درختی در مرز دو دنیاP5

981 137 86
                                    

= ما کجاییم؟
جیمین اروم گفت و به بازار رنگارنگی که توش در حال قدم زدن بودن نگا کرد.

ولی نه دختر و نه پسر بقل دستش هیچکدوم چیزی نگفتن اون دونفر قشنگ محو اون بازار رنگارنگ و شلوغ شده بودن.

وقتی دروازه باز شد،جیسو اون دونفرو همراه خودش تو کشید.بعد تو یه اتفاق خیلی عجیب یهو تمام مه های اطراف دروازه از بین رفت و اونا خودشونو روبروی ورودی یه بازار رنگارنگو شلوغ دیدن .

برا اطمینان هر سه نفر به پشت سرشون جایی ک دروازه بود نگاه کردن که نکنه دروازم ناپدید شده باشه ولی خب خوشبختانه دروازه سرجاش بود تنها تفاوت همون پوشش مه بود که انگار درحال محافظت کردن از اون مکان باشه و با تایید هویت اون سه نفر خیالش راحت شده بودو کنار رفته بود.

جیسو بدون اتلاف وقت دوباره دست اون پسرا رو کشیدو با اونا وارد بازار شد...جونگ کوک با خودش فکر کرد این دختر اصلا چیزی به اسم احتیاط یا ترس براش معنی داره که انقدر بی پروا پاشو تو همچین جای مشکوکی میزاره یا نه که خب البته که نه جیسو از چیزی نمیترسید...

\واو...باحاله...!مثل این بازارای قدیمی اوایل قرن 17 ام میمونه!
دختر با ذوق تقریبا جیغ زد و دست اون دونفرو بیشتر کشید.

-به نظرتون تیپامون یه ذره برا این مکان عجیب غریب نیست؟ کوک لب زد و به لباسای اسپورتش نگا کرد که اصلا به اون مکان قدیمی و مرموز نمیومدن.

=فکر نکنم! نگا کن هرکی هرچیزی دوستداره پوشیده...تم بازار قدیمیه ولی مردمش نه..بیاین زیاد درگیرش نشیم چون ب نظر نمیاد کسی هاجو واج با یه فیص وادافاکی نگاهمون کنه...

جیمین اینو گفتو یه دور سرشو بین ادما چرخوند تا یه قیافه عجیب غریب پیدا کنه که خب طبق انتظارش چیزی پیدا نکرد...

=الانم بیاین از این کوچه هه بریم ب نظر باحال میاد..
جیمین مثل یه پسر بچه ی 7 ساله که به دستش ابنبات داده باشن ذوق زده دست دوستای تازشو کشید و بدون توجه به اسم اون کوچه به سمت مقصد ناشناسشون را افتاد.

وارد کوچه شدن و سعی کردن به نگاهای خیره ای که نگاهشون میکرد بی تفاوت باشن.

محله عجیبی که توش پاگذاشته بودن بوی عجیبی میداد...یه بویی مثل یه ماهی خیلی خیلی مونده...پسر موبور دماغشو جمع کرد و برای فرار از اون بو،بی اختیار بدون اینکه بدونه داره کجا میره به سمت یه کوچه ی دیگه پیچید و کوک و جیسو و ام دنبالش مثل جوجه اردک هایی که پشت مامانشون راه افتاده باشن راه افتاده بودن.

تقریبا تا الان نیم ساعت یا 40 دقیقه ای بود داشتن بدون هدف دنبال جیمین میرفتن..

کوک که الان شکش به یقین تبدیل شده بود زیرلب گفت:

-اره...گم شدیم..عالیه

دختر پاستیل فیص با شنیدن نجوای پسر کوچیک تر سرشو سمت اون برگردوند و هنگ بهش نگا کردو گفت:

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now