25

1K 153 39
                                    

وقتی احساس کرد داره از تخت میوفته از خواب بیدار شد
یک سانتی متر با لبه تخت فاصله داشت و واقعا شانس آورده بود که بیدار شده بود چون قطعا اگه میوفتاد به فاک میرفت

یکم از لبه تخت فاصله گرفت و به سقف نگاه کرد
وقتی بعد از یک دقیقه فکر کردن یادش اومد پارک جیمین پسری بیست ساله از کره جنوبیه نگاهی به ساعت انداخت

ساعت نه صبح بود و خدارو شکر میکرد که امروز مدرسه نداشتن

از روی تخت بلند شد

' گاد هوا خیلی گرمه'

( خب خب وسط فیک اومدم یه چی بگم... روزی که فیک شروع شد اگه یادتون باشه جونگکوک گف که انتقالی گرفته به یه مدرسه دیگه... توی کره مدرسه ها از مارس یا همون اسفند خودمون شرو میشه... جی کی سه چهار ماه اول سال رو مدرسه قبلیش رفت و توی جولای اومد مدرسه جدیده و الان 16 جولایه داخل فیکه و طبیعتا توی جولای خیلی گرمه هوا .... و و داخل چند پارت قبل که تهیونگ لباساش زیاد بود وقتی میخواستن برن بیرون... طبیعیه چون خون‌آشامه و اب و هوا براش فرقی نمیکنه..
ولی در واقعیت من الان دارم  یخ میزنم سردهه)

با زنگ خوردن گوشیش اونو برداشت... شماره ناشناس بود اما جواب داد

" الو؟"
" جیمینا"
" اوما؟؟"

_____________

جونگ کوک کم کم چشماشو باز کرد و وقتی صورت تهیونگ رو یک میلی متری خودش دید چشماش از حدقه زیر بیرون و خودشو از تخت شوت کرد پایین

اخی گفت و دوباره نگاه تهیونگ کرد

' جدی با این همه سر و صدا بیدار نشد؟؟؟'

تهیونگ غرق خواب بود و جونگکوک با تعجب بهش نگاه میکرد

' میدونی تهیونگ چرا با این همه خوشگلی باید خون‌آشام باشی؟ اگه مثلا یه روز من داشتم تو خیابون راه میرفتم بعد تو یهو میومدی بدون هیچ دلیلی منو می دزدیدی و بعد من ازت متنفر بودم و بعد یهو عاشقت میشدم..'

سرشو تکون داد تا مسخره ترین سناریو ای که تاحالا ساخته بود از سرش بیرون بره

از پایین تخت همینطور به تهیونگ زل زده بود
موهاش کم و بیش فر بود
دماغش خوش فرم بود
پوستش سفید و خوشگل بود
الان که خوابیده بود لباش پف کرده بود و با لباس سفید گشادش شبیه بیبی ها شده بود
امااااا حیف که جونگکوک نمیتونست هیچ کدوم از این خوشگلی هارو ببینه

جونگ کوک از سر جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت و توی اتاق خودش رفت

مسواک زد و از اتاق بیرون رفت و سراغ یخچال رفت

' نمیدونم این تهیونگ وقتی به یخچال نیاز نداره چرا یخچال داره اما بدردم میخوره'

نگاهی به چیز هایی که دیروز خریده بود کرد و از بینشون شیر موز دراورد و در یخچال رو بست

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Onde as histórias ganham vida. Descobre agora