یونگی و جیمین باهم دیگه وارد کلاس شدن و به سمت جاهای خودشون رفتن
جیمین از ندیدن جونگ کوک تعجب کرد و یونگی هم از ندیدن تهیونگجیمین با دستش به مینهو اشاره کرد که بیاد و سر جای جونگ کوک بشینه :
"میدونی کوک کجاس مینهو؟"
"نه. میخواستم تو بیای از تو بپرسم که تو هم نمیدونی "
در کلاس باز شد و جیمین فکر کرد که جونگ کوکه اما وقتی معلم اومد داخل بادش خوابید
~~~~~~~~~~
جونگ کوک بیدار شده بود اما واقعا حسش نبود که چشماشو باز کنه
برای اینکه دوباره بتونه بخوابه جابهجا شد اما با درد بد گردنش به کل خواب از کلش پرید
تمام اتفاق های دیشب رو یادش اومد و مثل جت از سر جاش بلند شد و ایندفعه با درد بد گردنش نتونست جلوی ناله اش رو بگیرههمون طور که با دستش گردنش رو ماساژ میداد به ساعت نگاه کرد
3:16.P.Mاز اتاق بیرون رفت و به دور و برش نگاهی انداخت
با صدای زنگ در چشماش گرد شد و با تعجب به در زل زد
یه سوال توی ذهنش هی تکرار میشد :
' الان باید برم باز کنم یا همینجا مث چوب خشک بمونم و به یه ورمم نباشه؟'بعد از یک دقیقه تهیونگ از در اتاق بیرون اومد و سمت در رفت و باز کرد
با دیدن یونگی یکم تعجب کرد :
" یونگی تو اینجا چیکار میکنی؟"
یونگی متوجه جونگ کوک بالا پله ها شد و خندش گرفت
تهیونگ هم یه نگاه به جونگ کوک کرد و دوباره به یونگی نگاه کرد :" به چی میخندی الان؟"
تهیونگ پرسید و یونگی خندشو تموم کرد و گفت :
" اومدم ببینم چرا امروز نیومدی مدرسه که فهمیدم حدسم درست بود "
کوک با حالت گیجی به یونگی نگاه کرد و با صدای شکمش دستشو روی دلش گذاشت
تهیونگ یهو از دم در، توی یک سانتی کوک ظاهر شد و کوک بخاطرش از ترس جهش کوتاهی کرد :
" گرسنته؟"
"نه معدم میخواست اعلام حضور کنه و بگه منم اینجا وجود دارم"
تهیونگ هم برای اینکه مثل خود کوک باهاش رفتار کنه گفت :
KAMU SEDANG MEMBACA
𝔹𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕃𝕠𝕧𝕖🍷❤️
Vampir~عشق خونین~ جونگ کوک بچه یتیمه ( نه اینکه چون یتیمه مظلوم باشه نه اصلا چون لقبش استاد ریدن به بقیس) و گیر یه خونآشام به اسم کیم تهیونگ میوفته ** ؟ :هر شب... به این صدا گوش کنی که داره التماس میکنه که توش اروم تر بکوبی... اهههه. اه ا-اروم تر... ددی...