مادرش بدون اینکه بگه چرا و کدوم اداره پلیس رفته بود. جیمین هم توی خونه از تنهایی حوصله اش سر میرفت
صفحه چتش با مینهو رو باز کرد
وقتی مکالمه زمان قبلشون رو دید لبخندی زد

 جیمین هم توی خونه از تنهایی حوصله اش سر میرفتصفحه چتش با مینهو رو باز کردوقتی مکالمه زمان قبلشون رو دید لبخندی زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گوشیش رو خاموش کرد و ایندفعه پاهاش همراهیش نکردن که بره توی اتاق بخوابه پس روی مبل خوابید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


گوشیش رو خاموش کرد و ایندفعه پاهاش همراهیش نکردن که بره توی اتاق بخوابه پس روی مبل خوابید

~~~~~~~~
جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد که منتظره تا ایده اش رو درمورد جایزه بدونه
خواست حرفشو بزنه اما صدای قار و قور شکمش مانعش شد
" گشنته؟"
"اوهوم. از غذای دیروز اضاف اومده اونو میخورم"

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now