part 28

2.1K 315 1.2K
                                    

سلام سلام




150 تا ووت و 500 کامنت  وقت کافی بهم میده پارت بعد رو بنویسم...

فك نكنين حواسم نيست و به شرط نرسيده اپ كردم، دفعه بعد از أين خبرا نيست😒😒


لطفا بوک رو تو ریدینگ لیستتون اد کنید



سرش پایین بود و لیست کارهایی که برای مهمونی اخر شب انجام میشد رو مرور میکرد.. نباید هیچ کم و کاستی  به بار میومد..
وقتی سرشو بالا اورد، لیام رو که اسبشو همونجا جلو در بدون اینکه ببنده ول کرد نا باور تماشا کرد به چشماش شک داشت..
اخرین باری که لیام رو مست دیده بود رو به یاد نداشت.... شکست خورده و ویران شده بود.. توی سرمای اول زمستون فقط یه پیراهن تنش بود و سوز سرما بدنشو میلرزوند..

یوکین- لیام..

لیام- هری بیدار شده؟

با شنیدن اسم هری جا خورد، بعد دعوای چند وقت پیش هری رو اقای استایلز خطاب میکرد و هیچ صمیمیتی بینشون نبود.. وقتی یوکین جواب نداد از کنارش رد شد و داخل عمارت رفت...

یوکین- الان چی شد؟

با خودش زمزمه کرد و نمیدونست این خوبه یا بد؟

--------

چقدر تفاوت بین ادوارد چند دقیقه پیش و مردی که الان میدید وجود داشت.. قبل اینکه جلوی پنجره بایسته و چشم به باغ انتهای حیاط بدوزه سرشار از حس زندگی بود ولی حالا با جسد در حال پاشیدن فرقی نداشت..... از لویی خواست براش مشروب بیاره تا تلخی خاطراتش رو با تلخی الکل از بین ببره..

ادوارد- زندگی حتی وقتی نمیخوامش از نا امیدی هام قشنگ تره..

خاطرات میتونستن به بدترین و بزرگترین بدبختی انسان تبدیل بشن.. مردی که داشت تو خاطراتش خودشو شکنجه میداد این امر رو تصدیق میکرد... جلو پنجره بزرگ مشرف به باغ پشت عمارت ایستاده بود و به ساختمون نیمه سوخته و مخروبه ته باغ خیره نگاه میکرد..

به نظر میرسد حالش اصلا خوب نیست.. چشماش پر اشک بود و تنفر تو نگاهش چیزی بیشتر از کینه و نفرت بود.. قطره اشکی که از گوشه چشمش سر خورد رو با پشت انگشت شست طوری که جلب توجه نکنه ، از رو صورتش پاک کرد و به روی خودش نیاورد داره از داخل متلاشی میشه... انقدری غرق افکارش بود که حتی متوجه نشد لویی مدتیه کنارش ایستاده و چشمای کنجکاوشو بهش دوخته...

دودل بود از ادوارد بپرسه یانه؟ دوولی در زندگی ادم رو به کارهای عجیبی وادار میکنه.. ادوارد حتی قبل به دنیا اومدن با هری بود.. کسی که بهتر از هر کسی اون مرد رو میشناخت فقط میتونست ادوارد باشه..

نمیدونست چی تو اون ساختمون اتفاق افتاده که هر وقت نگاه هری هم بهش میافته، بهم میریخت.. بیشتر وقتا ادوارد رو که از اونجا برمیگشت دیده بود ولی هری هیچوقت پاشو اونجا نمیزاشت..

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now