تربیتP20

444 74 9
                                    


بعد از رفتن جفت به شدت زیباش به سمت اشپزخونه
اخم قابل توجهی دوباره مهمون پیشونیش شد
سرشو پایین انداخت!شاید زیاده روی کرده بود...

الفای چالدار بعد از شنیدن اولین هیت امگاش متعجب شده بود!عصبی بودو این کاملا از حرکاتش مشخص بود...

خب طبیعی بود!خودتون رو جای اون بزارید...پسری که بهش تمایل دارین اولین بار بعد دیدن یه الفای دیگه وارد هیت شده این یعنی از نظر گرگ اون و خود اون،اون الفا جذاب بوده!خب همچینم نباید انتظار داشته باشیم که بعد این همه مدتی که اون توی این دنیا بوده هیت نشده باشه!
با تاسف سری برا خودش تکون دادو به سمت اشپزخونه راه افتاد.
اره،باید معذرت میخواست!زیاده روی کرده بود!

از پله ها خیلی بیسرو صدا پایین رفت و جفتشو مشغول خورد کردن چیزی دید!توجهی نکرد و سمتش حرکت کرد!
دستاشو دور شکم جین حلقه کردو از پشت بقلش گرفت و سرشو روی شونش گذاشت! و به صورت بی نقصش خیره شد!

امگا با حس دستایی که دورش حلقه شدن وحشت کرد ولی بعد با فهمیدن رایحه ی جفتش اروم گرفتو چیزی بروز نداد..البته که رایحش طبق معمول هم دست جفتش بودو اونو لو میداد ولی سعی کرد توجهی نکنه و صورتشو جدی و بیحس نشون بده..

اون انقددددد عصبی بود که متوجه حضور جفتش نشده بود...شایدم این خاصیت جفتش بود که نزاره بفهمی پشتش وایسادی وداری زاق سیاهشو چوب میزنی!حقیقتا با فکر کردن به این موضوع مورمورش میشد!این ینی اونا به راحتی میتونستن از سر راه برت دارن!الفاهای این خونه،به عنوان دشمن واقعااااا ترسناک بودن!نچ نچ ریز و ارومی به نشونه ی تاسف برا دشمنای الفاهای این قصر کردو مشغول ادامه کارش شد.

هویج دیگه ای ورداشت و با وحشیانه ترین حالت ممکن شروع به خوردکردنش کرد!
صدای قورت دادن چیزی از جانب نامجون اومد !
زیرچشمی به الفا که سعی در محافظت از عضوش با دست داشت نگاه کرد

پوزخندی زدو تو دلش گفت:کیم نامجون تنها دستات برای محافظت از اون کافی نیستن!

تو دلش به مرد خندید و به کارش ادامه داد تا هویج آشو لاش شد بعدم بدون توجه به مرد هویجای پوره شده رو توی یه ماهیتابه ریخت و روی چراغ گذاشتو مشغول تفت دادنش شد!

نامجون وقتی دید این کارا جواب نمیده با حالت ناله ناچار اسم پسرو زمزمه کرد!

÷جیننن!!
جین انگار منتظر بود...انگار که نه!واقعاااا منتظر بود تا نامجون بحثو باز بکنه قبل ازین که الفای چالدار وارد اشپزخونه بشه،حداقل قبل از اینکه اون متوجهش بشه داشت سناریو دعوا باهاشو تو مخش میچید...

به سمت جفتش چرخید و چاقورو با حالت هشدار دهنده ای تکون تکون داد و خیلی عصبی تو چشماش نگا کردو گفت:

×دلت که نمیخواد بلایی که سر هویج اومد سرت بیاد هان؟میخواد؟نمیخوام چیزی بشنوم!سریع تر از جلو چشمام گمشو کیم نامجون!
و بعد با چاقو به عضو الفا اشاره کردو عصبی بهش خیره شد.
از حرفایی که زده بود به خودش افتخار میکرد...شاید یه مقدار سرعت تو ادای کلمات داشت ولی خوب گفته بود و منتظر یه عذرخواهی درس حسابی از جانب نامجون بود!

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now