الهه خورشیدP30

395 56 50
                                    

-لارا؟
امگای کوچک تر با گیجی پرسید...
نیم نگاه گیج خودش رو مهمون صورت رنگ پریده ی امگای موبور کرد...چه بلایی سرش اومده بود که اینطوری رنگ به چهره نداشت؟
جیمین بی توجه به نگاه سوالی پسر دندون خرگوشی چیزی زیرلب زمزمه کرد که کوک متوجه نشد...درحالی که اخم کرده بود گفت:
=مطمئنم یه جا این اسمو شنیدم‌‌....

جونگکوک تایید کرد:
-خیلی اشناست....
این حرف بارها و بارها از حدود نیم ساعت پیش مهمون گوش های جیمین شده بود....نیم ساعت پیش پسر موبور درحالی که به سختی نفس میکشید خودشو به اتاق جونگکوک رسونده بودو درباره اتفاقات درون اشپزخونه با او صحبت کرده بود...

جیمین به قیافه غرق در فکر جونگکوک نگاه کردو با کلافگی گفت:
=میبینی؟دقیقا برا منم خیلی اشناست..اما اصلا نمیدونم کجا شنیدمش..با خودم فکر کردم شاید جین هیونگ چیزی دربارش گفته اما...-

حرفش به یک باره توسط پسر کوچیکتر شکسته شد و درون دهنش ماسید.

-خودشه!

با قیافه ای ماتو مبهوت به حرکت امگای کوچیکتر به سمت کتابخونه ی نسبتا کوچیک گوشه اتاق میرفت نگاه کرد!

جونگکوک با پوزخندی تمسخر امیز درحالی که زبونشو یه لپش فشار میداد دستش رو به سمتی دراز کردو کتاب بزرگ و قهوه ای رنگی رو بیرون کشید...کتابی که زردی برگه هاش نشون از عمر طولانی و قطرش نشون از وزن بالای اون میداد...امگا لب زد:

-ایناهاش...میدونستم یه جایی این اسمو شنیدم...

جیمین به عنوان روی کتاب نگاه کردو بعد اون رو زمزمه کرد

=الهه ها موجوداتی بیشتر از یک الفا!

فلش بک↺
با عصبانیت در اتاق رو کوبید و بیتوجه به لرزی که به تن اتاق جفتش اندازه بود نفس حرصیش رو بیرون داد....اصلا چرا عصبی شده بود....چرا حرصی شده بود؟این احساس غم و نیاز درون قلبش از چی نشات میگرفت؟...
با یاداوری لحن بد و حرف های چند دقیقه پیشش به جیمین فاکی زیرلب زمزمه کردو دستی به پیشونیش کشید...چرا عصبانیتش رو سر اون زوج دوست داشتنی خالی کرده بود؟تقصیر اونها چی بود؟اونها مقصره رفتار بد الفاش با اون بودن؟یا اونها بودن که بارها و بارها غرورش رو شکسته بودن....نه..معلومه که نه!پس چرا با دیدن اون بوسه و احساس شوقو زندگی درون چشم های جیمین قلبش شکست؟چرا حسرت خورد؟چرا غمگین شد؟

با نفسی محزون شده و به قصد پرت کردن حواس خودش از اتفاقات چند ساعت پیش به اینور،به سمت کتابخونه گوشه اتاق حرکت کردو کتابی که به خاطر وجود جفتی مزاحم نتونسته بود حتی یک صفحش رو بخونه رو ورداشت....

با دیدن عنوان عجیب کتاب دیگه ای بیتوجه به کتاب توی دست هاش به سمت اون حرکت کردو اون رو ورداشت...

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Where stories live. Discover now