راز منو تو؟P35

417 62 51
                                    

سخنان بنده رو در اخر پارت بخونید که باهم خیلی کار داریم:)

انچه در پارت قبل گذشت:

Jبهش نگفتی مگه نه تهیونگ؟؟؟به جفتت نگفتی که یه مرده متحرکی مگه نه کیم تهیونگ قلابی!؟

با شنیدن صدای دختر ناشناس نفسش یک عان برید....
هضم چیزی که شنیده بود براش دشوار بود!
جملات سنگینی تو گوشش میپیچیدن...مرده متحرک؟قلابی؟این الفاظ دیگه چه کوفتی بودن!؟

جنی خشمگین تر از پیش فریاد زد:

Jمنو بگو که فکر میکردم قضیه رو مدت هاست بهش گفتی...نگو اصلا لب باز نکردی!!!چقدر احمق بودم که این همه سال به انتظار سروسامون گرفتنت نشستم!!!کجا داری میری؟؟؟یااا یااااا

اما مرد بزرگتر بی توجه به اون دو به سرعت و با روحی که رفته رفته از وجودش خارج میشد به سمت در پاتند کردو در کسری از ثانیه ناپدید شد...

Jاوپا* یاااا کیم تهیونگ اگه رفتی منتظر هر چیزی باش... اهایییی یاااا
اما تهیونگ خیلی وقت بود از اونجا رفته بود!
.
.
.
.
.
.
از پله های تاریک عبور کردو خودش رو به طبقه سوم رسوند!

نفس عمیقی کشیدو با دوباره شنیدن رایحه ی اروم و ملایم میت بدخلاقش حرکت پاهاش رو از سر گرفت!

بالاخره پیداش کرده بود!اینجا بود!تو یکی از این اتاقا! تو این طبقه!
ناخواسته ذهنش به سمت اون مرد بد اخلاق کشیده شد!
تهیونگ!
تهیونگ وگذشته عجیب و غریبش!
تهیونگ و راز های سنگینش!

رشته افکارش با شنیدن صداهای کم و غیر قابل تشخیص از سوی در کهنه روبروش،پاره شد

به سمت دری که حالا میشد عبور نور رو از بینش تشخیص داد حرکت کرد...
سرشو جلو برد و از لای در رد کرد...ناخواسته نفس عمیقی رو مهمون ریه هاش کردو رایحه الفا رو به جونش کشید!
چشمان منتظرش با دیدن جثه مردونه ای به زیبایی برق زدند!
تهیونگ اونجا بود!با بدن ورزیده و عریان و حالا روی زمین زانو زده بود، زانو زده بودو بی توجه به او اشکالی را روی سفیدیه زیر دستش رسم میکرد!

شنیدن صدای اواز های خفه شده و تو گلوی الفا کافی بود تا با لبخند محوی دست به سینه به چهارچوب در تکیه بده..
پس جفتش تمام مدت اونجا بود!

+این نگاهای تحسین امیزو مدیون چی هستم کوک؟
مرد بزرگتر بدون گرفتن نگاهش از بوم،لب زد
برعکس قیافه خونسردی که به خودش گرفته بود از درون درحال سوختن بود...میترسید خیلی زیاد....

لبخند محو امگا عمیق تر شد.
-بهم نگفته بودی نقاشی میکشی...
+نپرسیده بودی...
از جواب سریعی که گرفت جا نخورد....برای امگای کوچک تر گویا عادت شده بود...تهیونگ همون بود!همون مرد قاطع! همون مرد متواضع...

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now