Part 2

3.2K 388 389
                                    


سلام سلا

لطفا بوک رو تو ریدینک لیستتون اد کنین..


ووت و کامنت یادتون نره..


بابی- خواب بودم..

زین- شت..شت.. شت

بابی- فک کنم فرد بردش..

زین- چی؟ کجا بردش؟

بدون توجه به درد مچ پاش قدم برداشت و نتونست وزنشو تحمل کنه و زمین خورد..

زین- فاااک.. لعنتی باید همین امروز اینطوری بشه...

مشتشو به زمین کوبید و از زمین و زمان شاکی بود.. چطور میتونستن فرار کنن در حالی که نمیتونست یه قدم برداره..

از رو زمین بلند شد و لنگ لنگان سمت بیرون رفت.. هرکسی رو میدید راجب لویی میپرسید..

زین- بکی.. لویی رو ندیدی؟

جورج- چیکارش داری.. نمیتونی دودقیقه راحتش بزاری؟

زین- ور ور ور.. میگی کجاست یا دهنتو...

جورج- چته؟ داشت تو حیاط پشتی کمک باغبون میکرد..

زین- دفعه بعد که بخوای بامزه بشی میزنم صدای سگ بدی..

جورج- من که چیزی نگفتم.. دیونه..

خودشو به اونجا رسوند و لویی رو که کنار شیر اب با وسواس خودشو تمیز میکرد، از دور دید..

همونطور که از درو بهش نزدیک میشد کارهاشو نگاه میکرد.. کنار شیر اب نشسته بود و مشتشو با اب پر میکرد و صورتشو میشست.. دستشو رو گردنشو بازوهاش کشید و خودشو تمیز کرد.. کفشاشو در اورد و با حوصله شروع کرد به شستن پاهاش...

زین- لوییییی!

وقتی بهش رسید داد و زد و باعث شد پسرک بیچاره وحشتزده به پشت رو زمین بیافته..

دستاشو ستون بدنش کرد و بهشون تکیه داد..

لویی- زین.. هزار بار گفتم منو نترسون..

اخم کرده بود و حسابی دلخور بود.. حاظر نبود زین رو نگاه بکنه.. همیشه وقتایی که ناراحت بود از تماس چشمی پرهیز میکرد..

زین دستشو دور گردنش انداخت و اونو به خودش چسبوند..

زین- باید حرف بزنیم..

دستشو گرفت و اونو پشت درختا کشید.. دور و بر رو نگاه کرد و تا مطمعن بشه کسی اون اطراف نیست..

لویی- پات چی شده؟ چرا میلنگی؟

لویی با حالتی از بهت و ناراحتی پرسید..

زین- این باریش خیلی اشغاله.. فک کنم تورو به یه مردی به اسم لیام پین فروخته تو پروندت یه چک به اسم اون مرد بود... منم.. کمی مکث کرد و دوباره ادامه داد.. میخواد به یه فاحشه خونه بفروشه..

Here you are  [z.m_l.s]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن