27

937 125 12
                                    

"وات د... هل؟؟!"
وقتی کتاب خونه کامل باز شد جلو تر رفت

در؟ یه در دیگه؟ بازش کرد و یکم جلو تر رفت
وقتی دید داره تاریک میشه برگشت و ایندفعه گوشیش که روی میز گذاشته بود رو برداشت و نور چراغ قوه اش رو روشن کرد

جلو تر رفت

" یه... یه در دیگه؟"

بعد از کتاب خونه یه در بود و بعد از اون در یک در دیگه... در تو در بود

خواست بازش کنه و بره داخل اما وقتی فهمید قفله پوفی کشید

"مسخرمون کردی کیم؟"

برگشت و با دوباره فشار دادن همون دکمه توی کتاب خونه، کتاب خونه بسته شد
هوفی کشید و روی تخت تهیونگ افتاد

" مخم داره از فوضولی میمیره"

___________________

"قتل؟؟؟!"

"جیمین گوش کن! من هیچ وقت یک نفر رو نکشتم!"

گریه جیمین بند نمیومد و نمی‌دونست چرا
بی‌صدا اشک میریخت و با چشمای گشاد شده از تعجب به مادرش نگاه میکرد

" اون منو بخاطر مرگ مادرش زندان انداخت! اما من هیچ وقت کسیو نکشتم!! "

" پ-پس چی؟"

" نمیدونم به چه دلیلی چهره من توی دوربین خونه هست! من از وقتی از اون طلاق گرفتم دیگه خونه مادرش نرفتم!!!"

اشک های جیمین بیشتر شد
اگر مادرش اونو نکشته بود چطور الان اینجا بود

با اعلام وقت ملاقات تمومه جیمین از اتاق ملاقات بیرون اومد

هنوز اشک هاش بند نیومده بودن و هنوز توی بهت بود

الان چیکار باید میکرد؟
چیکار میتونست بکنه؟

گوشیش رو از توی جیبش درآورد و شماره یونگی رو پیدا کرد
تنها کسی که میتونست الان اونو با این وضعیت ببره خونه اون بود
چرا هیچ کسو جز مادرش نداشت؟ اگر یه روز مادرش میمرد قرار بود چطوری زندگیشو ادامه بده؟

" الو؟"

جیمین با شنیدن صدای یونگی از فکر بیرون اومد
با همون صدای گرفته بخاطر گریه گفت

"ی-یونگی‌ شی منم ج-جیمین"

"جیمین تویی؟ ببخشید شمارت رو سیو نداشتم
چرا صدات اینطوریه؟ از خواب بیدار شدی یا گریه کردی؟ حالت خوبه؟"

بخاطر نگرانی و تن صدای یونگی که بخاطر نگرانی تند تر شده بود لبخندی زد

" حالم خوبه فقط..."

" فقط چی جیمین به کمک احتیاج داری؟ میتونم کمکت کنم؟ "

"میتونی بیای دنبالم؟ خونه نیستم "

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now