لرد!P37

266 52 51
                                    

شندید که بعضی وقت ها میگن طرف فرار رو به قرار ترجیه داد؟!
این جمله در وهله ی اول بی اندازه کلیشه ای متعفن و ازار دهندس...اما در حقیقت برای اون دختر این موضوع،درست بود!
این دقیقا همون تصمیمی بود که کیم جنی بعد از گفتن راز بزرگ برادرش به میت بامزش گرفت!

فرار!

چرا؟!
خب مشخص بود...
درواقع موندن اصلا جایز نبود!....نه چون جنی اینده رو دیده بود...نه چون میدونست برادرش الان تنها درگیریش امگای چموشیه که اون رو وارد چرخه ی اصلیه بازی میکنه! نه!
نه اصلا و ابدا پای این چرت و پرت های منطقی وسط نبود! درواقع جنی ادم منطقی در مواجه با برادرش نبود!

اصلا همین هم دلیل گفتن حقیقت به جونگکوک بود!
پس فرار کرد..تا از صدمات،خشم و اون اخم همیشه گره خورده روی صورت برادرش خلاص شده باشه!
...
جنی هرگز تحمل توبیخ از طرف اون‌ الفارو نداشت..هرگز!
برای همین بالافاصله بعد از گفتن اون راز کوچک...به بازار قدیمی که درست چند کیلومتر با قصر فاصله داشت،اومد!....گشتن و وقت کشی بهترین راه برای تلف کردن وقت بود...بهرحال اون تا موقعی که خشم تهیونگ میخوابید و اون باید  به دیدن نامجون-شاگرد باهوشش-میرفت،وقت داشت و چه زمانی بهتر از الان برای به بازارچه اومدن؟!

هرزمانی که تهیونگ پیداش نبود برای کیم جنی بهترین زمان بود!
نه چون اونا از هم متنفر بودن یا همچین چیزهای کلیشه ای....امگا بی اندازه به برادرش وابسته بود...غم،خشم و احساسات اون مرد جنی رو تا مرز نابودی میبرد...این اولین بار نبود که تهیونگ...درهم میشکست و دختر میدونست با گفتن حقیقت...باز هم برادرش شکسته تر از پیش میشه اما چاره ای نبود...آینده ی شوم...هرلحظه به اون دو نزدیک تر میشد و به عنوان یک پیشگو،جنی هم در این مسله مسئول بود...درحقیقت...تهیونگ تنها خانواده باقی مونده برای جنی بود...نمیتونست رها کنه!پس رها شدن رو انتخاب میکرد!

با تند کردن قدم هاش خودش رو درون بازارچه پرتاب کرد...

همه چیز مثل همیشه بود! مردم،خونه ها،چادر های خاروبار فروشی! گربه ها و هرچیز عادی و کسل کننده ی دیگه ای..
هیچ چیز غیر عادی یا-مهیجی دیده نمیشد!

چشمی درون کاسه چرخوند...شاید بهتر بود به اون محله ی داغون سری میزد تا کمی هیجان رو تجربه کنه!

لبخندی از سر شیطنت رو لبهاش نقش بست...و بدون اینکه بدونه نظر دو چشم کنجکاو رو به خودش جلب کرده وارد محله ی جادوی سیاه شد!

_________

به سیب سرخ درون دستش گاز بزرگی زد، قیافه ی خجلت کشیده ی اون بچه خرگوش برای امگای بزرگتر بی اندازه جالب بود!

×خب پس ...همین؟!
شما یه سکس رنگی رنگی داشتید هان؟! چه رومانتیک...اونوقت جون منو تو حموم گرفت کرد !
طبق معمول رک حرفش رو زد و لیوان دمنوشی که مخصوص پسر دندون خرگوشی درست کرده بود  رو به دستش داد.!

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now