Part 35

2K 266 1.1K
                                    


سلام سلام


کامنت و ووت یادتون نره چون باعث میشه برای نوشتن انگیزه بگیرم و بوکایی رو اپ میکنم که ووت وکامنت بیشتری میگیرن..


لیام رو که با دلسوزی زخم دستای یکی از دیونه های تیمارستان رو میبست به دیده تحقیر نگاه کرد.. همه چیز راجبهش زیادی خوب و بی نقص به نظر میرسید..  لیام متوجه نگاه شد و وقتی سمتش چرخید با دورویی بهش لبخند اطمینان بخشی زد..

از لیام متنفر بود.. یه جورایی با دیدنش قسمت های سیاه وجودش پررنگتر از هرزمان دیگه ای جلوه میکرد.. با اینحال که فعلا از کار معلق شده بود ولی بازم چیزی جلوشو برای اومدن به تیمارستان نمیگرفت.. به هر حال پدرش فرماندار سابق بود و در حال حاظر یکی از سه خونواده قدرمتند شهر به حساب میرفتن..

لیام- کارمون تموم شد...

رو به پرستار مرد درشتی که کنار مریض ایستاده بود گفت تا اونو به اتاقش ببرن و استراحت کنه.. روپوش کثیفی که تنش بود براش زیادی کوچیک بود و حال زننده ای بهش میداد.. دست پشر رو باحالت بدی کشید و اونو دنلال خودش از اتاق بیرون برد..

لیام- غیر قابل تحمله..

شان- باید هری رو سرزنش کنی که بودجه تیمارستان رو نصف کرده..

شان بیخیال سیگارشو دود میکرد و روزنامه اول صبح رو که اسم استایلز ها سرتیترش بود رو ورق میزد..

لیام- پرستارایی که اینجا کار میکنن بیشترشون مجرما و بزهکارایین که جامعه قبولشون نمیکنه.. به بیمارا اهمیت نمیدن.. دیدین چه بلایی سرش اورده بودن.. اینجا به پرستارای کاربلد احتیاج داره نه یه مشت خلافکار...

حق با لیام بود.. بیمارایی که باهاشون مثل حیون رفتار میشد و هیچ اهمیتی بهشون داده نمیشد برای کسی با روحیاتش باید غیر قابل تحمل میبود...

شان- به هرحال این تنها چیزیه که داریم..

لیام چیزی در جوابش نگفت و وسایلشو جمع کرد تا زودتر از اونجا بره.. با شناختی که ازش داشت اول پیش پدرش میرفت و بعد احتمالا هری تا راضیشون کنه خدمات بیشتری به بیمارای تیمارستان بدن..

اگه دیشب اونطوری هاک رو به فاک نمیداد الان میتونست شانسشو برای تحت تاثیر گذاشتن لیام امتحان کنه.. مشتاق بود عکس العملش رو ببینه با اینحال که ادمای خوب زیادی قابل پیش بینی و حوصله سربر بودن ولی ارزشش رو داشت..

شان- اون پرستاره هاک، مدام سراغتو میگیره..

لیام- هاک کدومه؟

کم مونده بود از خشم داد بزنه.. تازه میپرسید کدومه؟ یه جورایی هر وقت لیام پاشو گذاشته بود تیمارستان پیگیرش بود و بهش میچسبید..

Here you are  [z.m_l.s]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz