Part 31

2.2K 284 1K
                                    

Iran
سلام سلام

کامنت و ووت یادتون نره چون باعث میشه برای نوشتن انگیزه بگیرم و بوکایی رو اپ میکنم که ووت وکامنت بیشتری میگیرن..

کودتا شده؟ میخواستم مانستر رو اپ کنم که انقد پیام دادین و گفتین هریو ار رو اپ نمیکنی مجبور شدم سر و ته این پارت رو هم بیارم

تا یادم نرفته چیزی که خیلیا میپرسن و میگن شخصیت و گذشته لیام و هری مشخص نیست و غیره به وقتش توضیح میدم..

راجب نایل هم شخصیتش اینطوریه که کلا اهل خوشگذرونی و عشق وحاله و تحمل مشکلات رو نداره.. خودتون فک کنین همچین شخصیتی گیر یکی مثل ادوارد بیافته به چی دچار میشه.. نایل ضعیف نیست ادوارد انقد محدودش کرده و سر هر مساله کوچیکی قيامت به پاميكنه كه بنده خدا نميتونه بي اجازش نفس بكشه.... وقتی زین و نایل اشنا شدن که نایل افسرده بود و نمیدونست هری و ادوارد اونو به خونه برمیگردونن یا همونجا ولش میکنن.. از طرفی پدرشون خیلی با نایل بد شده و از این حرفا که بعدا تو روند داستان میفهمید... نمیدونم چی باعث شده فک کنین نایل شخصیت ضعیفی داره ولی یکی بتونه ادوارد رو هندل کنه اصلا ضعیف نیست..

راجب زين و لويي، اينام سنشون كمه و گيج شدن، هركي بهشون رسيده اذيتشون كرده و خيلي سختي كشيدن و غيره

به خاطر مسافت زیادی که دویده بودن تا مامورا رو گم کنن هر دو به شدت نفس نفس میزدن.. لیام دستشو گرفته بود و اونو پشت سرش تو کوچه پشتی، سمت عمارت بزرگی کشید.. حدس زدن اینکه مالکش کیه سخت نبود..

در پشتی رو باز کرد و تو راهرو رو سرک کشید و زین رو دنبال خودش تو اشپزخونه برد..

تو تموم مدت سرشو پایین انداخته بود و حس میکرد چیزی از درون داره هستیشو میبلعه..نگاهیشو بالا اورد تا لیام رو که خودشو رو صندلی انداخت ببینه.. ازش انتظار دخالت و کمک نداشت ولی نمیدونست چرا بعد اینکه اونطوری خوردش کرد، برای کمک بهش پا پیش گذاشت..

میخواست صورتش رو ببینه.. بعد گفتگوی اخرشون نمیدونست چی شد ولی هیچی بینشون مثل قبل نبود.. انگار لیام مهربون و خوش خندش ماسک یه ادم خشک و غریبه رو زده بود.. حق داشت، زین نابودش کرد و احساساتشو به تمسخر گرفت..

خودشو کامل و بدون هیچ ابهامی به زین نشون داد و در عوض تحقیرش کرد.. شاید بدبختی هردوشون در این بود که وقتی کنار هم بودن همدیگه رو درک نکردن..

به نظر میرسید قیدش رو کاملا زده.. اره لیام مغرور بود و امکان نداشت دوباره بهش ابزار علاقه کنه.. ادم تو داری که نمیشد به راحتی به احساساتش پی برد..

شاید خودش میدونست در مقابل لیام ضعیفه و نمیخواست لیام هم از این حقیقت بویی بره.. با نگاه کردن بهش میفهمید از شان و نقشه های اون مرد نترسیده بلکه از به دام افتادن توسط لیام ترسیده بود..

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now