جفتP7

745 123 12
                                    

÷خب حالا بااین سه تا امگا میخوایم چه کار کنیم؟نمیشه که تا ابد تو سیاه چال باشن...

پسرچالدار دست به سینه روبه برادر کوچیک ترش صحبت کرد کرد و منتظر جواب موند.

+قرار نیست کاری بکنیم..اینکه امگاهای دیگه ایم پیدا کردیم از شانس خوبی بود ک باهامون یار بود...
این یعنی میتونیم بیشتر زادو ولد کنیم..فقط لازمه که هرکدوممون با همشون یه دور-

~تهیونگ دستت به اون موبوره نمیخوره مگر نه میکَنمش(بر ذهن منحرف لعنت:])..منم دست به جفتت نمیزنم..اگه همچین چیزی تو سرته شرمندتم...
پسر بزرگتر اروم غرید و با اخم به دوستش چشم دوخت...

تهیونگ یکی از ابروهاشو بالا داد...یونگی چش شده بود؟؟انتظار اینو داشت ک دوستش جفت گیریش با جفتشو قبول نکنه ولی این حساسیت رو یه امگا دیگه چه زهرماری بود که داشت اتفاق میوفتاد؟ این یونگی؟ همون یونگی بیرحمی که مردمو سلاخی میکرد؟ اصلا از کی تاحالا به یه امگا اهمیت میداد؟

+هیونگ...چیزی هست ک درباره اون امگا موبور بخوای برام تعریف کنی؟؟

تهیونگ دست به سینه شد و نگاهی به نامجون انداخت تا بلکه برادرشم به کمکش بیاد..ولی نه اون سخت مشغول فکر کردن بودو اصلا متوجه جو اطراف نمیشد...

پسر گربه مانند دستی پشت گردنش کشید و بالاخره بعد کلی کلنجار رفتن با خودش قضیه رو توضیح داد .

~اون پسر موبور...فکر کنم که،جفت منه.گرگم وقتی بهش رسیدم از دیدنش هیجان زده شد...

یونگی با کمی خجلت که خودشم نمیدونست از کجا سرچشمه میگیره گفتو به نامجون چشم دوخت
...اون چش شده؟ الان باید یونگی رو دست مینداخت ولی همچین کاری نکرد به جاش دستشو درحالی که دست ب سینه بود زیر چونش زده و اخم کرده بود و خیلی متمرکز داشت فکر میکرد...

تهیونگ کلافه از سکوت نامجون خیلی جدی گفت:

+نامجون اون چیز لنتی که داری بهش فکر میکنی رو به زبون بیار داری خستم میکنی-_-

پسر چالدار بالاخره از توی افکارش بیرون اومد و به اون دو نفر که منتظر نگاهش میکردم نگاه کرد...

÷تا وقتی خودم مطمئن نشدم چیزی نمیگم
اینو گفتو ب سمت در قدم برداشت

یونگی خسته نالید:

~حالا کجا؟

÷میریم تا من مطمئن بشم...
.
.
.
.
.
.
با صدای برخورد شدیدی خیلی سریع چشماشو باز کرد و راست روی تخت نشست..

سرش به خاطر یهو بلند شدنش خیلی نافرم گیج رفت و برای از دست ندادن تعادل دستشو به دیوار گرفت..

-عاااا هیونگ بیدار شدی؟؟

جونگ کوک اروم گفتو پیش هیونگش رو تخت نشست و دستشو با محبت پشتش کشید جیمین که حالا توجهش جلب شده بود خیلی اروم پرسید و سر دردمندشو اروم ماساژ داد و نگاهشو به صندلی شکسته روبروش داد:

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now