Part 38

2K 253 852
                                    


سلام سلام


کامنت و ووت یادتون نره چون باعث میشه برای نوشتن انگیزه بگیرم و بوکایی رو اپ میکنم که ووت وکامنت بیشتری میگیرن..


هری کسی بود که میپرستید.. حس میکرد جونش به جون هری بستست و بدون اون میمیره.. میتونست به لبخند هری قسم بخوره که دلشو باخته.. با تموم وجود میخواستش.. سرتا پا نیاز و خواستن بود... گاهی دست خود ادم نیست، دوست داشتن کسی که میدونی نمیشه داشتش...کسی که دوست داشتنش قلبت رو تیکه تیکه میکنه...

گرمای لطیفی که از بازوهای پیچیده دورش، حس میشد زیادی دلچسب بود..

هری اونو رو تخت و بین بالش ها پرت کرد و لویی با تکیه به ارنج هاش خودشو کمی بالا کشید تا لحظه ای از دیدنش غافل نشه... مرد بهش فرصتی نداد و روش خیمه زد.. با فشار اروم دستش پشت لویی رو به تخت چسبوند...

هری- حالا باید چیکار کنیم؟

لبای لویی رو به ارومی بوسید.. طوری میبوسید که انگار لبایی لویی از گلبرگه.. به لطیفی لباشو به دهن میکشید و نرم ازش بوسه میدزدید..

هری اتیشی تو وجودش به پا میکرد که تنشو خاکستر کنه..نمیتونست کسی غیر اونو دوست داشته باشه..وجودشون باهم امیخته بود و دلیلشو نمیفهمید.. به محض بستن چشماش فقط تو ذهنش چشمای سبز هری نقش میبست.. به سادگی عاشقش شده بود و راه فراری نداشت.. دستش رو شده بود و هر کسی تو اون عمارت میدونست لویی مست هوای هری شده...

با یه اشاره بهم میریختش و با اینحال لویی از علاقه و عشقش پشیمون و شرمنده نبود.. حتی اگه هری بهش اهمیتی نمیداد مثل جون براش عزیز بود..

پلکاشو رو هم فشار داد و قطره اشکی از گوشه چشمش پایین غلتید.. این تنبیه کارش بود.. تنبیه اینکه به مری فرصت فرار داده بود.. خودش تصمیم گرفت یه هرزه باشه.. مثل یکی از اونا رفتار کنه و رو تخت هری براش ناله کنه... پشیمونی مثل خوره روحشو میخورد و تصمیم گرفته بود اینطوری خودشو تنبیه کنه.. نباید لذت میبرد ولی هری کاری میکرد مغزش پر از خالی بشه.. نمیتونست به هیچی جز حرکات لبها و دستاش فکر کنه.. رو شکم غلتید تا صورتش رو تو بالش پنهان کنه.

با کاری که هری میکرد نمیتونست لدت نبره.. فک کردن به اینکه کار ممنوعه ای رو انجام میده و گناهکاره میکشتش.. تو یتیم خونه مدهبی بار اومده بود و به خدا ایمان داشت.. ولی سوالی که حالا تو سرش میچرخید بیجواب بود.. فرق حوری با فاحشه چی میتونست باشه؟

مگه با تعریفی که از حوری براش گفته بودن بهشت یه فاحشه خونه نبود؟ چطور بود که حوری های بهشتی با فاحشه ها فرق داشتن.. یکی برای پاداش ادمای خوب تن فروشی میکرد و دیگری بخت برگشته برای سیر کردن شکمش.. کدومشون به این کار محتاج تر بود؟

حالا که فکرش رو میکرد بهشت نمی ارزید.. اونجا پر از احمقایی بود که برای زیبا رویان وعده داده شده خودشونو از فرشته صورتان این دنیا منع کرده بودن.. اگه قرار بود هم اغوشی هری اونو وارد جهنم کنه با کمال میل قبول میکرد..

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now