هیت عقب افتادهP28

444 67 25
                                    

باسرعت و به قصد دور کردن خودش از اون الفا از پله ها پایین رفت و خودشو به طبقه پایین رسوند!

«خب؟تا کی میخوای با اون چشم های خوشگلت اونطوری نگاهم کنی؟؟بگو میشنوم!»

لعنتی زیرلب فرستاد و سعی کرد با نفس های عمیق قلب بیقرارش رو اروم کنه .... چه بلایی سرش اومده بود؟بی توجه به درد خفیفی در ناحیه شکمش به سالن خالی از حیات مقابلش چشم دوخت...هیچکس تو پزیرایی حضور نداشت...

با شنیدن صدای قدم های اشنا و نفرین شده ای بی توجه به دور اطرافش به سمت آشپزخونه راه افتاد!

با خونسردی غیر واقعی خودشو به پله ها رسوند و اروم اروم و بدون تولید هیچ صدایی از اون ها پایین رفت...

صدای صحبت میومد...پس کسی در اشپزخونه حضور داشت!

نفسش رو که از استرس نگه داشته بود رها کرد..خوشحال از تنها نموندنش با اون الفا با لبخندی برلب در کوچیک اون الونک چندصدساله رو باز کرد...

جونگکوک انتظار همه چیز رو داشت الا یونگی هیونگی که جفت موبورش رو روی جزیره اشپزخونه نشونده و مشغول بوسیدن و لمس کردن کمرش بود!...

الفا با شنیدن رایحه ی اون امگا به سرعت رایحه ی قهوه و درخت کاجش رو جمع کردو دست از بوسیدن جفتش کشید...

جیمین گیج نگاه دوگوی مشکی رنگ چشم های زیبا و شفافش کردو باگرفتن زاویه دیده اون مرد به جونگکوک گیج رسید...پسر کوچیکتر به نظر سوپرایز شده بود...

هول شده از رو جزیره پایین پریدو بی توجه به ملاقه ی توی دستش به سمت امگای کوچیکتر حرکت کرد...

=اوه جونگکوکی چرا از اتاقت بیرون اومدی؟؟چیزی شده؟؟حالت خوبه؟

امگای دندون خرگوشی لب زد:
-من خوبم هیونگ...فقط گرسنم شده بود!اینجا چه کار داشتین میکردین..؟

جیمین خنده ی عصبی کوتاهی سرداد و مضطرب گفت:
=عام...داشتیم ناهار درست میکردیم...منو یونگی!
بعدم به جفتش که حالا با بیخیالی مشغول خورد کردن دسته ای سبزی بود اشاره کرد!یونگی برخلاف پسر موبور خم به ابروهاش نیاورده بود..انگار نه انگار که ناهاری درکار نبود...فقط بوسه های پرصدایی بود که گوش اسمونو کر کرده بود!

ناهار میپختن؟با لبهاشون؟یا با دست هاشون؟؟

از کی تا حالا ناهار با بوسه و لمس های غیرمجاز پخته میشد؟

پوزخند تلخو صداداری زد!به قدری تلخ که حتی الفای پشت درهم به اون تلخی عاقشته شد .

اروم لب زد: -که ناهار درست میکردین....جالبه

بعدم بیتوجه به جیمین خشک شده و عصبانیتی که معلوم نبود از چی ناشعات میگیره به سمت در حرکت کردو با زبونی زهراگین گفت:
-خب...من شمارو با آشپزی غیر اخلاقیتون تنها میزارم...به نظر میومد داره بهتون خوش میگذره و من دلم نمیخواد مزاحمتی براتون ایجاد کنم...پس فعلا ...وقتی ناهار پر بوستون اماده شد...لطف کنین من رو هم صدا بزنین البته اگر ممکنه!...

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin