چشم آبیP14

514 94 34
                                    

وقتی نامجون از پله ها بالا رفت سوکجین خودشو جمعو جور کرد نفس عمیقی کشید و منتظر اومدن جونگ کوک شد.

بعد از چند دقیقه و نیومدن کوک با اخمی از روی شک و تردید بلند شد و سمت اشپزخونه رفت

پله های اهنی رو دونه دونه پایین اومد و وارد اشپزخونه شد خواست چیزی بگه و پسر کوچیکتر رو صدا بزنه که با دیدن کوکی که با ذوق داره بستنی میخوره، خرگوشی میخنده و از هیجان پاهاشو رو پله های اهنی میکوبونه خنده گرمی کرد و سمتش رفت

کوک با دیدن جین ذوق زده کاسه بستنی رو بهش تعارف کرد

پسر همستر شکل رفت و برای خودش کاسه ای ورداشت که با دیدن انعکاس تصویر خودش توی یه قابلمه استیل(نمدنم چی گفتم🗿✨)براق برای خودش بوس پروازی فرستاد و به سمت بستنی چسبناک رفت و بازم مقدار قابل توجهی رو توی کاسه ریخت...این خوب نبود..اون داشت پرخوری میکرد..همین الان یه کاسه بستنی خورده بود ولی بازم میخواست خودشم میدونست چه اتفاقی داره میوفته...هیت!هیت اون پسر نزدیک بود و این باعث پرخوریش شده بود!

جونگ کوک روی پله ها نشست و برای هیونگش جا باز کرد...جین بعد بسته بندی بقیه بستنی اونو درون صندقچه یخ(جررررر🗿🗿🗿)گذاشت و پیش پسر برگشت روی پله ها نشست.

درسکوت بستنیشونو میخوردن و تنها چیزی که این سکوت هر از چندگاهی میشکست هوممم هومم کیوتو ذوق زده کوکی بعد خوردن هر قاشق پر بستنی بود...
چون فقط کنجکاو شده بود پرسید:

×جونگ کوکی بستنی دوس داری؟

جونگ کوک ذوق زده سرشو تکون داد و گفت:

-اوهوم اوهوومم وقتی بچه بودم بابام همیشه...

ولی بعد سکوت کرد و ب ظرف بستنیش خیره شد طوری ک جین هول شد و یهو گفت:

×ریکشنات خیلی برا یه همچین بستنی غیر طبیعیه!

کوک که انگار از عالم هپروت بیرون اومده باشه گفت:

-خب من....خیلی وقت بود بستنی نخورده بودم مکثی کرد و بعد ی دفعه ذوق زده ادامه داد:

-بعد اینننن بستنییهعه خیلیییی بامزسسسسسسسس نگاش کن جین هیونگییییی هم سرده هم چسبناک هم شیرین هم مزه بستنی میده انگار که مارشمالو اب شده سرد میخورمممم خوشممزمزمزمزسسسسسسس

توی دلش اکلیل برای این حجم از کیوتی پسر مقابلش بالا اورد و بعد خیلی مغرورانه کفت:

×نمیخواد زیاد ذوق کنی من بهتر از اینشم درست میکنم

کوک قاشق دیگه ای رو تو دهنش کرد و گفت:
-چرا؟این ک خوشمزس...

جین سری تکون داد و گفت:
×مال من خوشمزه تره و بعد به بستنی خوردن مشغول شد.

کوک ک انگار بازم ذوق کرده باشه گفت:
-پس برام درست کن!

جین هوم ملایمی کشید و ادامه داد:
×پس تو ام باید کمکم کنی بچه

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon