part 33

2.1K 271 1.4K
                                    

n
سلام سلام




کامنت و ووت یادتون نره چون باعث میشه برای نوشتن انگیزه بگیرم و بوکایی رو اپ میکنم که ووت وکامنت بیشتری میگیرن..




برف سنگین رو شاخه های درختا باعث شده بود حتی شاخه های قطور زیر وزنش خم بشن.. رد پاهایی که رو چمنای یخ زده و پوشیده از برف جامونده بود به مقصد نامعلومی ختم میشدن..

هوا سرد و دلگیر یاداور روزای سخت و بی کسی بود.. چه شبایی که تو سرمای زمستون زین بغلش میکرد و از سرما تا صبح خوابشون نمیبرد..

اونا تاریخچه دور و درازی با هم داشتن و کسی نمیتونست منکر خاطراتشون بشه.. زین همیشه بزرگتر از سنش رفتار میکرد و براش مثل یه برادربزرگتر بود..

خیاط- لطفا دستتو صاف نگه دار...

نگاهشو از منظره سفید پوش بیرون گرفت و به مردی که رو صندلی روبروش نشسته بود داد..

هر لحظه مشتاق دیدارش میشد ولی تحمل نگاهش رو نداشت.. چه مرضی بود که پسرک با دیدنش نفس کشیدن رو از یاد میبرد و بی اون نمیتونست نفس بکشه... زندگی بی اون خواب خاکستری بود که هیچ رنگی از زندگی نداشت؛ خواب بی‌صدایی که صدای فریادهای دوست داشتن رو می‌شنید...

خیاط اندازه هاشو گرفت و نمیدونست دوباره برای چی هری تصمیم گرفته براش لباس سفارش بده؟

هری پاهاشو رو هم انداخت و تو دفتر یاداشتش چیزایی مینوشت... اصلا چرا خودش همیشه باید حضور داشته باشه؟ انقد سرش شلوغ بود که برای لویی وقت نداشت ولی با همه مشغله کاری و برگشتن پدرش هنوز تو اتاق لویی نشسته بود تا خیاط اندازه هاشو بگیره...

هری- میخوام برای فردا حاظر بشه...

خیاط- بله اقای استایلز..

خیلی دلش میخواست از هری بپرسه کت و شلوار گرون دست دوزی که براش سفارش داد برای چه منظوری قراره استفاده بشه؟
خیاط وسایلشو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت..

یوکین- پدرتون خواسته امروز همراهشون به معدن سر بزنین..
هری بی حرف دفترچه تو دستشو بست و جلو قفسه کتاب خالی اتاق ایستاد... قفسه ها خالی بودن و به جز چندتا کتاب و یه انجیل کتاب دیگه ای نبود..

هری- اینا رو خوندی؟

لویی- بله..

یوکین- اقای استایلز کالسکه منتظره..

هری- ازت میخوام حواست به ادوارد باشه.. حالش زیاد تعریفی نداره..

یوکین- حتما..

لویی و یوکین کمی عقب تر راه میرفتن و لویی از فرصت استفاده کرد تا از یوکین دلیل کار هری رو بپرسه..

لویی- من که لباس دارم...

یوکین – هری تصمیم گرفته تو رو بفرسته مدرسه...

Here you are  [z.m_l.s]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن