داشتی به یه شب داغ با من فکر میکردی؟P12

624 94 2
                                    

Lجیسوووووو اونییییی جیسوووو اونیییییییی

این لالیسا بود که از ترس به خودش میلرزید و با وحشت دنبال دوست جدیدو جفت اون دختر میگشت

با پیدا کردن دختر پاستیل شکل کنار نهر اب بلندتر اسمشو فریاد کشید و سمتش دویید!

دختر بزرگتر که حالا با تعجب دوییدن بتارو تماشا میکرد از کنار نهر بلند شد و سمت دختر حرکت کرد...صبح که دوباره اون دو به این مکان اومده بودن جیسو میتونست دردسر رو احساس کنه..بوی دردسری که برخلاف دفعه قبل که این دختر رو دیده بود از این مکان حس میکرد...احساسشو با هوسوک در میون گذاشته بود و اون گفته بود گرگش میتونه خطرات رو احساس کنه...به نظرش اون دختر کوچیک اصلا خطرناک نبود بلکه مظلوم تر از چیزی بود ک دیده میشد...امروز به اینجا اومده بودن تا بلکه اون افترابایت بتونه دلیل غیب شدن ناگهانی دوستاشونو بهشون بگه و حالا؟ اصلا اوضاع به نظر جالب نمیومد:)
.
.
.
.
.
.
برطبق عادت دستاشو توی جیب هاش کرده بود و پشت سر اون بانی با یه لبخند دیوث راه میرفت...چند لحظه پیش کاری کرده بود که باعث شده بود اون بانی بیچاره از شدت خجلت از دستش فرار کنه و گیج دنبال پله ها بگرده!

با یاداوری چهره کیوت و خجالت کشیده جونگ کوک لباشو لیسید و سرعتشو برای رسیدن به امگا بیشتر کرد

جونگ کوک اما طبق انتظار تهیونگ دوباره فاصله گرفت..عام خب کی گفته تهیونگ قراره کوتاه بیاد؟ اون میتونست کاری بکنه که کوک بینوا دوباره از خجلت قرمز بشه و تو چشماش اشک جمع بشه..و تهیونگ اون برای دیدن دوباره این ریکشن هرکاری میکرد هرکاری!

سرجاش ایستادو گفت:

+برای فرار کردن داری زیادی احمقانه رفتار میکنی خودتم میدونی تهش باید بیای پیشم دیگه مگه نه بانی؟
میدونی برای چی دیگه مگ نه؟

جونگ کوک میخواست چیزی بگه...میخواست اعتراض بکنه ،بگه این حرف درست نیست،بگه اون مرد حق نداره همچین چیزی بگه...حق نداره....واقعا حق نداره؟داره؟

با یاداوری بوسه چند دقیقه پیششون لبخند ریزی زد و بازم خجلت کشید ناخوداگاه ذهنش سمت مقدار بزرگی دک جفتش رفت و بعد تصور ناخوداگاه سکسشون بود که تو ذهنش لحظه ای نقش بست و لپای پسر بیچاره رو از چیزی ک بود قرمز تر کرد

تهیونگ در پشت صحنه متوجه خجلت کشیدن جفت مظلومش شد و بازم با لبخند دیوثش پرسید:

+به چه چیزی فکر کردی که اینجوری خجلت کشیدی؟

کوک با برگایی که از دست داده بود به سمت اون مرد برگشت..چی؟ اون مرد چی داشت میگفت؟ چجوری فهمیده بود؟روشو گرفت و به راه رفتنش ادامه داد و بازم سرعتو بیشتر کرد

الفا دوباره گفت:

+پس انقد کثیف بوده که هنوزم داری فرار میکنی؟

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now