نیازی بهت ندارمP8

687 117 12
                                    

\جواب نمیده!
جیسو کلافه دستی به موهاش کشیدو دوباره برای بار صدم تو اون روز ایکون سبز رنگ تماسو لمس کردو گوشی رو دم گوشش گرفت!

٪یعنی چی جواب نمیده؟ نصفه شبی کدوم گوری گذاشتن رفتن؟؟

هوسوک تقریبا داد زد و باعث دلخور شدن جفتش شد..خب..اونا نصفه شبی رفتن و ناپدید شدن..به جیسو چه ربطی داره که سر اون داد میزنه؟
اخم کمرنگی کرد و دوباره تماس گرفت..

\مطمئنی فقط نرفتن یه دوری بزنن؟؟
دختر سعی کرد لحنشو که به ناراحتی و خشم عاغشته بودو کنترل کنه!

٪جیسو!...جین هیچوقت ظرفای غذاشو بعلاوه خود غذاشو ول نمیکنه به امون خدا و یهو بره...تازشم اگرم بکنه اون دوتای دیگ کدوم گورین؟؟چرا تلفناشونو جواب نمیدن...

نفس عمیقی کشیدو ادامه داد: تو شاید ندونی ولی اینجا گرگا برای اینکه از داشتن هرگونه وسیله ی بیخودی بینیاز باشن گوشیاشون نیاز به شارژر نداره...به عبارت دیگه گوشیا هیچوقت خاموش نمیشه (یدونه از اینا پلیز⁦ಥ‿ಥ⁩)پس چرا گوشی خاموشه؟؟؟

الفا هوفی کشید و سمت اشپزخونه رفت تا لیوان ابی بخوره

٪خب شاید خودش خاموشش کرده...
دختر متفکر لب زد

٪منطقی باش...چرا هرستاشون باید گوشیاشونو خاموش کنن؟؟

دختر پاستیلی که دیگه کلافه شده بود گوشی رو محکم روی میز کوبید و داد زد :

\من نمیدونم هوسوک شی...

الفا که از لحن دختر روبروش جاخورده بود سعی در کنترل خشمش و لعنتی که به خودش میفرستاد گفت:

٪باید تا صبح صبر کنیم...تنها راهش همینه..اگه صبح نیومدن...مجبوریم..پیش یه افترابایت بریم!الانم بیا برگردیم تو اتاق و استراحت کنیم..فردا روز سختیه

دختر سری تکون دادو با برداشتن گوشی همراهش از روی میز به سمت پله ها حرکت کرد...
.
.
.
.
.
.
-تو کی هستی؟؟
پسر کوچیک تر رو به سایه بزرگ اندام پشت در گفت و چشماشو درشت تر کرد ...

سایه نه حرفی زد نه تکونی خورد
شاید خطای دید بود...
شایدم جسمی اونجا بود ولی زنده نبود...

ولی اگه اون جسم زنده نبود...یا خطای دید بود..

چرا انقدد یهویی قلب کوچیکش شروع به تپیدن کرده بود؟ چرا یهویی انقدددددد ترسیده و در عین حال هیجان زده بود؟به خاطر یه سایه؟‌ این منطقی نبود!

تو این فکرا بود که سایه اروم به سمتش حرکت کرد

جونگ کوک کمی عقب رفت و حالت دفاعی به خودش گرفت ...

جسم بزرگ جسه اروم پا به روشنایی گذاشت...
کوک نمیدونست چرا...ولی...نمیخواست صورت اون سایه رو ببینه برا همین سرشو پایین انداخت و به زمین خیره شد...

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now