یا شانس و یا اقبالP31

376 45 67
                                    

دل درد امونشو بریده بود....ناله خفه شده ای کردو بیشتر تو خودش جمع شد....پس یونگی هیونگش کجا مونده بود؟؟مگه نگفته بود میره و به جیمین خبر میده ؟؟پس چرا هرچقدر میگذشت خبری از پسر موبور نمیشد....؟؟

عاه لرزون و درمندی رو در گلوش خفه کردو بی توجه به اشکایی که راهشون رو به چشمای بنفشو یاقوت مانندش باز کرده بودن ناخوداگاه به روتختی تخت جفتش چنگ زد و اون رو به بقل کشیدو عمیق تنفس کرد....

سرتاسر مغزش از بوی رایحه ی اتش و خاکستر اون الفا پر شده بود...اون لحاف همیشه همچین بویی رو میداد؟همیشه همچین رایحه ای به اون بالشت عاقشته بود؟چجوری تونسته بود تمام این مدت خودشو از این رایحه محروم کنه؟چجوری این همه مدت خودشو جلوی اون الفا کنترل کرده بود؟چجوری تونسته بود تا اینجای راهو بالا بیاد؟

-تهیونگ!
با تعجب و اختیار بدنی که از دستش در رفته بود به حرفی که زده بود اخم کرد!
اسم جفتش رو زمزمه کرده بود؟
پوزخندی زد...چه حقارت تلخو دردناکی..
اون به تهیونگ نیاز داشت...مثل هر امگای دیگه ای که به جفتش در زمان هیت نیاز داره....و چه تلخ که جفت این امگا علاقه ای به اون نداشت...البته خود جونگکوک هم علاقه ای به اسباب بازی دست الفاش بودن نداشت...ترجیهش دردو عذاب هیت بدون جفت بود تا جفتی که بعد از راحت کردن خودش اون رو رها کنه...

خوب میدونست هیت شدن برای یه امگا عملی دردناکه و اونطور که از جین شنیده بود،هیت شدن بعد از پیدا کردن الفاو نداشتن اون موقع هیت، حتی بدترم میشه...و حالا چه مظلومانه تنهای تنها تو خودش جمع شده بود و به مرض گریه کردن رسیده بود... ریخته شدن اولین قطره ی لجباز گوشه چشمش مصادف شد با تقه های ارومی که به در اتاقش وارد شد...
نمیتونست متوجه ماهیت رایحه شخص پشت در بشه....
تنها رایحه تهیونگ بود که درون سرش میپیچید..تهیونگ تهیونگ و لعنت خدا بر تهیونگ

در اتاق به ارومی باز شد و جثه ی قد کوتاه و موبوری رو‌ درون خودش جا داد...

با ورود جیمین به اتاق نگاهش رو به دستای تپلش دوخت که لیوان پری رو توی سینی حمل میکردن...

=خوبی؟
قطعا نبود!
فرمون های سنگینی که توی اتاق ازاد کرده بود نشون از وخیم بودن حالش میدادن....

با بیچارگی نالید:
-کاهنده-
حرفش با در هم امیخته شدن حرف پسر بزرگتر به حرف هاش نصفه رها شد..
=متاسفم کوکی نداریم....

با دیدن قیافه جونگکوک هولزده پیشش کنار تخت نشستو همونجور که لیوانو دستش میداد توضیح داد:
=کاهنده هامون تموم شده...باخودم گفتم جین باید یه چندتایی داشته باشه و رفتم دم اتاقشون..مثل اینکه جین هیونگ چند وقت بوده قرص جلوگیری از هیت و کاهنده میخورده تا هیت نشه....

سعی کرد به کمک دست هاش امگارو به حالت نشسته برگردونه اما پسر دندون خرگوشی فقط بیشتر درون خودش جمع شد و اشک های بیشتری رو مهمون صورتش کرد...

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora