part 30

2.1K 300 1.4K
                                    


سلام سلام


کامنت و ووت یادتون نره چون باعث میشه برای نوشتن انگیزه بگیرم و بوکایی رو اپ میکنم که ووت وکامنت بیشتری میگیرن..

150ووت و 500 تا کامنت یادتون نره و اگه به شرط برسه اپ میکنم.. لطفا کامنت الکی نزارین، راجب بوک و روندش و شخصیتا نظر بدین تا بدونم روند داستان رو چطور جلو ببرم.. شرط کامنت برا اینه که بدونم چی براتون بیشتتر جذابیت داره و چی باعث میشه از کاراکترا بدتون بیاد یا خوشتون بیاد...

نم بارون تو اخرین روزای پاییز، هوا رو سرد تر کرده بود و موقع نفس کشیدن ابر بزرگ سفیدی جلوی صورتش ایجاد میشد.. زیمن خیس بود و مدام سر میخورد...

فکرش درگیر لویی بود و وقتی به خودش اومد که کم مونده بود زیر یه کالسکه بره..  به سختی خودشو از زیر دست و پای اسب کنار کشید و به پشت رو دستا و کونش بدجور زمین افتاد..

قبل اینکه نیم خیز بشه، وقتی سرشو بلند کرد که لوکا بالا سرش ایستاده بود.. مرد بازوشو گرفت و زین فقط تونست وحشت زده جیغ بزنه..

زین- ولم کن.. بزار برم...

دستشو دردناک پیچید و کشون کشون اونو با خودش سمت جایی که ازش فرار کرده بود میبرد.. چند بار با مشت و لگد زدش ولی هیچ فایده ای نداشت و مرد رو عصبانی کرد..طوری  دستشو پیچوند که حس میکرد هر لحظه ممکنه استخون دستش خورد بشه...

زین- داری میشکنیش..اییی..لعنت بهت ولم کن.. اخ.. اییی...

کمی فشار دستشو کم کرد و زین رو مثل جسم بی اختیاری پشت سرش میکشید.. با دیدن هری و همراهاش تقلاهای زین برای ازاد کردن دستش بیشتر شد ولی بیفایده بود..

با صدای دورگه و خالی از احساس هری پلکاشو رو هم فشار داد و فاک رو لب زد..

هری- بیارش اینجا.. اگه اشتباه نکنم زین.. مالیک درسته..

هری مشتاق با حرکت دستش، به لوکا اشاره کرد زین رو نزدیکتر ببره.. نیشخند رو لبش اصلا دوستانه نبود..

نگاهش هر جایی میدوید تا با زمرد های مرد چشم تو چشم نشه.. بدنش لرزید و سردش شده بود.. سایه های وحشت یکی یکی جلوش رزه میرفتن و نمیزاشتن خودشو اروم کنه..

زین- ولم کن.. من که کاری نکردم..

هری- اینطور فک میکنی؟

نگهبان- اقای استایلز این پسر ادم شرورو و غیر قابل کنترلیه.. اون یه قانون شکنه و یتیم خونه رو اتیش زده و کلی خرابی به بار اورده.. مامورای شهربانی خیلی وقته دنبالش بودن.. اون باعث شده یکی از کارکنان دلسوز اونجا دچار سوختگی خیلی بدی بشه..

هری- فکرشو میکردم.. ولی اینا اصلا مهم نیست.. اقای مالیک ما علایق مشترکی داریم...

هری اطاع داد و زین میتونست حدس بزنه منظورش چیه.. در واقع خود هری عین بختک رو علایق زین دست گذاشته بود.. لیام و لویی و حتی نایل کسایی بودن که براش مهمتر از خودشن.. اون مرد مشتاق خورد کردن زین بود.. احتمالا ازش به عنوان اهرم فشار لیام استفاده میکرد ولی خیال باطل بود.. لیام دیگه علاقه ای به زین نداشت.. میتونست کاملا حس کنه همه چی بینشون تموم شده..

Here you are  [z.m_l.s]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن