از دست رفتن و به دست آوردنP50

326 42 58
                                    

ممنون میشم حرف های اخر من نویسنده رو بخونید:) بوس بای
____________
حقیقت این است،که از دست دادن،جزی جدا نشدنی از زندگی است...یک حقیقت زنده!!!مهم نیست چه باشد...یا چه اتفاقی بیوفتد...از دست دادن همیشه،یک بخش غیرقابل حذف بود...از دست دادن بخشی از زندگی بود!...یک مرحله از زندگی...یک روند دردناک...یک درس!!میتوانست با چیز های کوچک و کم اهمیتی مانند از دست دادن یک فیلم شروع شود...و با از دست رفتن یک شخص پایان یابد...میتوانست یک غذای خوب، باشد...یک قرار ملاقات...میتوانست یک احساس باشد...شاید حتی یک شخص...یک رفتار...و یا حتی بخشی از وجود یک انسان..میتوانست قلب باشد...و یا حتی یک زندگی:) ...

چشمانش را بست...نمیتوانست در آن گوی های آبی رنگ نگاه کند...نه نمیتوانست درد و غم چشم های جونگکوکش را تحمل کند....از دست دادن بخشی از زندگی بود!میدانست!

بخدایش سوگند میدانست!آدم ها بی از دست دادند،بزرگ نمیشدند!
میدانست!
بی از دست دادن،به دست نمی آوردند...میدانست!!

میدانست و چه بی رحمانه،از دست رفتن را در چشمان یاقوتی جونگکوکش میدید...لبخند غمگینش را میدید...
میدانست و از چشمان جونگکوک در آن لحظه متنفر بود....

"جونگکوک کمر به از دست رفتن بسته بود و تهیونگ نمیخواست از دست دهد."

نمیخواست بزرگ شود!نمیخواست چیز دیگری به دست آورد...او جونگکوک را میخواست...آدم ها بی از دست دادن قوی نمیشدند...ضعیف و شکننده باقی می ماندند...میدانست!میدانست که ضعیف است...او برای جونگکوک همیشه ضعیف بود...شکایتی نداشت...جونگکوک را دوست داشت:) و ضعیف بودن بهایه عشق بود...!!

از دست دادن بخشی از زندگی بود....اما تهیونگ نمیخواست از دست دهد..‌او هرگز برای از دست دادن جونگکوک آماده نبود...او برای از دست دادن،هرگز جونگکوک را انتخاب نمیکرد.
از دست دادن انتخاب نبود...دست هیچکس نبود...اما از دست رفتن گاهی میتوانست انتخابی باشد...

و‌ حالا...جونگکوک خون بالا می آورد،لبخند میزد و حقیقتی غیرقابل انکار را در دهان تهیونگ میکوبید...اینکه از دست رفتن هم نوعی انتخاب است!

فلش بک ↺ (چهل و پنج دقیقه قبل)

جونگکوک آنرا دید.
آن نور قرمز- ارغوانی درخشان پنهان شده در گلوی مرد را....درست در زیر آن لبخند تیز...آنجا بود...میدرخشید...و جونگکوک را صدا میکرد.دعوتی غیر قابل انکار!!!پس به سمت او جهید و به قصد پاره کردن گلویش خیز برداشت.

بدن مرد بزرگ و بزرگتر شد اند....رایحه اش دگرگون شده بود و پنجه های حیوانی بزرگی نمایان و جایگزین دست های انسانی اش شده بود و بالاخره چشمانش تغییر کرد!! شیطانی تر شد!! چیزی که بند بند بدن تهیونگ را لرزاند...فیکنر در آن زمان...به راستی خود شیطان بود...میبایست جلوی جونگکوکش را میگرفت!!میبایست او را از حرکت بازمیداشت!!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 04 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now