𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)

دزدP10

(صدا جیغا نمیاد:))
.
.
.

+تو اینجا چ غلطی میکنی؟؟؟

با کوبیده شدنش به دیوار پشت سرش چشماش کمی تارتر از معمول میدیدن ولی شناختن اون صدای بم اصلا کار سختی برا اون پسر نبود...

جفتش‌!!!!

جفتی که تا الان ذهنو مغزشو درگیر کرده بود انگشتای کشیدشو دور گردن سفید پسر حلقه و اونو به دیوار کوبیده بود و احتمالا سعی در خفه کردنش داشت...

جونگ کوک سعی داشت خودشو از حصار دستای اون مرد ازاد کنه... اما زور الفا از اون خیلی بیشتر بود

پادشاه که متوجه شد تایم زیادیه پسرو رو هوا بلند کرده و نزدیکه که خفش کنه گره دستاشو ازاد کرد و اونو
با شدت رو زمین پرت کرد

پسر بانی فیص با شدت و پشت سر هم سرفه کرد و بعد اروم سرشو بالا اورد...

+گفتم....اینجا چه غلطی میکنییی موجود کثیفو حال بهم زن کوچیک؟؟؟؟؟؟؟
لحن مرد اینبار بلند نبود ول خشمگین، سردو خشک بود جوری که بدن ادمو ب لرزه وا میداشت

کوک با صورتی قرمز و چشمایی که از خفگی اشکی شده بودن به مرد چشم دوخت و اروم جواب داد...

-گرسنم شده بود دنبال اشپزخونه میگشتم اتفاقی اینجارو پیدا کردم معذر-

+خفه شو فکر کردی باور میکنم؟؟ واقعا فکر کردی همچین بهونه ی احمقانه ای رو باور میکنم؟؟؟ چرا حقیقتو نمیگی هاننن؟؟بگو گدام..بگو بدبختم بگو میخواستم دزدی کنم ولی بهم دروغ نگو!

کوک بهت زده به مرد عصبی بالا سرش چشم دوخته بود...

دزدی؟ اون مرد حق نداشت همچین چیزی بگه مگه اون پسر باهاش چه کار کرده بود؟؟؟همش بدرفتاری پشت بدرفتاری.

سعی کرد با ارامش مردو توجیه کنه!اون کار اشتباهی نکرده بود..کرده بود؟

چشمای اشکیش رو پاک کرد و از جاش بلندشد

-معذرت میخوام که بدون اجازه اومدم اینجا من فقط-
با برخورد دردناک دست سرد مرد ب گونش حرفش نصفه موند و دوباره روی زمین افتاد...

+هاح..خنده داره تو میگی متاسفی ولی هیچ اثری از تاسف تو نگاهت نیست تو دزد دروغگو گردنبندو میخواستی چرتو پرت به من تحویل نده -

امگا حرفای مردو نمیشنید...شاید چون گوشش از شدت ضربه هنوزم سوت میکشید.

یاشایدم چون درحال جنگ با احساساتش بود...اون خودشو درک نمیکرد...به شدت عصبی بود...اون درحال حاضر هیچ تقصیری نداشت پس چرا باید کتک میخورد؟؟بدتر از همه چرا احساس غم میکرد؟؟؟این سنگینی مزخرف روی قلبش چی بود؟؟؟

و یه چیز دیگه!...اون از خودشم عصبانی بود...عصبانی بود چون درک نمیکرد چجوری تو این شرایطم میتونه به جذابیتای اون مرد فک بکنه!