مثل من!P21

409 72 7
                                    

آیا میدانستید نویسنده کامنتای شمارو میخونه و انرژی میگیره؟ایا میدونستین عاشق کامنتای شماست؟ایا میدانستید الان گرسنشه؟ایا میداسنتید ؟؟؟پس کامنت بزارید افرین گلای زنبق خاردار من💁🏻‍♀️
.
.
.
آنچه گذشت:
غرغرای کوکی رو اعصاب تهیونگ بود!محض رضای خدا کی بعد خواب میتونه انقد پر انرژی شروع کنه دعوا کردن
ناخوداگاه گفت:
+اگه تربیت ندارم به خودم مربوطه!حداقل مامان من یه هرزه ی اشغال نبود که بره زیر اینو اون ناله کنه و از تنها پسرش غافل بشه وبهش اهمیت نده و ازش سواستفاده کنه!

انتظار داشت کوک یقشو بچسبه و تو صورتش داد بزنه!انتظار داشت دعوا به کتک کاری بکشه...از کاراش تو ذهنش هدفی داشت...هدفشم لوس کردن خودش برا جونگکوک بود..میخواست پسرو به خودش نزدیک تر بکنه!اگه بعد دعوا تهیونگ قهر میکرد...شاید جونگکوک میومد و معذرت میخواست...اون اینو میخواست!حس قدرت و کنترل!هدفش از زدن اون حرفا همین بود!

اما برخلاف تصوراتش جونگکوک حمله ور نشد...کتک کاری نکرد...بلکه شک شد!!!...بعد چند ثانیه بقض کرد چشمای شفافو درشتش پر اشک شدن و شروع کرد به گریه کردن!
سریع روشو برگردوند و خیلی اروم با صدایی که از بقض میلرزید شب بخیری زمزمه کردوخیلی سریع از پله ها بالا رفت!
تا چند دقیقه تهیونگ به جای خالیه اون پسر نگاه میکرد!الان چی شد؟؟؟؟؟
گرگش با ناراحتی زوزه ای کشید
کلافه دستی تو موهاش کشیدو زمزمه کرد:
+(باشه باشه خودم میدونم خیلی خب!)
بعد به سمت جایی که رایحه غمگین امگا از اونجا ترشح میشد حرکت کرد!

گند زده بود و خودشم اینو میدونست
تهیونگ گیج شده بود...درواقع ادمی نبود که گیج بشه یا عذاب وجدان بگیره ولی الان این هردوتا حسو با هم تجربه میکرد و همینم باعث شده بود گیج تر بشه

بالاخره کوکی رو توی همون باغ رزهای ابی پیداش کرد امگا روی زمین سرد نشسته بود دقیقا بقل رزهای آبی توی خودش جمع شده بود و زانوهاشو بقل گرفته بودو به اسمون نگاه میکرد..

الفا رد نگاه جفتش رو گرفتو به اسمون شب خیره شد

ماه!

این اون چیزی بود که خرگوش غمگین به اون خیره شده بود...لبخند محوی زد...این پسر شبیه اون دختر بود....درسته اونها واقعا شبیه هم بودن!بی اختیار لبخندی بعد مدت ها مهمون لبهاش شد!

فلش بک↺

بعد از اون مهمونی خسته کننده کرواتشو شل کردو به سمت پناه گاه همیشگیش قدم برداشت...کتابخونش!!!!...
باید خلوت میکرد..با خودش..با مادرش...شاید درباره اتفاقاتی که در شرف وقوع بود توضیح میداد..از تصمیم الهه ها...شاید درباره دختری بهش میگفت که شبوروز بهش فکر میکرد...شاید..فقط شاید..

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now