42

485 62 8
                                    

همینطور که داشت کم کم به خروجی پارکینگ نزدیک میشد و غر غرای هیونا رو تحمل میکرد با صدای گوشیش که از توی کیف هیونا میومد ایستاد
متعجب به هیونا نگاه کرد و گفت

" گوشی من توی کیف تو چیکار میکنه"

" آلزایمر؟ قطعا! مگه قبل اینکه سوار موتور شی گوشیتو ندادی بهم که برات نگهش دارم؟"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

" آلزایمر؟ قطعا! مگه قبل اینکه سوار موتور شی گوشیتو ندادی بهم که برات نگهش دارم؟"

" انقد حرف نزن گوشیو بده تا قطع نشده"

با دیدن اسم چانیول گل از گلش شکفت و گوشیرو جواب داد

" اوه! سلام چانیول"

" اه.. سلام. بکهیون تو رسیدی؟"

" اره راستش یکم دیر شد ولی الان توی پارکینگم "

" اوه خوبه منم جلوی پارکینگ وایسادم. "

" من تقریبا به خروجی پارکینگ رسیدم.. پیدات میکنم "

**
" چانیول؟"

بکهیون پسری رو که جلوی پارکینگ ایستاده بود رو با شک صدا زد و وقتی چانیول برگشت و نگاش کرد به سمتش رفت و فاصله رو کمتر کرد

هیونا با دیدن چانیول پشماش ریخته بود

" فکر نمیکردم سلیقت آنقدر خوب باشه توی انتخاب کردن پارتنر ایندت "

بکهیون به حرف خواهرش خندید و وقتی به چانیول رسید قند توی دلش اب شد.. اون لعنتی خیلی جذاب شده بود

" اوه.. سلام"

" سلام بکهیون.. خوشحالم که دیدمت"

بکهیون لبخند بزرگی زد

" قطعا به اندازه من خوشحال نشدی! "

چانیول کنار رفت و مینهو جلو تر اومد

" بکیهون، این برادرمه مینهو"

مینهو لبخند کوچیکی زد و گفت

" خوشحالم از ملاقاتتون بکهیون شی"

"من هم همینطور! ایشون هم خواهر من هیوناست"

هیونا که تا اون موقع ساکت بود یکم جلوتر رفت و گفت

" خوشبختم از آشنایی باهاتون و ممنون برای دعوت امشب"

' بالخره ادم شدی و ابرومو یه جا حفظ کردی! واقعا برای ادم شدنت خوشحالم!!'

بکهیون اشک های فرضیشو پاک کرد و با بقیه به سمت جایی که میخواستن برن رفت

‌   𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️Where stories live. Discover now