بیا بازی کنیم کوچولوP11

660 104 4
                                    

توی راهرو های تاریک قصر بدون مکث میدویید و پشت سرشم نگاه نمیکرد...
نمیدونست تو این تاریکی کجا داره میره...چشماش هیچجارو نمیدیدن براشم مهم نبود فقط میخواست از قصر خارج بشه.

دیگه حتی نمیخواست جایی بمونه که اون رو دزد یا دروغگو خطاب میکردن...

اشکاش رو از روی صورتش پاک کرد و به امید پیدا کردن  پله های قدیمی دستاشو برا لمس نرده های چوبی به درو دیوار میکشید...

چشماش هیچ جارو نمیدیدن سیاهی مطلق!البته دور از انتظارهم نیست..تصور کنین توی قصری قدم میزنین که قدمت هزارساله داره!از لامپ و تمام تجهیزات روشن کننده هیچ خبری نیست و فقط با نور ماه خودشو سرپا نگه داشته
طبیعیه که گم بشین

و جونگ کوک...اونم گم شده بود...

با پیدا کردن نرده قدیمی و خاک گرفته ی پله ها خودشو ب دیوار رسوندو از پله های قدیمی با احتیاط بالا رفت

با هر قدمی که برمیداشت چوب پوسیده زیر پاش قیژژژژ بلندو ترسناکی رو ازاد میکرد که تو اون فضای خالی پژواک ترسناکی داشت!

فاکی زیرلب به خودش به خاطر صدای بلندی که تولید کرده بود دادو از ترس اینکه تهیونگ پیداش کنه سریعتر از پله ها بالا رفت..

میتونست حضور کس دیگه ایم احساس بکنه...احتمالا تهیونگ بود...جونگ کوک،خب...اون هنوز گرگ نابالقی بود و نمیدونست گرگش میتونه از این فاصلم رد جفتشو بزنه و رایحه ی اونو توی هوا بو بکشه اون هیچ تجربه ای نداشت...و دقیقا اشتباه همین جا بود...

گرگش مضطرب بود...جونگ کوک نمیفهمید..درک نمکرد چی شده..احساس خطر میکرد...قلبش شدید میتپید...ولی نمیفهمید چی شده...شاید چون اون زیادی ساده بود

وقتی گرگش کسی رو تشخیص نداده...ینی تهیونگی وجود نداره!و وقتی تهیونگی نیست این گرگ ترسیدشه که دندون قروچه میکنه تا اخطار بده و کمک بخواد...

جز اون..چه کس دیگه ای اونجا تو اون تاریکی تو اون طبقه کار داشت؟ مگه اون طبقه ممنوعه نبود؟رفتار تهیونگ که اینو نشون میداد...پس اون شخص کی چجوری انقد بی پروا پا تو این طبقه گذاشته؟

سعی کرد از شر احساسات ترسیده گرگ درونش خلاص بشه پس سریع تر به دوییدن بین اتاق ها و طبقات ادامه داد و متوجه  2 جفت چشم زرد زهردار با پوزخندی شیطانی درحال تماشای اون بانی هستن و برا گیر انداختنش چ کار هایی ک نمکنن نشد.
.
.
.
.
.
.
~جیییمنییییننن محض رضای خدا بیا بیرون کاریت ندارممم

پسر بزرگتر کلافه دستی به موهاش کشیدو برا بار چندم تو اون نیم ساعت دستیگره در حموم بالا پایین کرد

=نمیییااممم...تو..تو ی منحرفیییی...بوتای من تحریکت کرده...الانم میخوای معصومیتمو ازم بگیری توی منحرف اشغالی

𝐓𝐋𝐀𝐌𝐃(𝐕𝐊)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt