شجاعتP17

495 76 0
                                    

شجاعت!
روحیه ای قوی و در عین حال خفته و ضعیف ...
روحیه ای که هرکسی اون رو دارا نیست

اما جئون جونگ کوک هرکس نیست:)...
اون همین الان با پاشنه پاش پای پادشاهو له کرده بود..بدتر از اون با پررویی بهش حرف زده بود و قالشم گذاشته بود...
جئون جونگ کوک معنی داشتن تخمممم بود...
شایدم موقعیت الفا براش مهم نبود...
شاید از موقعیتش خبر نداشت...
شاید زندگیش اهمیتی نداشت یا شاید
چیزی برای از دست دادن نداشت:)...

الفا بعد از چند دیقه مالش پاش با اخمایی درهم به سمت در باغ قدم برداشت...قبل از خروج از باغ یه دفعه دیگه رزهای ابی رو از نظر گزروند و با اخمایی که حالا کمی بیشتر خودنمایی میکردن به دنبال جفت سرسختش راه افتاد ...این مسله یه مسله عادی نبود...نه اون خورشیدو نه این گلها...شاید باید با برادرش در ارتباط میزاشت...

با دیدن امگاش چند متر جلوتر درحالی که دست به سینه درحال رفتن به سمت پله ها بود فکر کردن به این موضوع رو به تایم دیگه ای موکول کرد و به قدماش سرعت بخشید...

جونگ کوک اما خم به ابروش نیاورد...با قیافه ای از خود راضی به راهش ادامه داد حتی وقتی از طرف جفتش صدا زده شدم نیستاد و به راهش ادامه داد

تهیونگ اما داشت حال میکرد...از میزان پررو بودن جفتش شگفت زده شده بود..به نظرش اون خرگوش احمق اون چنانم احمق نبود...

فکر میکرد که جونگ کوک باید یه پسر خجلتی باشه
که خب..اون بود...ولی چیزی که مرد ازش خبر نداشت اون روی جئون جونگ کوک بود...

برای بار دوم امگای لَجوجو مورد خطاب قرار داد و با دیدن ریکشن قبلی پسر ایندفعه با لبخندی شیطانی جور دیگه ای حرفشو بیان کرد این پسر از اون چیزی که فکر میکرد سرگرم کننده تر بود:

+جونگ کوکی تو که نمیخوای شب کار دستت بدم هان؟

همین ی جمله کافی بود تا جونگ کوک سر جاش خشک بشه...

وحشت توی رایحش تهیونگو اذیت میکرد
...
جالبه اون همیشه..بعد اون اتفاق...بعد اون شخص..دیگه هیچ نوع احساسی...یا حرفی اذیتش نمیکرد
....
پس چرا؟

برای برهم زدن احساسات پسر و اروم کردن جو، اروم سمت امگا قدم برداشت و از کنارش گذشت قبل از پایین رفتن از پله ها رو به جفت وحشت و شک زدش گفت:

+بیخیال بانی(پوزخند)بالاخره که یروزی بهم نیاز پیدا میکنی...خودت خودتتت نییاز پیدا میکنی این طبیعیه انقد خجلتی نباش بانی کوچیک من؟
.
.
.
.
‌.
N -قربان؟ همه چیز تقریبا امادس کی میخواید

مرد خنده ی وحشتناکی کرد و اخرین قطره چربی توی بشقاب غذاشو با انگشت پاک کرد و لیسید

»از اون پسره..جئون جونگ کوک بود؟ازش خوشم اومده داره سرگرمم میکنه...ازونور..میتونم وابستگی اون تهیونگ احمقو در اینده به اون پسر احساس کنم...و چی برای من بهتر از این؟فلا صبر میکنیم...تا این تیکه سنگی مقداری بیشتر عاشق بشه...تا بیشتر خورد بشه
.
.
.
.
.
.
احساس خوبی نداشت...از موقع دعواش با جیهوپ...عذاب وجدان داشت...
ناراحت بود...میدونست تندی کرده.میدونست اشتباه کرده...
قبول اینکه ممکنه دل مهربون جیهوپو شکسته باشه یه مقدار براش سخت بود جوری ک خودشم دلش میشکست...
همش چند روز از ماجرای اشناییش یا جفتش گذشته بود ولی اون میتونست احساس کنه حس هایی به هوسوک داره...شاید چون جفت همدیگه بودن...شاید چون نمیشد عاشق جیهوپ نشی شاید چون اون زیادی مهربون بود یا شاید چون زیادی میدرخشید و خوشگل بود...یا شایدم یه هوس بود؟

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now